توقع از که می‌داری که گیرد دست وامانده ... / جانسوزترین غزل کلیم کاشانی با غوغای صدای رشید کاکاوند که یک عمر درس زندگی میده؛ از هیچ کس توقع هیچ چیز نداشته باش + ویدئو

  شنبه، 04 مرداد 1404
توقع از که می‌داری که گیرد دست وامانده ... / جانسوزترین غزل کلیم کاشانی با غوغای صدای رشید کاکاوند که یک عمر درس زندگی میده؛ از هیچ کس توقع هیچ چیز نداشته باش + ویدئو
ساعدنیوز: در این فیلم شعرخوانی زیبای رشید کاکاوند با کلیم کاشانی را مشاهده می کنید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، رشید کاکاوند (زادهٔ 1346 در نیشابور) دکتر ادبیات فارسی، شاعر، داستان‌نویس، ترانه‌سرا، پژوهشگر ادبیات فارسی، مجری رادیو و تلویزیون و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی است. دوره کارشناسی ادبیات را در دانشگاه علامه طباطبایی، فوق لیسانس در دانشگاه آزاد کرج و دکتری ادبیات فارسی را دردانشگاه کردستان در سنندج خوانده و اکنون عضو هیئت علمی و مدرس دانشگاه آزاد کرج است. کاکاوند به تفأل حافظ و قصه‌گویی نیز معروف است.


ابوطالب کلیم همدانی یا کلیم کاشانی (زاده به سال 990 هجری قمری در همدان، درگذشته به سال 1061 هجری قمری در کشمیر) شاعر بزرگ قرن یازدهم هجری است. اصل وى از همدان بود و از این جهت در تذکره‌ها از او با نام کلیم همدانی نیز یاد شده اما چون بیشتر در کاشان اقامت داشت به کلیم کاشانى معروف است.

وی پس از تحصیل در کاشان و شیراز در زمان پادشاهی جهانگیر گورکانی به دکن هند رفت و تحت ملازمت شاهنواز خان خواجه سعدالدین عنایت ‌اللَّه شیرازى، وکیل السلطنهٔ ابراهیم عادلشاه ثانى بیجاپورى قرار گرفت و در مدح او شعر گفت.

وى در سال 1028 هجری قمری، بعد از فوت شاهنواز خان به وطن بازگشت و بعد از دو سال اقامت در وطن دوباره به هندوستان رفت و با میرجملهٔ شهرستانى متخلص به روح ‌الامین، معاشر شد و در مدح او نیز قصایدى غرا سرود. سپس نزد پادشاه وقت گورکانی شاه جهان تقرب یافت و از جانب او به لقب ملک الشعرایى نایل آمد و مدتى به همراه شاه جهان به کشمیر رفت.

کلیم کاشانی در کشمیر درگذشت و در کنار قبر محمدقلى سلیم به خاک سپرده شد.

عصا و رعشه‌ای در دست از پیری به ما مانده

ز دست‌انداز ضعف این است اگر چیزی به پا مانده

ز خرمن‌ها رود بر باد کاه و حیرتی دارم

که چون کاه تنم از خرمن هستی به جا مانده

ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم

تنم مانند نال خامه در زیر قبا مانده

نگاهم بر قد این سروبالایان نمی‌افتد

که سر همچون کمان حلقه‌ام بر پشت پا مانده

فلک با این همه حرصی که در پرده‌دری دارد

دل ما همچنان در پرده شرم و حیا مانده

گل خاکی که بی‌خارست در راه طلب نبود

به پایم یادگار هر گلی خاری جدا مانده

به درویشی چنانم نقش نسبت خوش‌نشین گشته

که همچون سکه‌ام بر تن نشان بوریا مانده

عصای کور می‌دزدند اهل عالم از خست

توقع از که می‌داری که گیرد دست وامانده

کلیم از دل غمی گر رفت ازان جانکاه‌تر آمد

اگر خاری برون آمد ز جا سوزن به جا مانده

غزل 539


این شعر به موضوع پیری، ضعف جسمانی و ناتوانی اشاره دارد. شاعر با استفاده از تصاویر و نمادها، حالتی از حیرت و نگرانی را به تصویر می‌کشد که نشان‌دهنده تجربه زندگی و گذر زمان است. او به عصا و لرزش‌های ناشی از پیری اشاره می‌کند و بیان می‌کند که چگونه آثار ضعف و ناتوانی بر تن و ذهنش باقی مانده است. همچنین، شاعر از مقایسه‌ی خود با جوانان و ناتوانی‌اش برای برآورده کردن انتظارات صحبت می‌کند و به ناامیدی و غم درونی‌اش اشاره می‌کند. در نهایت، او احساس می‌کند که در درون خود نشانه‌ها و یادگارهایی از گذشته‌اش باقی مانده‌اند، حتی اگر بدنش دیگر توانایی گذشته را نداشته باشد.


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

2 دیدگاه


  دیدگاه ها
خانم فاطمه جانزاده
4 ماه پیش

بی‌نظیر عالی
خانم فاطمه جانزاده
4 ماه پیش

عالی بی‌نظیر خواهش میکنم بیشتر بزارین از این شعرها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها