به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، سیّد اسماعیل نوّاب صفا در بیست و نهم اسفند 1303 در کرمانشاه دیده به جهان گشود. خاندان پدری او از جملهٔ نوابهای اصفهان بودند (بهطور کلّی در اصفهان به خانوادههای منسوب به صفویّه «نوّاب» میگفتند) و دایی پدرش میرزا عبدالوهاب خان معتمدالدوله ملقب به نشاط اصفهانی از شاعران دورهٔ قاجار بود.
پدرش سیّد مرتضی نواب صفوی از سرسپردگان سلسلهٔ صفیعلیشاهی نعمتاللهی بود که در طی دیداری که در جعفرآباد شمیران با ظهیرالدوله صفا داشت، از سوی وی که قطب سلسلهٔ صفائی نعمتاللهی بود، به «نوابعلی» ملقّب گردید.
پدر نوّاب صفا بعدها، به واسطهٔ مشاغل دولتی خویش به اتفاق خانواده در کرمانشاه ساکن شدند. همچنین مادرِ اسماعیل دختر میرزا حسن خان بصیری بود که به اتفاق یکی از خالههایش، یعنی فاطمه خانم بصیری مؤسس و گردانندهٔ نخستین مدرسه ملّی دخترانه بنام «بصیرت» در سال 1308 در شهر کرمانشاه بودند.
اسماعیل نوّاب صفا تحصیلات ابتدائی خود را در کرمانشاه سپری و پس از چندی به همراه خانوادهٔ خود به گرگان و بعد به تهران میآیند. وی اوّلین شعرش را در سال 1323 در بیست سالگی در روزنامه توفیق به چاپ میرساند. در آن موقع محمّد علی توفیق صاحب امتیاز و ابوالقاسم حالت سر دبیر این روزنامه بودند. از آن پس به دعوت «ابوالقاسم حالت» به عضویت هیئت تحریریه روزنامه «توفیق» درآمده و پس از چندی ستون مخصوصی با امضاء مستعار «مرشد صفا» باز کرد.[4]
در تابستان 1325 به عضویّت نخستین کنگره شعرا و نویسندگان که در خانه فرهنگی ایران و شوروی تشکیل شده بود انتخاب شد. رئیس کنگره ملک الشعرای بهار بود و صادق هدایت نیز عضو هیئت رئیسهٔ آن بود. اسماعیل نوّاب صفا اوّلین تصنیف یا ترانه خود را بر روی یک آهنگ محلی کرمانشاهی ساخت که به نام «وعده گلرخان» شهرت یافت. وی در سال 1326 با استاد اسماعیل مهرتاش آشنا شد که در آن روزها جامعه باربد را تأسیس کرده بود. این آشنائی سبب شد که وی با حسینقلی مستعان که در آن روزها ریاست رادیو را بر عهده داشت، آشنا شود. آشنائی که کار او را به رادیو کشاند و این آغاز کار هنری «نوّاب صفا» بود چرا که در آنجا با هنرمندان عصر خویش آشنا شده و زمینهٔ فعّالیت هنری وی فراهم آمد.
«نوّاب صفا» در شهریور 1326 همکاری خود را با رادیو تهران آغاز و به عضویّت و دبیری شورای نویسندگان رادیو درآمد و همچنین بر برنامه-های رادیو نظارت میکرد. همچنین، مدتی نیز همراه با یاور همدانی از تهران به رشت رفت و تا دو سال با هم در رادیو گیلان همکاری کردند.
وی برای تماشاخانههای تهران، پیش پرده میساخت و گاهی نیز در مجلّه هائی مثل تهران مصوّر اشعاری سیاسی با امضاء «مولانا صفا» به چاپ رساند. همکاری وی با مجید وفادار از همین زمان ادامه یافت و برای آهنگهای او حدود 12 ترانه میسازد که برخی از آنها عبارتند از: دنیای من، آه بیاثر، خاکستر من، رؤیای شیرین، دلنواز.
آشنائی «نوّاب صفا» با مهدی خالدی (از آهنگسازان و نوازندگان ایرانی) نیز در منزل «مجید وفادار» صورت میگیرد و نخستین اثر مشترک با «مهدی خالدی» بنام «رفتی» در دستگاه شور با صدای دلکش در سال 1326 به اجراء درآمد. حدود 16 ترانه از همکاری «نوّاب صفا» و «مهدی خالدی» بجا مانده که از برخی از این ترانهها عبارتند از: آمد نو بهار، بگریم (در سوگ صبا)، آهنگی در نوا، آئین وفا.
وی تا سالهای قبل از انقلاب ایران و همینطور در چند مورد طی سالهای پس از انقلاب به فعالیت ترانهسرایی خویش ادامه داد، اما در سالهای پس از انقلاب و تا پایان عمر، به تحقیق و نویسندگی نیز مشغول شد. از جمله میتوان به چاپ کتابهای قصهٔ شمع که شرح خاطرات هنری او است، تفسیر پنج قصیده از اسدی طوسی، نغمهٔ مهر که شرح حال پنج شاعر و عارف مشهور از جمله مولانا، سعدی، حافظ، بابا طاهر و خواجه عبدالله انصاری میباشد، اشاره کرد.
همچنین مجموعهٔ اشعارش به نام از یاد رفته و مجموعهٔ ترانههایش با نام تک درخت در همین سالها به چاپ رسیدهاست. او همچنین «سفرنامهٔ فرهاد میرزا معتمدالدوله» را با تجزیه و تحلیل کامل شرح حال فرهاد میرزا تصحیح و تحشیه کرده و نیز «منشأت فرهاد میرزا» نیز از جمله آثار نوشتاری اسماعیل نوّاب صفا است.
وی مدتی نماینده اصفهان در مجلس شورایملی بود.
درگذشت
اسماعیل نوّاب صفا در ساعت 11 صبح روز جمعه 19 فروردین ماه سال 1384 درگذشت و پیکرش در قطعه هنرمندان واقع در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد
هستی چه بود ، قصه ی پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی ، آشفته خیالی
ای هستی من و مستی تو ، افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی
ز هستی ، نصیبم بود درد بی نهایت
چنان نی ، ندارم سر شکوه و شکایت
چرایی غمین ، اقامت گزین به درگاه می فروشان
گریز از محن ، چو من ساغری بزن ، ساغری بنوشان
هستی چه بود ، قصه ی پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی ، آشفته خیالی
ای دل ، چه ز جانم خواهی ، ای تن ، ز چه جانم کاهی
ترسم که جهانی سوزد ، از دل چو بر آرم آهی
به دلم نه هوس نه تمنا باشد
چه کنم که جهان همه رویا باشد
بگذر ز جهان همچون من
افشان به جهانی دامن
بزمم سیه اما سازد جمع دگران را روشن
هستی چه بود قصه ی پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خیالی
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی