از تو چه پنهون، عاشقت بودم، از دل نه از سلول سلولم / عاشقانه‌‌ای بی همتا از عبدالجبار کاکایی که هر عاشقی با بند بند وجودش با فکر یارش سرمست می‌شود / لعنت به این ترسی که بین ماست

  یکشنبه، 23 شهریور 1404
از تو چه پنهون، عاشقت بودم، از دل نه از سلول سلولم / عاشقانه‌‌ای بی همتا از عبدالجبار کاکایی که هر عاشقی با بند بند وجودش با فکر یارش سرمست می‌شود / لعنت به این ترسی که بین ماست
ساعدنیوز: در این فیلم شعرخوانی عاشقانه و زیبای عبدالجبار کاکایی در برنامه باضیا را مشاهده می کنید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، عبدالجبار کاکایی 15 شهریور 1342 در ایلام به دنیا آمد و همان ابتدای تولد به همراه خانواده خود در عراق سکونت گزید و هنگامی که یک سال و نیم بیشتر نداشت با خیل رانده شدگان به ایران بازگشت. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در زادگاه خود گذراند. شاعر شدن کاکایی به روایت خودش از پانزده سالگی آغاز شد.

او در سال 1360 دیپلم اقتصاد گرفت. در سال 1361 به تهران آمد و تحصیلات خود را تا مقطع کاردانی زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای تربیت معلم ادامه داد. او در سال 1364 وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران شد و در سال 1368 به دریافت مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی نایل آمد. سپس به منظور ادامه تحصیل در سال 1371 به جمع دانشجویان دانشگاه آزاد مرکز تهران پیوست و در سال 1373 مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را دریافت کرد.

خاموشی لبهام ُیادت هست
تو عصر فروردین بی برگشت
با نامه ای که پشت در اومد
بعد از غروب ِکربلای هشت
از تو چه پنهون، عاشقت بودم
از دل نه از سلول سلولم
با تو جهانم تازه تر می شد
از روزهای طبق معمولم
تو زنده تر بودی و کوچکسال
با دامن گلدار و کوتاهت
گفتم: بمونم با تو؟ گفتی : نه!
گفتم : خدا ...گفتی که: همراهت
گفتی . برو این کوچه ها فردا
شب پرسه های روزگار ماست
دشمن رسیده تا لب اروند
فردا همین ساعت قرار ماست
عشق من و این خاک همراهت
خندیدم و دل کندم از دنیا
رفتم که برگردم به آغوشت
رفتم که برگردم به رویاها
خون رفت و آتش رفت و من موندم
بی قلب عاشق زیر خاک سرد
عشق تو قطره قطره بیرون زد
از چشمهای عاشقم با درد
نفرین به هر کی تو لباس من
قلب تو رو با بد دلی آزرد
نفرین به دنیایی که خالی شد
نفرین به رویایی که بی من مُرد
تو چشمهای «عکس» من گاهی
با گوشه ی چشمت تماشا کن
لعنت به این ترسی که بین ماست
من عاشقت بودم ...تو‌ حاشا کن !
من عاشقت بودم تو حاشا کن
تا این غبار خسته بنشینه
ما با همیم این رابطه ، این عشق
بین من و بین تو شیرینه

شاعر : عبدالجبار کاکایی


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

8 دیدگاه


  دیدگاه ها
تمام خاطرات را زنده کردی
2 ماه پیش

در پاسخ به: 😢😔
عالی بود
مبهوت
2 ماه پیش

شما زنده کننده دوران قدیم هستید و چقدر زیبا
ناصری
2 ماه پیش

سلام جناب کاکائی عزیز من را آن آیام یاد آور شدید با آرزوی سلامتی شما وبهبود ی کامل همسرتان بااحترام
بازدیدکننده
3 ماه پیش

عالی
یاسمن
3 ماه پیش

خیلی قشنگ بود خیلیییییی🥺💔
بازدیدکننده
3 ماه پیش

ما تا ابد مدیون این عشقها واین عاشق‌ها هستیم
بازدیدکننده
3 ماه پیش

😢😔
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها