به گزارش سرویس دانشگاه پایگاه خبری ساعدنیوز، روزی روزگاری، شیری در بیشهای زندگی میکرد و روباهی در کنار او بود که از باقیمانده غذای شیر تغذیه میکرد. شیر به بیماری سختی دچار شد که بدنش را ضعیف کرده بود. روباه که نگران منبع غذاییاش بود، از شیر پرسید: «ای سلطان، چرا اینگونه ضعیف شدهای؟» شیر پاسخ داد: «بیماری کچلی بر من غلبه کرده و پزشکان گفتهاند تنها راه درمان آن، خوردن مغز خر است.»
روباه حیلهگر به سراغ خری رفت که در حال چرا بود و با چربزبانی و وعده علفزارهای سرسبز، او را به نزدیکی شیر کشاند. شیر که بسیار ضعیف شده بود، با دیدن خر بر او جست، اما خر توانست فرار کند. روباه بار دیگر با زیرکی تمام به سراغ خر رفت و به او گفت: «آنچه دیدی، نه حمله شیر، بلکه ابراز علاقه و بازی بود!» خر نادان حرفهای روباه را باور کرد و دوباره با او همراه شد. این بار شیر موفق شد خر را از پای درآورد.
شیر پیش از خوردن خر، برای تطهیر به چشمهای رفت. روباه که بسیار گرسنه بود، در غیاب شیر، مغز خر را خورد. وقتی شیر بازگشت و مغز را ندید، علت را جویا شد. روباه با خونسردی گفت: «ای پادشاه، اگر این خر مغز داشت، یک بار که از دست تو فرار کرده بود، دوباره باز نمیگشت!»
برای مشاهده اخبار مرتبط با دانشگاه اینجا کلیک کنید