تخته سیاه ها هم برای ما، مثل آدم ها دو وجه جدا ناپذیر دارند. هم به ما سود رسانده اند و هم بخشی از خاطرات شده اند. هر چند آدم هایی هم پیدا می شوند که با یادآوری روزهای کلاس و درس و مدرسه، آن هم با وجود تخته سیاه، که ترسیدن از او، کمتر از ترس از معلم حساب و هندسه نبود، تنشان به لرزه در بیاید.در این میان کار تنبل ها و آخرِکلاسی ها ازهمه سخت تر بود. آن ها اصلا به تخته سیاه علاقه نداشتند.حاضر بودند عزرائیل را ببیینند اما با آن نگاه متفکر، به جمع و تفریق های نوشته شده ی روی تابلو خیره نشوند. در ادامه مجموعه ای از جذاب ترین شعر های فارسی در مورد این نوستالژی کلاسیک(تخته سیاه) گردآوری کردیم امیدوارم لذت ببرید.
زیباترین اشعار فارسی در مورد تخته سیاه
می شود از نگاهشان خواندن
حل مشکل ترین معما را
دست در دستشان قدم زدنِ
همه ی جاده های رؤیا را
قند لبخندهای زیباشان
طعم صبحانه های هر روزم
گرد گچ های زرد تخته سیاه
بهترین جامه های زردوزم
📚📚📚📚
آموزگار
باید دوباره هجا کند
و ما تکرار
هر یک بارها
با شوق پای تخته
تا دوباره عشق را بخش کنیم
📚📚📚📚
همه ی آرزوی من هستی
گرچه هستی تو ناگزیر از من
ای کلاس من! آی تخته سیاه!
لطفاً این شوق را مگیر از من…
قصه طوطی قفس و بازرگان
پر از پر است
هنوز ارمغان تخته سیاه
📚📚📚📚
بخور بدون تکلف
بنوش بی منت
شبیه نان کسی نیست
نان تخته سیاه
📚📚📚📚
صدای بوسه گچ
بر لبان تخته سیاه
حلول تب
به سویدای جان تخته سیاه
📚📚📚📚
تبی به شکل سحر
بوسه ای به شکل خدای
و حال گوش شما
و زبان تخته سیاه
📚📚📚📚
تخته سیاه من
موازی تو می رفتم
روی این تخته سیاه
ناگهان هندسه ی عشق دوید
📚📚📚📚
باز هم آغاز مهری بر ز شوق
باز هم آغاز یک فصل جدید
باز از اندیشه ها بر میشود
روی این تخته سیاه فکر من
📚📚📚📚
من تخته سیاهم
رو سیاهم
چیزی از خود ندارم
ولی سرم همیشه بالاست
برای تمام سفیدی هیی
که بر من نوشتند
📚📚📚📚
تخته سیاه را
سبز می بینم
چشمان تو
همیشه حواس مرا
پرت می کند
📚📚📚📚
بر
تخته سیاه دلم
حرفی از عشق
نمی نویسند
📚📚📚📚
عشق را باید بازگرداند
به پای تخته سیاه گچی
به دوران دبستان و شور کودکی
به نقطه سرخط نوشت
📚📚📚📚
تمام جهان را
گشتم
تو همین جایی
در میان نسل سیاه
کنار کلاس های
بی تخته سیاه
📚📚📚📚
صدای بوسه گچ بر لبان تخته سیاه
حلول تب به سویدای جان تخته سیاه
تبی به شکل سحر بوسه ای به شکل خدای
وحال گوش شما و زبان تخته سیاه
مرور قصه طوطی قفس و بازرگان
پر از پر است هنوز ارمغان تخته سیاه
.بخور.بدون تکلف .بنوش . بی منت
شبیه نان کسی نیست نان تخته سیاه
چه خط خطی شده سیمای این سپید سیاه
غریق رعد شب است آسمان تخته سیاه
حکایت شب و مهتاب و نان وبابا کو
که وا شود به تبسم دهان تخته سیاه
چقدر از غم تنبیه بچه ها لرزید
شبیه ترکه بید استخوان تخته سیاه
📚📚📚📚
تخته سیاه
من موازی ِ تو می رفتم
روی ِ این تخته سیاه
ناگهان هندسه ی ِ عشق دوید
گچ دانش در دست
و مرا خم زد و تا لمس ِ تو برد
ما به هم بر خوردیم
و معلم برخواست نمره ی ِ بیست نوشت
پای این تخته سیاه
📚📚📚📚
در کلاس اول هجرت
نفهمیدم چرا از یک شروع می شد
تمام آب های زندگانیتان
مگر این دایره
از خط ممتد عمودیتان
چه کم دارد؟
چرا موضوع انشاهایتان از علم و ثروت بود؟
که موضوع جنگ قدرت بود...
چرا تخته سیاه ده پائین
برنگ سبز
و وایت برد ِ ده بالا
پر از ماژیک قرمز بود؟
چرا ابر عقیمی را
برای پاک کردن در ده پائین فرستادند؟
و در دست اساتید ده بالا
دستمال کاغذی دادند و
یک لباس راحتی ِ زایدالوصفی فرستادند؟
چرا مشروط گشتم من؟
مگر این
تخته سیاه
یادت هست
الف ،ب ،پ نمی دانستی؟
حتی
پدر، طناب ،ت ؟
حالا
پول، پارو،جارو!
یادت هست
بابا آب می داد
برادر نان می خواست؟
امروزهم
همان روز است
روزی که یادت هست!
📚📚📚📚
زیرصحرای سکوت مشق تماشای یک کولی بودم
وپراکندم خط بی دفتر یک چینه باغ نگاه
منتشر بود صدای پنجره از دیدن شب
شب می رفت رها در گذر جوی زمان
کوچه را پشت صدای دو مرغ آ موختم
اما ندیدم قاب عکسی از یک لنگه ی کفش
بوی سیب گندیده را از ذهن دوتا سنگ بلند می فهمم
در دل کودک مرداب چه سخت است؟
به تفسیر گوساله ای پرداختن
به شنا کردن یک باغچه بیا
وببین که چگونه ملخ از اسطوره ی شب می ترسد
روی باله ی یک خرگوش بیاموز و بخوان
که زندگی بین امروز و ف ...
📚📚📚📚
باز هم فریاد شادی میدمد
از صدای نو گلان میهنم
باز هم روح مرا جان میدهد
بوی تازه از کتاب و دفترم
باز هم یک فصل تازه بر شده
در میان کوچه های قلب من
باز با مهر معلم می رود
فکر سختی ره بر بیچ و خم
باز هم اغاز مهری بر ز شوق
باز هم اغاز یک فصل جدید
باز از اندیشه ها بر میشود
روی این تخته سیاه فکر من ...
📚📚📚📚
روز ها از هم گذشتند چون عابران پیاده
ما بودیم آن عابران پیاده
افسوس ...
آن سواره کرد له
ما را چون گل های سرخ قالی
بر روی تخته سیاه مان
با گچ هایی که کندند از دیوار خانه هامان
آن ها چه خوش نوشتند :
(( بابای ما آب داد. ))
آب را مفت تر از مفت
نوشته هایی با خط خورشید
با خون آن لاله های سرخ واژگون
سرمشق عشق ما شد بر دیوار قلب هامان
اما چه سود ...
با زر و زور و تزویر
سر مشق ما شد پاک
در واژه واژه های آن درس پایانی
من دیده ام اندوه را
بر سیمای طوط
📚📚📚📚
چشمش همه انگیزه ی عشقی ابدی بود
افسونکده ی جنبل و جادو بلدی بود
مانند سیه چاله ی جذاب و عمیقی
دورست! ولی،خاصیتش، خوش رصدی بود
آنقدر کشش داشت که نیروی نگاهش
سازنده ی نظمی به در از هر خردی بود
نقشست بر آن تخته سیاه کروی شکل
هرکس که به هوش آمده شاگرد ردی بود
انگار ولی کودک عقل از سر خردی
هر وقت که در کشمکش جذر و مدی بود...
پرسید!دل آرایی از این چشم فریبا،
یا آن صنم صومعه سوز صمدی بود؟
📚📚📚📚
من تخته سیاهم.
رو سیاهم.
چیزی از خود ندارم.
ولی سرم همیشه بالاست.
نه برای رنگم.
برای تمام سفیدی هیی که بر من نوشتند. ...
هدف از ارائه ی این مطالب این بود که گرچه ما ان دوران هارا گذرانده ایم ولی همواره ما با آن ها بزرگ شده ایم و هرگز این نوستالژی زیبا را فراموش نخواهیم کرد. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی ( اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.