به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعدنیوز به نقل از همشهری آنلاین، حدود ۲۰روز قبل مردی به اداره پلیس تهران رفت و خبر از ناپدید شدن خواهر ۲۸ساله اش داد.
وی به مأموران گفت: خواهرم مهشید مدتی بود که بیکار شده و در جست وجوی کار بود. معمولا هرروز برای انجام مصاحبه های کاری از خانه بیرون می رفت و عصر برمی گشت اما هنوز نتوانسته بود کار مناسبی پیدا کند تا اینکه آخرین بار مانند روزهای قبل برای یافتن کار از خانه بیرون رفت اما دیگر خبری از او نشد. هرچه به موبایلش زنگ زدیم پاسخی نداد و بعد از دقایقی تلفن همراهش خاموش شد و این نگرانی ما را بیشتر کرد. در این مدت همه جا را به دنبالش گشتیم و با همه دوستانش تماس گرفتیم اما هیچ کس خبری از مهشید نداشت و بی سابقه بود که او بی خبر از ما جایی برود.
ردپای فامیل دور
با اظهارات این مرد، پرونده ای در این زمینه تشکیل شد و تیمی از مأموران اداره چهارم پلیس آگاهی تهران به دستور قاضی محمدتقی شعبانی، بازپرس دادسرای جنایی تهران تحقیقات برای یافتن سرنخی از دختر گمشده را آغاز کردند. مأموران در بررسی مکالمات تلفنی دختر گمشده دریافتند که وی آخرین بار با مردی آشنا که از اقوام دورش بوده، تماس گرفته و به نظر می رسید با او قرار ملاقات داشته است. او مردی حدودا ۳۵ساله بود که به دستور بازپرس جنایی تهران بازداشت شد اما مدعی بود که از سرنوشت مهشید بی اطلاع است.
وی گفت: مهشید مدتی قبل به من زنگ زد و گفت به دنبال کار می گردد و از من خواست اگر جایی سراغ دارم به او معرفی کنم تا مشغول به کار شود. به او گفتم که حتما به دوستانم سفارش او را می کنم و آخرین بار هم به من زنگ زد تا بپرسد پیگیری هایم نتیجه داشته یا نه. قرار شد به او خبر بدهم و این آخرین تماس من و مهشید بود تا اینکه از خانواده اش شنیدم او به طرز اسرارآمیزی ناپدید شده است.
حل معما
اگرچه مرد جوان منکر هرگونه اطلاعاتی درباره سرنوشت مهشید دختر گمشده بود اما شواهد و مدارک نشان می داد که او حقیقت را کتمان می کند. به همین دلیل قرار بازداشت وی به عنوان مظنون صادر شد و مأموران به تحقیقات خود ادامه دادند تا اینکه مشخص شد مهشید، آخرین بار سوار بر خودروی مرد مظنون دیده شده است. همین کافی بود تا وی بار دیگر تحت بازجویی قرار بگیرد و او وقتی شواهد و مدارک را علیه خود دید لب به اعتراف گشود و معمای ناپدید شدن دختر جوان را فاش کرد.
وی گفت که دختر جوان قصد داشته به زندگی اش پایان بدهد و او هم وی را همراهی کرده و جانش را گرفته است. او مدعی شد که پس از قتل، جسد مهشید را درون گودالی در بیابان های اطراف تهران انداخته و از محل گریخته است.
با اعتراف مرد جوان، مشخص شد که حدود ۲۰روز قبل، جسد سوخته دختری جوان که فاقد مدارک شناسایی بوده در گودالی در بیابان های اطراف تهران و در جایی که متهم نشانی اش را داده بود پیدا و به پزشکی قانونی انتقال یافته است. در این شرایط بود که خانواده مهشید در پزشکی قانونی حاضر شدند و جسد دخترشان را شناسایی کردند. به دنبال افشای راز این جنایت، متهم به قتل با دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت و تحقیقات از او ادامه دارد.
اعترافات عجیب
متهم به قتل دیروز برای انجام تحقیقات به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و جزئیات قتل دختر جوان را شرح داد. او مدعی شد که مهشید دلباخته وی شده بود و همین باعث شد که جانش را از دست بدهد.
چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتی جان مهشید را بگیری؟
من قصد کشتن او را نداشتم. آن روز مهشید می خواست به زندگی اش پایان بدهد و من هم به انتخابش احترام گذاشتم و کمکش کردم تا به خواسته اش برسد اما اشتباه کردم. درواقع بعد از اینکه به او کمک کردم به شدت پشیمان شدم.
چرا مهشید می خواست به زندگی اش پایان بدهد؟
چون او عاشق و دلباخته من شده بود و خب شرایط من هم طوری نبود که بتوانم با او بمانم. من متاهل بودم و می خواستم به ارتباطم با مهشید پایان بدهم اما او قبول نمی کرد. مهشید به شدت عاشق من شده بود و من وقتی گفتم که باید ارتباطمان تمام شود، تصمیم گرفت به زندگی اش پایان بدهد.
با مهشید چطور آشنا شدی؟
آشنایی ما برمی گردد به چندماه قبل. مهشید را دورادور می شناختم و از او خوشم می آمد. از بستگانم شنیده بودم که به دنبال کار است و با اینکه خودم کار درست و حسابی نداشتم با او تماس گرفتم و به او وعده دادم که برایش کار پیدا می کنم. به این بهانه چندبار با هم به کافی شاپ و رستوران رفتیم و در تماس تلفنی بودیم. به تدریج رابطه ما صمیمی تر و مهشید هم به من علاقه مند شد اما من فکرش را نمی کردم که کار به اینجا کشیده می شود. چون متاهل بودم دچار عذاب وجدان شدم و تصمیم گرفتم به رابطه ام با مهشید پایان بدهم اما او حاضر نبود از من جدا شود.
و به همین دلیل بود که جانش را گرفتی؟
اشتباه کردم، خیلی پشیمانم.
برگردیم به روز حادثه، آن روز چه اتفاقی افتاد؟
به مهشید زنگ زدم و با او قرار گذاشتم. آن روز مهشید سوار ماشینم شد و حرکت کردم. در بین راه سر صحبت را با او باز کردم و خواستم تا مرا فراموش کند. به او گفتم که می خواهم به این رابطه پایان بدهم اما مهشید می گفت نمی تواند بدون من زندگی کند. ناگهان شالی را که روی سرش بود دور گردنش پیچاند و گفت اگر حاضر به ادامه این رابطه نیستم، به زندگی اش پایان می دهد. من هم که از رفتارهای او عصبانی شده بود به جای اینکه منصرفش کنم با او همراه شدم و شال را دور گردنش پیچاندم. وقتی به خودم آمدم که مهشید جان باخته بود و نفس نمی کشید.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
به سمت حاشیه تهران رفتم و در محلی خلوت توقف کردم. از قسمت بار ماشینم، گونی برداشتم و جسد را داخل آن قرار دادم. بعد حرکت کردم و در بین راه چشمم به یک گودال افتاد. توقف کردم و جسد را درون گودال انداختم.
اما جسد سوخته بود؟
کار من نیست. آن شب بعد از اینکه جسد را درون گودال انداختم تصمیم گرفتم به تهران برگردم اما در بین راه پشیمان شدم و برگشتم. می خواستم جسد را بردارم و مقابل خانه پدر مهشید رهایش کنم تا خانواده اش به دنبالش نگردند اما دیدم در همین زمان کوتاه، زباله گردها جسد را آتش زده اند.