به گزارش سرویس تاریخی ساعد نیوز، پروین غفاری بر اساس آنچه در خاطراتش نوشته از طبقه متوسط بوده است. پدرش میرزا حسن غفاری که اصلیتی تفرشی داشته کارمند بایگانی و رئیس بازرسی مجلس بود که نامههای تاییدهای از مدرس و نمایندگانی چون او را دریافت کرده بود. غفاری پدرش را مخالف رابطه او با شاه دانسته: «او مردی دقیق و آزادیخواهی خوشنام بود و همیشه به مبارزاتش بر علیه استبداد فخر میکرد و به همین دلیل پس از آشنایی من با شاه و رفتوآمدم به دربار، همواره مرا از خطری که در کمینم نشسته بود بر حذر میداشت. با نگاه افسردهاش به من مینگریست و میگفت: دخترم پری، من عمری را در مبارزه علیه استبداد گذراندهام. آیا پاداش من بایستی این باشد که دخترم طعمه سگ مستبد دیگری باشد؟ او غمگنانه میگریست و اندوهش را به جانم شرر میریخت. من بسیار حقارتهایی را که در دربار میکشیدم برای او نقل نمیکردم تا مبادا زخم روحش عمیقتر گردد. اما او میدانست که در محافل شبانه درباری فاسد، خیری برای دختر جوان و زیبای او متصور نیست.»
اما پروین غفاری به هشدار پدرش اعتنایی نداشت و برای رسیدن به مقام ملکه ایران از هیچ تحقیری ناراحت نشد: «من در رویای ملکه شدن و راهیابی به دربار و شرکت جستن در شبنشینیهای باشکوه، به همه چیز حتی پدرم که آن همه دوستش میداشتم پشت پا زدم. فکر باطل من این بود که تصور میکردم خواهم توانست محمدرضا را مفتون خود کنم و او سرانجام با من ازدواج رسمی خواهد کرد.»
پروین غفاری درست در زمانی وارد دربار ایران میشود که شاه بعد از دو سال از بازگشت فوزیه به مصر به دنبال زنی میگردد که بتواند تا زمانی که خانواده یا درباریان ملکه بعدی را پیدا میکنند وقتش را پر کند. این قرعه به نام پروین میخورد. دختری شانزده ساله که با موهای طلاییاش در منطقه میدان بهارستان شناخته میشد. این دختر جوان که در دبیرستان شاهدخت در خیابان شاهآباد درس میخواند آرزوی خواننده شدن در سر میپروراند. در دبیرستان آنها استاد موسیقی جواد معروفی بود که به آنها هنر میآموخت. هرچند هنر معروفی پروین را مقهور خود کرده بود اما او هیچگاه حرفی از آموزش پیانو نمیزند و به جادوی ویلن استاد اشاره میکند.
او پیش از آشنایی با شاه ایران قرار بود با مرد جوانی به اسم علی آشوری ازدواج کند. این وصلت تا عقد پیش رفته و قرار بود مقدمات مجلس عروسی گذاشته شود اما در یکی از روزهایی که برای گردش به خیابان رفته بود، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند. او وقت برگشت در خیابان ژاله با ماشینی سیاهرنگ مواجه میشود که او را تعقیب میکند. او آنچنان که نوشته چندین بار با حرکت دست به راننده که عینک تیرهای داشته اشاره میکند که مزاحم نشود. اما آن مرد تا کوچه پشت مدرسه سپهسالار او را تعقیب میکند. این اتفاق چندین بار دیگر تکرار شد و در نهایت شاه با نشان دادن خود به پروین از او میخواهد که گاهی همدیگر را ببیند.
پروین غفاری، حسین فردوست و مادرش را عاملان آشنایی او با شاه میداند. شاه به او قول میدهد که موجبات طلاقش را از علی آشوری فراهم کند. او میگوید تا زمانی که طلاقش را توسط ارسلان خلعتبری بگیرد با شاه تلفنی صحبت میکرد. با فسخ طلاق از آشوری او آزاد شده بود تا به رویای ملکه شدن بیاندیشد. در نهایت نیز روزی شاه راننده مخصوص خود را به خانه آنها فرستاد و خبر داد که ساعت هفت و نیم شب قرار است او را به کاخ سعدآباد ببرد. او با اشاره به گیسوان بلند و طلایی خود به خیال اینکه با این گیسو دست و پای شاه را خواهد بست برای رسیدن به آن شب آماده شد. البته برای رفتن به این قرار یک مخالف جدی وجود داشت و آن هم پدر پروین بود که معتقد بود با این کار دخترش را به گورستان خواهد فرستاد.
در کاخ شیشهای سعدآباد
پروین غفاری در نخستین شب حضورش در کاخ با سالنی خالی روبهرو شد که هیچ کس به استقبالش نیامده است. او از این اتفاق جا خورد اما به روی خود نیاورد. همانطور که در ابهت کاخ غرق شده بود شاه که مست بود او را به اتاق پذیرایی برد. پروین غفاری دختری از طبقه متوسط بود. دخترانی که در رویای پیدا شدن شاهزاده شبها میخوابیدند و او آن شب به جای شاهزاده، شاه را یافته بود.
اما صبح این رؤیا به پایان رسید. او وقتی بیدار شد کسی را در اطرافش ندید و خودش تنها بود. سر میز صبحانه شاه به او وعده ازدواج داد و از او خواست به پدر و مادرش تا رسمی شدن رابطهشان حرفی نزند. اما حضور سه روز در هفته کنار شاه و در کاخ حرفی برای گفتن نیز باقی نمیگذاشت. یک خیاط و آرایشگر برای او استخدام کردند تا او را برای دیدار شاه آماده کنند. اما این دیدارها در نیمهشب به پایان میرسید و پروین به خانه بازمیگشت. تنها کسی که میدید هم راننده مخصوص شاه بود. در پایان این دیدار هم یک تکه طلا به او هدیه میداد و او را روانه خانه میکرد. شاه بعد از مدتی تصمیم گرفت تا خانهای برای پروین و مادرش در خیابان کاخ بخرد و با ماهیانه پنج هزار تومان مقرری زندگیاش را مستقل کند. شاه خانه را به این بهانه میخرد که پروین در نزدیکی کاخ مرمر باشد. با آنکه خیابان کاخ در طول بیش از 70 سال همچنان شکل قدیمی خود را در خیابان فلسطین حفظ کرده و خیابانی یکطرفه و باریک است اما کسی نمیداند خانه پروین غفاری دقیقاً در کجای این خیابان قرار داشت.
شاه به شرط آنکه او مواظب چاق شدن باشد و حامله نشود به او وعده ادامه رابطهاش با پروین را میدهد. این همان زمانی بود که پروین حامله است و این راز را با شاه در میان میگذارد و از او میخواهد تا عقدش کند. پروین غفاری، شاه را چنان که در کتاب نوشته تهدید میکند که اگر عقدش نکند آبرویش را خواهد بود. این تهدید باعث درگیری میان پروین غفاری و شاه شد و شاه بعد از تهدیدش با ته تپانچه به سر او میزند. این دعوا که چندین روز طول کشید در نهایت با اهدای خانه کاخ و قول برای عقد کردن پروین و تضمین دادن برای سقط جنین به پایان میرسد. شاه با این بهانه که هنوز فوزیه را طلاق نداده پس فعلاً نمیتواند او را عقد رسمی کند پروین را صیغه میکند. پروین در مجلسی که هیچ کدام از اعضای خانوادهاش حضور نداشتند صیغه شاه میشود. این مجلس نخستین دیدار او با اعضای خانواده سلطنتی به جز مادر شاه است. سید حسن امامی، امام جمعه تهران صیغه را خواند. او در این مجلس بارها مورد حمله اشرف پهلوی قرار میگیرد. در نهایت بعد از این شب شاه و پروین چند روزی به بابلسر میروند و بعد از این سفر است که او در مطب دکتر پزشکیان در خیابان سیروس توسط پروفسور عدل جنینش را سقط میکند.
این کورتاژ باعث مشکلاتی برای پروین شد و در نهایت چندین هفته او را به بستر بیماری انداخت. اما با جاری شدن صیغه میان شاه و او روابط آنها شکل رسمیتری گرفت و او در مهمانیهای دربار نیز شرکت میکرد. او در دو سال 1326 تا 1328 با شاه رابطه نزدیک داشت. هرچند که پروین غفاری بیشتر به تجملات و زندگی روزمره در دربار دلبسته بود و با توجه به اینکه میدانست شاه به زودی او را از دربار بیرون میکند سعی میکرد روابطش را با نزدیکان شاه و درباریان گسترش بدهد. البته پروین غفاری در خاطراتش بارها خود را دختری چشم و گوش بسته میداند که در دام شاه افتاده است.
ادامه حکایت پری غفاری و عاقبت شوم رابطه اش با شاه پهلوی را بزودی در ساعد نیوز خواهید خواند.
برای مشاهده مطالب مشابه اینجا کلیک کنید.