به گزارش سرویس تاریخ ساعد نیوز، در ادامه با نقاشی که ناصرالدین شاه قاجار از جیران کشیده و سپس خاطره ندیمه انیس الدوله از عاشق شدن ناصرالدین شاه و اینکه چطور شد پای جیران به حرمسرا باز شد با ما همراه باشید.
ناصرالدین شاه ذوق و استعداد نقاشی داشت یکی از طرح های نقاشی او از جیران است که در ادامه آن را مشاهده می کنید. در نت فارسی اغلب عکس هایی که از جیران گذاشته است عکسی است از تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه که وی را به جای جیران معرفی می کنند. باید در نظر داشت هنگام مرگ جیران هنوز دوربین عکاسی وارد ایران و قصر قاجار نشده بود اما خوشبختانه خود شاه نقاش بود و طرحی از جیران کشیده است که در ادامه مشاهده می کنید.
نوشته ناصرالدین شاه در حاشیه این نقاشیش:
جیران هم بود، خاتون جان هم بود، غلامحسین خان هم تازه از عزای مادرش آمده بود با شال خلعتی.
"روزی دلم گرفت ز اندوه هجر
یار آمد به یادم آن رخ و آن لعل آبدار
دل در برم قرار نمی یافت هیچ دم
تا آن که در رسیدم در صحن کوی یار
بر درگهش ندیدم آثار خرمی
کاخش همه شکسته و پر گشته از غبار
در جای سار و بلبل، بنشسته فوج زاغ
بر جای سنبل و گل، روییده تل خار
خم ها شکسته دیدم، پر از شراب ناب
عودش شکسته دیدم، بر جای آن نگار
از گردش سپهر چو آن حال شد عیان
کردم هزار شکوه از این جور روزگار
چو آمدم برون ز در این بیت را به صحن
دیدم نوشته اند به خط های زرنگار
الا
دل ربوده عشاق بار بار"
باری، ناصرالدین شاه فکر و ذکرش جیران بود و با سیاه قلم شکل جیران را کشیده بود و مرتب آن را تماشا می کرد.
منبع: خاطرات مونس الدوله
مونس الدوله (ندیمه انیس الدوله) می گوید، این بار می خواهیم و قصه عشقش با بزرگترین مرد آن روزگار افتاده، می دانند که در شرق و غرب صحن دو تا باغچه است، یکی معروف به باغ طوطی و دیگری به نام باغ جیران.
به زبان ترکی به معنای آهو است. آن روزها، در تجریش، دخترکی خوشگل و سفید و ملوس بود که چشم هایی مانند او، مانند همه دختران تجریش، اول بهار که می شد برای گل چیدن و توت خوردن از این باغ به آن باغ می رفت. ها، ناصرالدین شاه که آن وقت ها جوان بود، برای گردش و تفریح گذارش به تجریش افتاد. سوار بر اسب از کنار باغی می گذشت و از بالای پرچین، درختان و بوته های سرخ و زرد گل های باغ را تماشا می کرد. توتی جمع شده اند و یک دختر زبر و زرنگ هم بالای درخت است و توت می تکاند. دختر عجب چشمانی دارد. که تا نگاه می کردی، می
گرفتت . ها و پیشخدمت ها را فرمان داد، بروند و ببینند، این دختر نامش چیست و دختر کیست. اما خود دختر همان طور بالای درخت می گفت و می خندید و با دخترهای پایین درخت شوخی می کرد و خبر نداشت که قبله عالم، یک دل نه صد دل عاشق او شده است.
باری، ناصرالدین شاه، آن قدر پای آن دیوار ایستاد تا خواجه ها و پیشخدمت ها آمدند و خبر آوردند که اسم دختر خدیجه است و نام پدرش، میرزا محمد علی. دیگر کار تمام بود. قبله عالم، دخترک را از درخت پایین آوردند و به حرم بردند. رختش را عوض کردند تا ملاباشی آمد و او را که حالا دیگر به خاطر چشم هایش جیران نام گرفته بود، برای ناصرالدین شاه صیغه نود و نه ساله خواندند.
3 هفته پیش
3 هفته پیش
1 ماه پیش
1 ماه پیش