اشعار عاشقانه/ دیوان شمس: قسمت 13- ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما/ ترانه "فصل باران" با صدای علیرضا قربانی+معنی ابیات

  دوشنبه، 19 آذر 1403
اشعار عاشقانه/ دیوان شمس: قسمت 13- ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما/ ترانه "فصل باران" با صدای علیرضا قربانی+معنی ابیات
ساعد نیوز: در ادامه با غزل عاشقانه ی مولانا به انضمام نسخه خطی دیوان شمس با ما همراه باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، تا نام شمس تبریزی به گوشمان می‌خورد، بی‌درنگ به یاد مولانا می‌افتیم. ماجرای شمس و مولانا و دوستی عمیقشان را خیلی‌ها می‌دانند. کتاب دیوان شمس تبریزی دربردارنده غزلیات جلال الدین محمد بلخی است که به پاسداشت آشنایی‌‌اش با شمس آن را چنین نام نهاده.

مولانا جلال الدین محمد بلخی متولد سال 604 هجری قمری در بلخ است. پدرش به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما معروف و از عارفان بزرگ صوفیه بود. آوازه مولانا و اشعارش از مرزهای ایران فراتر رفته و اکنون شعرهای او به زبان‌های مختلف ترجمه و حتی تدریس می‌شوند. ترجمه اشعار مولانا که در دوردست با نام «رومی» او را می‌شناسند، از پرفروش‌ترین و پرطرفدارترین آثار و خودش محبوب‌ترین شاعر غیرآمریکایی است.

آثار مولانا اکثراً به زبان فارسی هستند اما او در سرودن اشعارش از زبان‌های عربی، ترکی و یونانی نیز بهره برده است. او مجموعه غزلیاتش را دیوان شمس تبریزی نام‌گذاری کرده است. اما دوستدارانش که دل خوشی هم از شمس نداشتند به این غزلنامه «دیوان کبیر» می‌گفتند. در ادامه اندکی از شمس خواهیم گفت.

محمد بن علی بن ملک‌ داد از صوفیان نامی قرن هفتم و ملقب به شمس تبریزی است. او را بیشتر به خاطر دوستی معروفش با مولانا می‌شناسند. رابطه‌ای بس نزدیک که مولانا دیوان غزل‌هایش را کلیات شمس نام نهاد. شمس از نوجوانی خلق و خوی عرفانی داشت و پارسامسلک بود. در سنین جوانی به عرفان گرایید و خیلی زود از اساتیدش پیشی گرفت. شمس روح پرتلاطمی داشت که باعث می‌شد نتواند در یک جا منزل گزیند و مدام در سفر به قصد یادگیری و طلب معرفت بود. او به درجه‌ای از عرفان رسیده بود که اگر کسی رفتارهایش را به سخره می‌گرفت ناراحت نمی‌شد و اگر به کسی تعلیم می‌داد از او دستمزد نمی‌خواست.

به هنگام پیری شمس در پی فردی بود که آموخته‌های زندگی 60 ساله‌اش را در اختیار او بگذارد. پس از مدتی به قونیه سفر کرد. آنجا مولانا را دید و دانست که شخصی لایق‌تر از او برای انتقال دانش زندگی‌اش پیدا نخواهد شد. مریدان مولانا البته دل خوشی از شمس نداشتند. زمانی که او در سال 642 هجری قمری برای اولین بار به قونیه رفت تا مولانا را ملاقات کند پیروان مولانا به دشمنی‌‌اش برخاستند. او از قونیه رفت و یک سال بعد دوباره به آنجا بازگشت و دوباره با رفتارهای خصمانه دنباله‌روهای مولانا مجبور شد از آنجا برود. دوری از شمس مولانا را چنان دل‌آزرده و اندوهگین می‌کرد که برای عارف غایب شعر می‌سرایید. شمس در نهایت دو سال بعد دوباره به قونیه آمد و دو سالی را آنجا سپری کرد. پس از مدتی برای همیشه از قونیه رفت و ناپدید شد. از سرنوشت او چیز دیگری در دسترس نیست.

.

خوانش شعر

شرح و تفسیر بیت یکم

ای باد بی سکون و قرار ما ، یعنی ای رسولانی که برای رساندن پیام آسمانی به انسان در رفت و آمد هستید . به گُل یعنی به انسان غربت زده مقیم در ویرانکدۀ دنیا و دور افتاده از اصل خود این پیغام را برسانید که : ای بندۀ جدا افتاده از گلزار خود ، دوباره عزم سوی ما کن و بشتاب به سوی وصال ما که بس شیرین و حیات انگیز است .

باد بی آرام = مراد رسولان و اولیای الهی و عارفان ربّانی است . هر که از آن عوالم خبر دهد به نوعی رسول الهی است . از آن رو که یکی از جنبه های نمادین پیغام رسانی و مژده وری در ادبیات ، باد است .

گُل = در اینجا مراد بندۀ دور افتاده از اصل خویش است . گُل یکی از نمادهای رایج در مثنوی و دیوان غزلیات است . گاه بدان گل حَمراء ، گل سرخ ، وَرد و گل صد برگ نیز گویند . از مصادیق این نماد : معشوق ، عاشق ، عشق ، مرگ ، حقیقت ، عارف ، معارف لاهوتی ، جمال ظاهری .

شَکر = در اینجا مراد کان و مرکز شهد حقیقی یعنی جهان برین الهی است . یکی دیگر از نمادهای رایج مثنوی و دیوان است که بر این مصادیق دلالت دارد : معشوق ، لطف معشوق ، معارف لاهوتی و عشق .

گُلشن = گلزار ، این لفظ نیز نمادین است و بر مصادیقی دلالت دارد از جمله : حقیقت ، بهشت ، عقل ، قلب اولیا ، مقام الهی و معشوق .

شرح و تفسیر بیت دوم

ای گُل ، یعنی ای بندۀ دور افتاده از اصل خود ، خاستگاه معنوی تو شهد و شیرینی عالَم شکوهمند ملکوت است و بدان عالَم سزاوارتری تا این عالم ناسوت . هر چند شکر و گُل به طور جداگانه خوب و دلنشین اند ولی ترکیب این دو خوب تر و شیرین تر است .

شرح و تفسیر بیت سوم

ای گُل ، چهره به چهرۀ شکر بگذار . یعنی با شکر حقیقت درآمیز و از این درآمیختن به حظّ و لذّت روحانی واصل شو و بوی خوش خود را به شکر منتقل کن . و با شیرین شدنت از تلخی و خشونت فراق کدۀ دنیای فانی رها شو .

بِجِه = جهیدن گیر ، جهش کن .

تلخی جَور فنا = منظور این است که گذر از هستی دروغین و برآماسیدۀ خود ، کاری ساده نیست و برای عموم ، سخت و تلخ است .

فناء = در نظام فکری و عرفانی مولانا وقتی است که هستیِ متناهی فرو ریزد و از میان برخیزد و هستیِ نامتناهی می ماند . یعنی شخص از راه زدودن حالات و صفات ناپسند و آراستن خود به اخلاق و صفات الهی ، از هستی دروغین خود می میرد و در هستی برین و نوین الهی زاده می شود .

مولانا در سه بیت اخیر می فرماید : وقتی که آدمی با شکر الطاف حضرت معشوق درآمیزد . هستی نخستین خود را از دست می دهد و تبدیل می شود به گُلشکر . که در اینجا کنایه از عنایات ربّانی است .

شرح و تفسیر بیت چهارم

اینک که تو ای گُل ، با شکر درآمیختی و گلشکر شده ای . هم غذای روحانی هستی و هم مایۀ قوّت بینایی . یعنی انسان به کمال رسیده ، موجب صفای دل ها و بصیرت دیده های دیگران می گردد . اینک ای انسانِ کمال یافته ، از مرتبۀ گِل یعنی از جهان گیتایی و جاذبه های آن بالاتر بیا و به جهان پاک لاهوتی صعود کن . دنیای ظاهری و مادّی کجا ؟ و دنیای باطنی و معنوی کجا ؟

منظور بیت : اینک که ای سالک عاشق با الطاف حضرت معشوق پرورده شده ای و صفات حقّانی گرفته ای و به کمال رسیده ای . در دل حقیقت جویان نور هدایت می تابانی و آنان را صاحب بینش و بصیرت می گردانی .

شرح و تفسیر بیت پنجم

تو ای آدمی ، در آغاز با خار جسم مادّیات و نفسانیّات دمساز بودی ، چنانکه عقل جزیی نیز با جان لطیف همنشین بود . اینک منزل به منزل به سوی جهان برین پرواز کن تا سرانجام به دیدار حضرت معشوق توفیق یابی .

خار = در آثار مولانا بر این معانی دلالت دارد :

عقده ها و پریشانی های روانی . در دفتر اوّل مثنوی ، ابیات 150 تا 153 آمده :

چون کسی را خار در پایش جهد / پای خود را بر سر زانو نهد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش / ور نیابد می کند با لب ترش

خار ، در پا شد چنین دشوار یاب / خار ، در دل چون بُوَد ، واده جواب

خارِ دل را گر بدیدی هر خسی / دست کی بودی غمان را بر کسی ؟

امور نفسانی : در دفتر سوم مثنوی ، ابیات 374 تا 376 آمده :

نَفس زین سان است ، زان شد کُشتنی / اُقتُلُوا اَنفُسَکُم گفت آن سَنی

خارِ سه سویست هر چون کِش نهی / در خَلَد وز زخمِ او تو کی جهی ؟

آتشِ ترک هوا در خار زن / دست اندر یارِ نیکوکار زن

سختی و رنج : در دفتر سوم مثنوی ، بیت 538 آمده :

تلخ از شیرین لبان خوش می شود / خار از گُلزار دلکش می شود

اشخاص فاقد معنویت : در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 1850 آمده :

شعله در بنگاه انسانی زنم / خار را گلزار روحانی کنم

شرح و تفسیر بیت ششم

ای سالک راستین تویی که از لایه های سطحی نمودها و پدیده های جهان عبود می کنی و به دِگر سوی جهان پدیده ها می روی ، و نیز به اسرار خلایق آگاه می شوی و در راه های نهانی سفر می کنی . باغ به باغ و منزل به منزل سلوک می کنی . از همان راه های نهانی که از رنگ ها و نقش های دنیوی منزّه آمده است . یعنی جهان معنی بی شکل و صورت است . [ سالک کسی است که از سطح نقوش عالم گذر کند و منازل سلوک را یک به یک درنوردد تا به مقصد برسد . و این مقصد همانا پیوستن به جهان بی رنگ و نیرنگ است . مولانا در غزل شماره 1083 ، ابیات 5 و 6 فرماید :

هله بر جِه ، هله بر جِه ، که ز خورشید سفر بِه / قدم از خانه به در نِه ، همگان را به سفر بر

سفرِ راهِ نهان کن ، سفر از جسم به جان کن / ز فرات ، آب ، روان کن ، بزن آن آب خضر بر ]

در سِرِّ خلقان رفتن = عبور از لایه های سطحی جهان و نفوذ به اعماق پنهان آن ، سفر به دیگر سوی هستی و وقوف به اسرار خلق .

در راه پنهان رفتن = راه های عبور از ظاهر به باطن برای هر کسی آشکار نیست . بلکه این سفر از راه های نهانی و نامشهود روحی انجام می شود .

آنجا که خیزد نقش ها = منظور این است که نقوش ظاهری جهان هستی همچون پرده هایی است که در برابر نگاه ژرف بین صاحبدلان به یک سو می رود .

شرح و تفسیر بیت هفتم

ای گُل ، یعنی ای سالک لطیف روح ، تویی پرندۀ ارزشمند و کمیاب . زیرا پرواز تو بر عکس سایر پرندگان است . عموم پرندگان پرواز می کنند تا از یک نقطه از زمین بلند شوند و به نقطه دیگری از زمین فرود آیند . حال آنکه تو ای انسان والا ، به سوی بلندای عرش و مرتبۀ جهان برین الهی پرواز می کنی . برای اینکه از آن سو پیامی دریافت کرده ای . پیامی که می گوید : پرهای ظاهری خود را فرو بگذار و با پر و بال روح بدان سوی پرواز کن .

زان سَری = از آن سوی جهان ، از عالم ملکوت .

پَرها بِنِه بی پَر بیا = تنها کسانی می توانند به بارگاه حضرت معشوق درآیند که از جمیع تعلّقات خود پاک شده باشند . جان های آغشته به گِل و لای خودخواهی و حسد لایق درآمدن به آستان حق نیستند بلکه شکسته بالان بدان آستان پرواز کنند .

شرح و تفسیر بیت هشتم

ای گُلِ سرسبد عالَم هستی ، ای انسان کمال یافته ، از آنجا که تو جلوه هایی شگرف از آن جهان برین دیده ای دیگر به این جهان فرودینِ ناسوتی لبخند بی اعتنایی زده ای . و ای زیکسار سرخ جامه ، از همین رو جامۀ تعلّقات خاکی و زنگاری خود را دریده ای .

گُربُز = زیرک ، هوشیار ، حیله گر .

لعلین = از جنس لعل ، گرانبها ، به معنی سرخ رنگ نیز آمده است .

لعلین قَبا = کسی که جامه ای بلند و سرخ رنگ به تن کرده است ، ظاهراََ وصف عارفان عشق مدار است . زیرا سرخی نماد عشق است .

شرح و تفسیر بیت نهم

گُل های پارسال ، یعنی سالکان منتهی و به کمال رسیده از فراز عرش و در گُلزار ملکوت فریاد می زنند . هر که می خواهد ارتقاء یابد باید جانش را به بوتۀ ابتلا سپارد .

پار = پارسال ، مطلقِ گذشته ، ممکن است مخفّف «پاره» نیز باشد . یعنی گُل های پَرپَر شده . و این کنایه از عارفانِ به کمال رسیده بر اثر ابتلائات گوناگون است .

نردبان = پلکان چوبی یا فلزی برای بالا رفتن از دیوار و درخت و یا هر بنای دیگر . عمده ترین دلالت های این نماد در نزد مولانا یکی علل و اسباب ظاهری دنیاست و دیگر راه هایی که آدمی را به خدا می رساند .

در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 303 آمده :

حسِّ دنیا ، نردبان این جهان / حسِّ دینی ، نردبانِ آسمان

و در غزل 19 ، ابیات 3 تا 5 آمده :

گفتم که بنما نردبان تا بر روم بر آسمان / گفتا سَرِ تو نردبان ، سَر را درآور زیر پا

چون پای خود بر سر نهی ، پا بر سرِ اختر نهی / چون تو هوا را بشکنی ، پا بر هوا نِه ، هین بیا

بر آسمان و بر هوا صد رَه پدید آید تو را / بر آسمان پَرّان شوی هر صبحدم همچون دعا

یعنی نردبان آسمانی ، فروتنی و خاکساری در راه حضرت معشوق است و فقط با پا نهادن بر سرِ تکبّر و غرور اهریمنانه است که می توان به آسمان لاهوت گام نهاد و لاغیر .

همچنین نردبان ، رمز مرشد دل آگاه است . در دفتر دوم مثنوی ، بیت 510 آمده :

پیر باشد نردبان آسمان / تیر ، پَرّان از که گردد ؟ از کمان

گفته اند که مولانا بر پشتِ مثنوی خود نوشته بود « مثنوی را جهت آن نگفته ام که حمایل کنند و تکرار کنند ، بلکه تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی نردبان معراج حقایق است . نه آنکه نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی ، هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی » ( رساله در تحقیق احوال مولانا از استاد فروزانفر ، ص 238 ) .

شرح و تفسیر بیت دهم

و نیز سالکان منتهی می گویند : به هوش باش که از راه بی چون و بی کیفیت از جهان ظاهری باید گذر کنی . چنانکه عرق از شیشۀ گلابگیری خارج می شود . تو نیز مانند روح از جامِ سربستۀ افلاک بیرون برو . [ روح لطیف که هیچ چگالی و تراکمی ندارد از حصار اجسام به راحتی می گذرد و هیچ دیوار و مانعی نمی تواند روح را از گذر بازایستاند . ]

تَرَشّح = تراویدن ، تراوش .

طَبَق = سینی ، مجمعه ، ظرف غذا ، مراد آسمان و افلاک است .

گُلابگر = کسی که شغل گلابگیری دارد .

جام سما = آسمان که مانند جامِ واژگون است .

شرح و تفسیر بیت یازدهم

سالکان منتهی و به مقصد رسیده به سالکان نوپا می گویند : شمایید مبارک و فرخنده ، چهرۀ با نشاط عشّاق را دارا هستید . ما نیز ابتدا مانند شما اسیر عالَم جسمانی بودیم . امّا بهوش باشید که اینک به روح مجرّد تبدیل شده ایم و از قفس دنیا رهیده ایم . پس ، شما نیز بفرمائید . [ مُقبل = نیک بخت / مَیمون = مبارک / اَلصَّلا = به هوش باشید ، در اصل به معنی آتشی است که اعراب صحرانشین بر پشته ها می افروختند که راه گمشدگان و مسافران به دلالت آتش بدان جا روند و اطعام شوند ]

شرح و تفسیر بیت دوازدهم

منظور ما از «گلشکر» در ابیات پیشین ، لطف حضرت حق است که با هستی ما درآمیخته و به آن کمال بخشیده است . یعنی ما مخلوقات به منزلۀ گُل هستیم که با شیرینی لطف حق درمی آمیزیم و به هستی برتری تبدیل می شویم . و نیز هستی ما به منزلۀ براده آهن است و لطف حق تعالی به منزلۀ آهن رُبا .

شرح و تفسیر بیت سیزدهم

آیینه ساز ابتدا لوحی آهنی می خَرَد و سپس آن قدر بدان مواد صیقل زا می زند و حرارت می دهد تا کاملاََ شفاف شود . لطف حضرت معشوق نیز از طریق ابتلائات ، وجود ناقص ما را کامل می کند و آن معشوق ازلی به ما آدمیان فرماید : شما را منهای وجودِ کاذب تان می خواهم . یعنی هیچ کس نمی تواند با تکبّر و خودبینی به حریم قدس حضرت معشوق درآید .

آیینه گر = آیینه ساز ، در قدیم لوح های آهنین را با مواد صیقل دهنده و دادن حرارت صاف و براق می کردند . مولانا در دفتر چهارم مثنوی ، ابیات 2469 تا 2472 فرماید :

پس چو آهن گر چه تیره هیکلی / صیقلی کن ، صیقلی کن ، صیقلی

تا دلت آیینه گردد ، پُر صُوَر / اندر او هر سو ملیحی سیم بَر

آهن ارچه تیره و بی نور بود / صیقلی ، آن تیرگی از وی زدود

صیقلی دید آهن و خوش کرد رُو / تا که صورت ها توان دیدن در او

شرح و تفسیر بیت چهاردهم

ای دلی که سخنان معطّر معنوی می گویی . این گونه سخنان پایان نمی گیرد ، و من نمی توانم آن رازهایی که به من می گویی به هر کسی بگویم . زیرا هر کس استعداد شنیدن این اسرار را ندارد . [ مولانا به قلب رازگشای خود می گوید این مکاشفات روحانی را به هر گوشی نتوانم گفت . چرا که هر کسی ظرفیتی دارد . ]

مُشکین سخن = سخنانی که همچون مُشک و عنبر بوی خوش می دهد . مجازاََ سخنان معنوی و رازگشای آسمانی را گویند .

نیارم گفت = نمی تواننم بگویم .

شرح و تفسیر بیت پازدهم

ای شمس تبریزی ، اسرار شاهان طریقت را بگو . امّ بدون حرف و صوت و رنگ و بو . یعنی بدون قیل و قال و بازی با الفاظ حقایق آنان را بازگو کن . مگر ممکن است که بدون خورشید ، نور به جایی بتابد .

شهان شاه خو = شاهانی که صفات شاهانه دارند . مراد اولیاء الله است بطور اعم و یا اولیای مستور است به طور اخص . مولانا در دفتر دوم مثنوی ، ابیات 931 و 932 فرماید :

صد هزاران پادشاهانِ نهان / سَرفرازان اند ز آن سویِ جهان

نامشان از رشکِ حق پنهان بماند / هر گدایی نامشان را برنخواند

این غزل را در منبع کاغذی کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر مشاهده می فرمایید

.

.

.

.

برای مشاهده مطالب مشابه اینجا کلیک کنید.


5 دیدگاه

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها