به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، تا نام شمس تبریزی به گوشمان میخورد، بیدرنگ به یاد مولانا میافتیم. ماجرای شمس و مولانا و دوستی عمیقشان را خیلیها میدانند. کتاب دیوان شمس تبریزی دربردارنده غزلیات جلال الدین محمد بلخی است که به پاسداشت آشناییاش با شمس آن را چنین نام نهاده.
مولانا جلال الدین محمد بلخی متولد سال 604 هجری قمری در بلخ است. پدرش به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما معروف و از عارفان بزرگ صوفیه بود. آوازه مولانا و اشعارش از مرزهای ایران فراتر رفته و اکنون شعرهای او به زبانهای مختلف ترجمه و حتی تدریس میشوند. ترجمه اشعار مولانا که در دوردست با نام «رومی» او را میشناسند، از پرفروشترین و پرطرفدارترین آثار و خودش محبوبترین شاعر غیرآمریکایی است.
آثار مولانا اکثراً به زبان فارسی هستند اما او در سرودن اشعارش از زبانهای عربی، ترکی و یونانی نیز بهره برده است. او مجموعه غزلیاتش را دیوان شمس تبریزی نامگذاری کرده است. اما دوستدارانش که دل خوشی هم از شمس نداشتند به این غزلنامه «دیوان کبیر» میگفتند. در ادامه اندکی از شمس خواهیم گفت.
محمد بن علی بن ملک داد از صوفیان نامی قرن هفتم و ملقب به شمس تبریزی است. او را بیشتر به خاطر دوستی معروفش با مولانا میشناسند. رابطهای بس نزدیک که مولانا دیوان غزلهایش را کلیات شمس نام نهاد. شمس از نوجوانی خلق و خوی عرفانی داشت و پارسامسلک بود. در سنین جوانی به عرفان گرایید و خیلی زود از اساتیدش پیشی گرفت. شمس روح پرتلاطمی داشت که باعث میشد نتواند در یک جا منزل گزیند و مدام در سفر به قصد یادگیری و طلب معرفت بود. او به درجهای از عرفان رسیده بود که اگر کسی رفتارهایش را به سخره میگرفت ناراحت نمیشد و اگر به کسی تعلیم میداد از او دستمزد نمیخواست.
به هنگام پیری شمس در پی فردی بود که آموختههای زندگی 60 سالهاش را در اختیار او بگذارد. پس از مدتی به قونیه سفر کرد. آنجا مولانا را دید و دانست که شخصی لایقتر از او برای انتقال دانش زندگیاش پیدا نخواهد شد. مریدان مولانا البته دل خوشی از شمس نداشتند. زمانی که او در سال 642 هجری قمری برای اولین بار به قونیه رفت تا مولانا را ملاقات کند پیروان مولانا به دشمنیاش برخاستند. او از قونیه رفت و یک سال بعد دوباره به آنجا بازگشت و دوباره با رفتارهای خصمانه دنبالهروهای مولانا مجبور شد از آنجا برود. دوری از شمس مولانا را چنان دلآزرده و اندوهگین میکرد که برای عارف غایب شعر میسرایید. شمس در نهایت دو سال بعد دوباره به قونیه آمد و دو سالی را آنجا سپری کرد. پس از مدتی برای همیشه از قونیه رفت و ناپدید شد. از سرنوشت او چیز دیگری در دسترس نیست.
خوانش شعر
شرح و تفسیر بیت یکم
ای حضرت معشوق ، من پشت درِ خانۀ تو به انتظار نشسته ام تا شاید چشمۀ لطف و وفای تو جوشیدن گیرد و دری از الطاف خود را به روی این بندۀ عاشق برگشایی و بفرمایی : بلند شو و بیا درون سرای لطف من . [ بو که = بُوَد که ، امید است که ، شاید که/ اندرآ = داخل شو ]
سالک پس از آنکه به سیر الی الله درآمد ، سیر فی الله را آغاز می کند . سیر الی الله از همان لحظه ای آغاز می شود که قلب آدمی رو به سوی خدا رود . سیر فی الله تمام شدنی نیست چون حق را نهایتی نیست .
شرح و تفسیر بیت دوم
جان و روان من مستغرق درگاه توست و از رایحۀ لطف و عنایتت مست و بی خویش شده ام . ای معشوقی که صدها هزار لطف از روی زیبای تو ، مدام در تجلّی و ظهور است .
مُشک = مادّه ای معطر که از نافۀ آهوی خُتن می گرفتند ، کنایه از نفحات ربّانی .
عنبر = مادّه ای چرب و خوشبو که از داخل دستگاه گوارش «عنبر ماهی» می گیرند ، «بوی مُشک و عنبر» در اینجا معنی مجازی دارد و اشاره به نفحات ربّانی و واردات غیبی است .
شرح و تفسیر بیت سوم
ای حضرت معشوق ، ما همه مستان و شیفتگان عشق توییم و به هیچ کس جز تو نمی پردازیم . اگر جهان به هم ریخته شود چه باک . عشق تو جاودان مانَد . [ مولانا در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 16 فرماید :
روزها گر رفت ، گو : رو باک نیست / تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست ]
سرگران = سرسنگین ، کسی که از باده گُساری مست و سنگین شده است ، در اینجا معادل معنی مست و بی خویش است . در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 2630 آمده است :
دوغ خورده ، مستی ای پیدا کند / های و هو و سرگرانی ها کند
فارغ ز کار دیگران = یعنی عارف عاشق جز حضرت معشوق به هیچ چیز دیگر اعتنا نمی کند و از سر هر طلبی جز طلب حضرت معشوق برخاسته است . در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 588 آمده :
عشق ، آن شعله است کو چون برفروخت / هر چه جز معشوق باقی ، جمله سوخت
شرح و تفسیر بیت چهارم
عشق تو ای حضرت معشوق ، دست افشانی می کند و با این شادی و شور خود ، جهان های بیشماری می آفریند و بر اثر شور عشق ، صد نسلِ نو و ادوارِ نو پدید می آید که در ماورای جهان محسوسات است .
کف بر هم زدن = دست افشانی کردن ، علامت شادمانی .
صد عالَم دیگر کند = صد جهان دیگر بیافریند.
قَرن = نسل ، یک صد سال .
بیرون ز افلاک و خلا = در ماورای جهان محسوسات .
افلاک = جمع فلک ، هر یک از بخش های آسمان که مدار سیّاره ای است .
خَلا = خَلَا ، عدم حضور مادّه . از آنجا که خَلَ به مکان مربوط می شود لذا برخی از حکما و پیروان ارسطو و ابن سینا ، خَلَا را محال ذاتی دانند (کشف المراد ، ص 185 ) .
شرح و تفسیر بیت پنجم
ای معشوقی که همچون گُل ، لطیف و شکفته ای . و ای معشوقی که بسان عقل کُل ، نیک رای و نیک نظری . تو ای ولی کامل ، خورشید را با همۀ بلند مرتبگی اش مرکوب خود ساخته ای . [ در این بیت ، تغییر مخاطب رُخ داده ، سخن از ظاهر به مظهر و از حق به خلق تغییر یافته است . پس می توان گفت که این بیت خطاب به ولیّ کامل ، شمس تبریزی است . ]
عقل کُل = حقیقت جهان هستی که همۀ موجودات از او به ظهور آمده است . و انسانِ کامل مظهر عقل کُل است . در دفتر دوم مثنوی ، بیت 978 آمده :
این جهان ، یک فکرت است از عقلِ کُل / عقل ، چون شاه است و صورت ها رُسُل
خوش نظر = راست رأی ، نیک اندیش ، حقیقت بین .
خندیدن گُل = از تعابیر مجازی است یعنی می شکفد و تازگی و طراوت می یابد .
در کشیدن به جُل = پالان نهادن روی مرکوب ، جُل به معنی پالان است ، کنایه از تسخیر کردن ، انسان کامل ، خورشید و افلاک را تحت الشعاع وجود برین و ملکوتی خود ساخته است .
شهسوار هَل اَتی = کنایه از انسان کامل و مرشد کُل است .
شرح و تفسیر بیت ششم
ای حضرت معشوق ، امروز ما مهمان الطاف تو هستیم ، و از رخسار لطیف و خندانت سرمستیم . همین که نام وجود زیبای تو را می برم دلم از جا کنده می شود .
شرح و تفسیر بیت هفتم
ای ساقی خوش رفتار ، جز بام عشق تو ، کو و کجاست بامی دیگر ؟ یعنی جز عشق تو عشقی دیگر ندارم . و جز نامِ تو ، کو و کجاست نامی دیگر ؟ و جز جام ولایت تو ، کو و کجاست جامی دیگر ؟
شیرین اَدا = خوش رفتار ، لطیف کردار .
ساقی = آب دهنده ، باده دهنده ، ساقی با شرابی که می دهد شخص را از هوشیاری به عالَم محو و مدهوشی می برد . زیرا در هوشیاری ، آدمی غمانِ بود و نابود می خورد و افسرده و شکسته بال می شود و در عالَم مستی از این هوشیاری زیان بار می رهد . ساقی در مثنوی و دیوان غزلیات گاه به حضرت حق اطلاق شود زیرا حضرت حق با تجلیّات عشقیۀ خود موجب سُکر و مستی سالک شود . در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 2108 آمده :
عقل آید سوی حِلمش مُستجیر / ساقی ام تو بوده ای ، دستم بگیر
شرح و تفسیر بیت هشتم
اگر زنده دلی پیدا کنم ، حتماََ دامنش را خواهم گرفت . ای کاش در خواب می بودم و در عالَم رویا چنین کسی روی به من می نمود . یعنی سالک عاشقی همچون من خواهان دیدار ولیّ کامل است . و این شوق چنان شعله ور است که حتّی حاضرم دیدارش در رویا به من دست بدهد . [ گر یابمی = اگر بیابم / بَرتابمی = چنگ می زنم ، می گیرم / برتافتنِ دامن = چنگ زدن به دامن / ای کاشکی در خوابمی = ای کاش در خواب می بودم ]
صوفیه و حکمای متألّه ، خواب (= صورت های رویایی) از نوع کشف بشمار آورده اند . خواب صادق ، خوابی است که بر وقایع بیداری دلالت کند و حامل سه نوع کشف است :
1- رویایی که عیناََ در عالَم خارج واقع می شود و به هیچگونه تأویلی نیاز ندارد . و بدان کشف مجرّد گویند مانند خواب ابراهیم (ع) در بارۀ ذبح اسماعیل یا اسحاق . ( سورۀ صافّات ، آیه 102 )
2- رویایی که بخشی از آن نیازمند تأویل است که بدان کشف مؤوَّل گویند . مانند سجده پدر و مادر یوسف (ع) که عیناََ رخ داد ( سورۀ یوسف ، آیه 100 ) .
3- رویایی که تماماََ محتاج تأویل است و بدان کشف مخیّل گویند . مانند رویای فرعون در بارۀ هفت گاو لاغر و هفت گاو چاق ( سورۀ یوسف آیه 43 ) . و یا رویای دو زندانی که یوسف (ع) تأویل آن را گفت ( سورۀ یوسف آیه 41 ) .
شرح و تفسیر بیت نهم
ای معشوق پُر شکوه که همگان از بلندپایگان تا فرودستان ، خواهان ظهور تو هستند و بر درگاه تو خاکسار شده اند ، لطف فرما و بیرون آی . چرا که من نیز از چشمان گیرا و دلربای تو مست و شیفته ام . [ خَیل = رمه اسبان ، مجازاََ سواران ، سپاهیان ، امیران ، در اینجا به معنی بزرگان / حَشَم = خدمتکاران ، در اینجا به معنی فرودستان جامعه / خِرام = فعل امر از مصدر خرامیدن به معنی خرامان شو ، با ناز راه رفتن ]
شرح و تفسیر بیت دهم
ای حضرت معشوق ، عشّاق تو جملگان خونین دل و گریبان چاک اند . [ افغان = ناله و شیون / بین = ببین ، تماشا کن / بِدریده = دریده شده ، چاک چاک شده . «پیراهن دریدن» کنایه از بی صبری و بی قراری است / خون جگر پیچیده بین = ببین که سر تا پای وجود من نشانگر خون جگر من است . این وصفی است مبالغه آمیز در بیان شیدایی عاشقان صادق / قفا = پشت ]
شرح و تفسیر بیت یازدهم
ای حضرت معشوق ، هر کس رخسار تو را تماشا کند و دیوانه نگردد کوچه به کوچه ، باید او را سنگ و کُلوخی بی احساس بدانی . برای چنین کسی چرا بلا بخواهم ؟ [ بیگانگان عشق راستین دچار بلای بی عشق اند ، دیگر چه بلایی سخت تر از آن . ]
شرح و تفسیر بیت دوازدهم
ای حضرت معشوق ، آیا عذاب و مصیبتی بدتر و سخت تر از این هست که جانِ کسی از تو بی خبر باشد ؟ ای شاهِ آدمیان ، کسی را به درد کوردلی مبتلا مفرما . [ کسی که جلوه ای از تو بیند و مجنون کوی و برزن تو نشود ، واقعاََ سنگ و کلوخی بیش نیست . پس چرا برای چنین کسی ابتلای تو را بخواهم ؟ چنین شخص غافل و فاقد عشق ، به بلای بی عشق بودن مبتلا شده است . ]
لاتُبلِ نَفساََ بِالعَمی = هیچ کس را به کوری و کور دلی مبتلا مکن .
مجنون = دیوانه ، لقب قیس بن مُلوَّح عامری است . پدرش رئیس قبیلۀ بنی عامر بود و صاحب املاک و اموالی هنگفت . امّا تنها غمِ جانکاه او نداشتن فرزند بود . سرانجام پس از نذر و نیازهایی چند ، خداوند حاجت او را برآورد و فرزندی بدو بخشید که نامش را قیس نهادند او بزرگ شد و به دورۀ نوجوانی ، دلباختۀ دختری از قبیلۀ نجد شد که نامش لیلی بود . لیلی نیز بدو دل سپرد ولی از قضای روزگار این عشق آتشین و دوسویه به وصال نرسید . قیس ، جوانی زیبا رخسار و موزون اندام بود ولی لیلی آن سان که گفته اند از زیبایی بهره چندانی نداشت . دیری نپایید که راز عشق این دو از پرده برون افتاد و آوازۀ عشقشان زبان زدِ عام و خاص شد . قیس در این عشق احوالی شوریده داشت و از خود بی خود بود . پدر و مادر قیس از این سودازدگی تنها فرزندشان بی تاب شده بودند و سرانجام بر آن شدند که به خواستگاری لیلی بروند . پس همراه ریش سفیدان قبیلۀ خود به قبیلۀ نجد رفتند . امّا پدر لیلی بدین بهانه که قیس جوانی دیوانه و شوریده حال است با این وصلت موافقت نکرد . قیس با شنیدن این جواب بند از بندش گسیختن گرفت و با حالی زار آوارۀ بیابان شد و روزان و شبان دمساز وحوش گردید . قیس را دیگر قیس صدا نمی زدند و او را فقط مجنون خطاب می کردند . پدر مجنون از سرِ اضطرار و استیصال او را به سفر کعبه برد تا شاید حال و هوایش عوض شود و آرام گیرد . امّا این تدبیر هم مؤثر نیفتاد و آتش عشقش تیزتر شد . از آن سو خانوادۀ لیلی چشم بر واقعیت بستند و عشق او به مجنون را نادیده گرفتند و به جبر ، او را به عقد جوانی ثروتمند به نام ابن سلام درآوردند تا به این ماجرا پایان دهند ولی لیلی از این وصلت تحمیلی و شویِ نادلخواه کناره می گرفت و در خیال شکرین مجنون مستغرق بود . بحران حال مجنون چنان بر پدر و مادرش اثر گذاشت که یکی از پی دیگری دق مرگ شدند و سوگ این فقدان حال مجنون را وخیم تر کرد . دیری نگذشت که ابن سلام در اثر بیماری جان سپرد . و لیلی نیز به رسم قبیلۀ خود باید تا دو سال جامۀ سیاهِ عزا بر تن می داشت و درِ خانه را به روی خود می بست و در خلوتِ غمرنگِ خویش سرمی کرد و بر این بختِ سیاه می گریید . دوام عشق مجنون و لیلی اطرافیان را بر سر عقل آورد که این دو را به هم برسانند . پس رضایت دادند که لیلی و مجنون به دیدارِ هم برسند . دیدار رخ داد امّا زبان هر دو از گفتار بند آمده بود و قدرت تکلّم نداشتند و جز به اشارت انتقال مقصود نتوانستند نمود . مجنون از انقلاب حال ، دگر بار سر به صحرا نهاد و لیلی نیز چندی بعد سخت بیمار شد و چهره در نقاب تیرۀ خاک کشید . و چون خبر مرگ لیلی به مجنون رسید از هول خبر ، در بهت و خاموشی مطلق فرو رفت و سپس زاری کنان به سوی مزار لیلی شتافت و بر خاک مزار افتاد . زان پس مأوای او شده بود خاک جای لیلی . مجنون روز به روز می گداخت همچون شمع ، سرانجام در حالی که سر بر خاک لیلی داشت از این جهان فانی رخت بربست . روزگارانی سپری شد تا آنکه استخوان های مجنون را به مُشک اندودند و در کنار لیلی به خاک سپردند تا دو نماد عشق ناتمام ، جاودان در کنار هم قرار گیرند .
آیا ماجرای عشق لیلی و مجنون واقعیت تاریخی دارد و یا افسانۀ مطلق است و یا پدیده ای در مرز میان افسانه و واقعیت ؟ ابن خلدون می گوید : نمی توان برای لیلی و مجنون وجود تاریخی اثبات کرد (مقدمۀ ابن خلدون ، ج 1 ، ص 685) . برخی برای آن واقعیت تاریخی قائلند امّا نه به این غلظتی که در افسانه ها آمده است . در ادبیات فارسی عرفانی بهترین گزارش از این ماجرای عشقی به نظامی گنجوی (قرن ششم هجری) تعلّق دارد که در خمسۀ نظامی مذکور افتاده است .
شرح و تفسیر بیت سیزدهم
جان عارفان عاشق مانند سیلابی خروشان می تازد تا به ساحل دریای جان ، یعنی به وصال حضرت معشوق رسد . این جان های عاشق از وابستگی های خود بریده اند و با دریای احدّیت آشنا شده اند . [ همان سان که سیل به دریا می پیوندد ، جان عشّاق نیز مشتاقانه به هستی مطلق می رسد و تعیّن فردی و هویّت شخصی و جزیی خود را در آن دریای بیکرانه محو می کند و خود ، دریای بیکران می شود . مولانا در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 1531 فرماید :
چو سیلیم و چو جوییم ، همه سوی تو پوییم / که منزلگه هر سیل ، به دریاست خدایا
و در دیوان غزلیات شمس ، غزل 1387 ، بیت 12 فرماید :
آن برف گوید دَم به دَم ، بگذارم و سیلی شوم / غلطان سوی دریا روم ، من بحری و دریایی ام ]
دریای جان = مراد در اینجا جهان وحدت و مقام معشوقی حضرت حق است .
از آشنایان منقطع = روح عارف عاشق از هر چه جز حضرت معشوق است بریده و در دریای حق شناور گشته است .
شرح و تفسیر بیت چهادهم
سیلی مشتاقانه به سوی دریای بیکران حق می شتابد . و سیلی دیگر راه را گُم می کند و سرگشته می شود و آه و ناله سر می دهد . سالکانی که راه هدایت الهی را یافته اند ، از این توفیق به شُکر و سپاس درمی آیند و خدا را حمد می گویند . ولی آنان که راه هدایت نیافته اند گمگشته و متحیرند و از بیم و تحیّر ذکر «لا حول و لا قوه الّا بِالله» می گویند . [ مولانا عقیده دارد که مؤمن و مُلحِد هر دو طالب حق اند ، چرا که همۀ موجودات نسبت به حضرت حق دارای فقز ذاتی و صفاتی هستند . در دفتر ششم مثنوی ، بیت 2419 آمده :
مؤمن و ترسا ، جُهود و گبر و مُغ / جمله را رو سوی آن سلطان اُلُغ
و در ابیات 3754 الی 3759 دفتر ششم فرماید :
پس به معنی سویِ بی صورت شدی / گرچه زان مقصود غافل آمدی
پس حقیقت ، حق بُوَد معبودِ کُل / کز پیِ ذوق است سَیرانِ سُبُل
لیک بعضی رو سویِ دُم کرده اند / گرچه سَر اصل است ، سَر گُم کرده اند
لیک آن سَر ، پیشِ این ضالانِ گم / می دهد دادِ سَری از راهِ دُم
آن ز سَر می یابد آن داد ، این ز دُم / قوم دیگر پا و سر کردند گم
چون که گم شد جمله ، جمله یافتند / از کم آمد ، سوی کُل بشتافتند ]
وَلَه = شیدایی و سرگشتگی از سر عشق .
اَلحَمدُ لِلّه = ستایش و سپاس مخصوص خداوند است . این ذکر در مقام شُکر ادا می شود .
لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بِالله = هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادۀ خداوند . این ذکر معمولاََ در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می شود .
سیل =در اینجا استعاره از سالک عاشق است که به سوی وطن اصلی خود یعنی دریای حقیقت روان است . زیرا سیلاب همان آب باران است که بر اثر تابش خورشید از سطح دریا به صورت بخار به هوا رفته و دگربار از دامن کوه و مسیل ها به دریا بازمی گردد . در غزل 1633 دیوان غزلیات ، ابیات 9 و 10 آمده :
ما چو سیلیم و تو دریا ، ز تو دور افتادیم / به سر و روی ، دوان گشته به سوی وطنیم
رُو کشان ، نعره زنانیم در این راه ، چو سیل / نه چو گردابۀ گندیده به خود مُرتَهَنیم
شرح و تفسیر بیت پانزدهم
ای حضرت معشوق که همچون آفتابِ جهان تاب ، بی دریغ بر همۀ خلاایق که سراپا محتاج تو هستند می تابی . تو بادۀ عشق می گردانی و بر بندگان نیازمندت ، تجلّی می فرمایی و پیوسته در حال بخشش و دهشی .
آفتاب = به عنوان یکی از نمادهای رایج در مثنوی و دیوان غزلیات به شمار می آید که دلالت های گوناگون دارد . آفتاب ، نماد حق تعالی ، انسان کامل ، شمس تبریزی ، جان ، عقل ، ولایت و دل است .
آمدن آفتاب = کنایه از ظهور حق در مظاهر و موجودات است . به سخنی دیگر تجلّی حق در قوس نزولی هستی .
مفلسان = فقیران ، منظور مخلوقات است که جملگی فقیران حضرت معشوق هستند . همۀ آفریدگان دارای فقر ذاتی و صفاتی هستند .
ساقی = آب دهنده ، باده دهنده ، در اینجا کنایه از حضرت معشوق که فیوضات رحمانی اش همه جا گسترده است .
خود را زدن بر بندگان = تجلّی کردن حق تعالی بر بندگان .
شرح و تفسیر بیت شانزدهم
وقتی که گُل با همۀ زیبایی و لطافتش ، جمال تو را دید شیدا شد و جامه بر تن درید . و آن سازِ چنگ که مدام از زخمه های شیرین تو به ترنّم درمی آید از خجالت سرش را پیشِ تو خم کرده است .
چنگ = چنگِ اوّل در بیت ، همان سازی است که در ایران و غالب ممالک دیگر رواج داشته است . خمیده شکل است و این خمیدگی مایۀ تصویرگری های گوناگون شاعران و سخنوران شده است . از جمله حالت خجلت و فروتنی را بدان مَثَل می زنند . این ساز ، زهی و رشته ای است و به گاه نواختن ، محفظۀ صوتی روی زانوی نوازنده قرار می گیرد و رشته های ساز با دو دست به حرکت و نوا درمی آید . چنگِ دوم بیت به معنی پنجه است .
از چنگِ تو افکنده سَر = به سبب ضربات پنجۀ شیرینت ، چنگ از شرم سر به زیر انداخته است . خمیدگی چنگ در اینجا تصویرگری شده و به خجلت ، مصوّر گردیده است .
شرح و تفسیر بیت هفدهم
حالا بگو ببینم در بُرج زُهره که طالع خنیاگران است ، چه کسی از همه خوشبخت تر است ؟ مسلماََ سازِ نِی . چرا که نِی لب بر لبِ تو می گذارد تا از تو نغمه ها فرا گیرد .
مُقبِل = نیک بخت .
نیک پی = خوش قدم .
بُرج = در لغت به معنی کاخ و قصر است و در اصطلاح نجومی عبارت است از قوسی که در منطقه البروج است و به سی درجه تقسیم شده است . حرکت ظاهری خوزشید و ماه و سیّارات (به جز زهره و پلوتون) در آن صورت می گیرد ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 102 و 103) .
زُهره = سیاره ای است در منظومۀ شمسی . مدار آن بین عُطارد و زمین است . زهره ، روشن ترین سیارۀ منظومۀ شمسی و کمی کوچک تر از زمین است . این اختر در زبان فارسی نام هایی از قبیل ناهید و بیدخت دارد . فرنگیان بدان ونوس گویند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 486 و 487) .
نِی = سازِ بادی معروف ، «نی» در مثنوی و غزلیات شمس بسیار به کار رفته است . «نی» تمثیل جالبی است برای توصیف جانِ جدا افتاده از خاستگاه خود . آدمی وقتی که از ارض ملکوت جدا شد و به خاکستان دنیا هبوط کرد ، همچون نی از نیستان بریده شد و آن گاه از فراق اصل خود به نغمه و نوایی جانسوز درآمد و از آن روز تا کنون اسرار عشق و شیدایی خود را در بازگشت به نیستان ملکوت بازگو می کند . «نی» چه به صورت ساز و چه به صورت قلم ، هر دو از معشوق ازلی خبر می دهند . منتهی یکی نواگر است و دیگری نگارگر . هر دو بریده سرند و این رمزی است از اینکه عاشق در راه معشوق از خودی و انانیّت خود می گذرد و آن را قربانی معشوق می کند تا صدق عشق در او به ظهور آید .
شرح و تفسیر بیت هجدهم
ای حضرت معشوق ، همۀ نی ها به ویژه نیشکرها بدان امید که در آینده به مقامی رسند که لب بر لبت نهند ، آماده و کمر بسته به خدمت ایستاده اند و در نیزار از نسیم لطف تو به رقص درآمده اند و به زبان حال و قال می گویند : «هر که را خواهی عزّت دهی» . [ طمع = در اینجا به معنی امید / کمربستن = کنایه از آماده شدن برای انجام کاری / تُعِزُّ مَن تَشا = قسمتی از آیه 26 سورۀ آل عمران « … عزّت می دهی هر کس را که بخواهی … » ]
تصویر سازی این بیت بسیار ظریف و شاعرانه است . گِره های متعددی که بر اندام «نی» مشاهده می شود به کمر بستن تعبیر شده ، گویی که همچون خدمت گزاران ، کمر خدمت بسته اند و چون باد وزیدن گیرد ، نی های نیزار به جنبش و تکاپو می افتند . و این صحنه بیانگر رقص و سماع صوفیه است که چون نسیم لطف الهی بر آنان بوزد از سر شور و شعف به دست افشانی و پایکوبی برمی خیزند .
شرح و تفسیر بیت نوزدهم
ای حضرت معشوق ، بی حضور تو ساز «چنگ» و ساز «نی» ناله های سوزناک سر می دهند . چنگ در آغوش تو قرار می گیرد و از این طریق کامروا می شود . و «نی» بر لبان تو می نشیند و بدین صورت از تو بهره و فیض می گیرد . دف نیز می گوید : ضربات پنجه و کف خود را بر من بزن تا به صورت دلنشینی که از من برمی خیزد ارزش پیدا کنم . [ دف ، نماد سالک عاشق است که بر هر بلا ، مرحبا می گوید و قهر حضرت معشوق را نیز همچون لطف او دوست می دارد . ]
این سه ساز در این بیت به عنوان سه فرد از افراد انسانی فرض شده اند . چرا که چنگ و «نِی» به سبب دور افتادن از معشوق ، اندوهگین اند و اندوه از ویژگی های آدمی است نه جماد . و همین که معشوق سر می رسد چنگ در آغوش او جای می گیرد و «نی» میان لبان او می نشیند . بدین ترتین چنگ از آغوش یار و «نی» از لبان او بهره مند می شود . دف نیز وقتی معشوق را می بیند بدو می گوید : بر من ضرباتی بزن تا ارزشم آشکار شود . چون تا وقتی دف در گوشه ای قرار دارد و نوازنده آن را به صدا درنیاورده کسی قدر آن را نمی شناسد و چون به صدا درآید ، مجلس یکباره شور و غوغا می شود .
شرح و تفسیر بیت بیستم
این جان مجروح و شرحه شرحه ما را تدریجاََ و به خوبی و خوشی مست کن تا هر آنچه دیشب از دست داده ، آن را در لحظه به جا آورد . یعنی وصالی که دیشب دست نداد ، امروز حاصل شود . زیرا وصال ، واجبی است عینی و فریضه ای است تخلّف ناپذیر که باید ادا شود و اگر این فریضه در موقع خودش ادا نگردد باید قضای آن به جا آورده شود . [ خوش = سرخوشانه ، به خوبی و خوشی / دوشش = دیشب او را ]
شرح و تفسیر بیت بیست و یکم
ای شاهنشاهِ بزرگ ، حیف است که عاشقی را که مست و محو است ، هوشیار کنی . یعنی عارف شیدا را نباید از مقام والای سُکر و بی خویشی به نرتبۀ نازل صحو و باخویشی تنزّل دهی . سوگند به خدا که از این پس در حالت هوشیاری (صحو) و باخویشی ثنای تو را نگویم و از تو دَم نزنم ای خداوند . [ شاهِ مِهین = شاه بزرگ ، شاهنشاه / وَالله = سوگند به خدا ]
در سدۀ سوم هجری دو مکتب در تصوّف به موازات هم گسترش یافتند . یکی مکتب سُکر به نمایندگی بایزید بسطامی و دیگر مکتب صحو به نمایندگی جنید بغدادی که امروزه به مکتب خراسان و مکتب بغدا شهرت یافته اند . مولانا مستی را از هوشیاری و محو را از صحو برتر دانسته است . او وصف و ثنای معشوق را در حالت هوشیاری نمی پسندد . در دفتر اوّل مثنوی ، بیت 517 فرماید :
این ثنا گفتن ز من ترکِ ثناست / کین دلیلِ هستی و هستی ، خطاست
شرح و تفسیر بیت بیست و دوم
صوفی عاشق ، مستی را بر هوشیاری ترجیح می نهد و می گوید : ای حضرت معشوق ، یا شراب بده و از من دلیل لیاقت مخواه ، بلکه بی علّت به من ببخش . و یا بلند شو و برو . یعنی تجلیّات لطفیه ات را از من دریغ دار . یا این بندۀ عاشق با با تجلیّات لطفیه ات صوفی وار رفتار می کند . یعنی صوفی عاشق فقط نظر به لطف حضرت معشوق دارد و هیچ آداب و ترتیبی نمی جوید . [ حجّت مجو = بهانه میاور / ماجَرا = در لفظ یعنی آنچه رخ داد ، آنجه جریان یافت ، در اصطلاح صوفیه به معنی طرح مشاجره و اختلاف دو صوفی در حضور پیر مرشد است ، در اینجا مراد چون و چراهای عقل بحثی و جدلی است . ]
این غزل را در منبع کاغذی کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیعالزمان فروزانفر مشاهده می فرمایید
تصاویری از قدیمی ترین نسخه خطی که از دیوان شمس موجود است
عنوان و نام پدیدآور: دیوان شمس تبریزی [نسخه خطی]/ از: جلال محمدرومی مشهور به مولوی (604-672ق.)