ضرب المثل اگر می دانستی درويش چقدر بی نانی و بی پازری کشيده نمی پرسيدی
ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود.در ادامه داستان ضرب المثل اگر می دانستی درويش چقدر بی نانی و بی پازری کشيده نمی پرسيدی و کاربرد آن را میخوانید با ما همراه باشید.
داستان ضرب المثل اگر می دانستی درويش چقدر بی نانی و بی پازری کشيده نمی پرسيدی
مي گويند پادشاه کشوری مرد. مردم آن کشور و بزرگان شهر جمع شدند تا شاه جديدی برای خود انتخاب کنند. در آن کشور رسم بر اين بود که پس از مرگ پادشاه، شاهيني را به پرواز در می آورند. شاهين به روی دوش هر کس مي نشست، او را پادشاه مي کردند. بزرگان کشور هم آن روز به ميدان شهر آمدند و در ميان مردمي که براي انتخاب شاه جديد جمع شده بودند، حاضر شدند. وزير بزرگ پادشاهی که از دنيا رفته بود، روي سکوی بلندي ايستاد و بعد از آن که مدتي درباره ی خوبي هاي شاه از دست رفته حرف زد، دستور داد تا شاهين را بياورند و به پرواز در آورند تا مراسم انتخاب شاه جديد انجام شود. دو سه نفری رفتند و شاهينی را که برای چنين روزي تربيت کرده بودند، با خود آوردند وزير بزرگ، با اجازه ی بزرگ ترها شاهين را به دست گرفت و بعد آن را به هوا پرتاب کرد.
شاهين مدتی بالای سر جمعيت زيادي که براي انتخاب شاه تازه جمع شده بودند، پرواز کرد و چرخيد دل توي دل مردم نبود. هر کس انتظار داشت که بخت و اقبال ياريش کند و شاهين بالای سرش بنشيند. بيشتر از همه، وزير بزرگ بود که دلش مي خواست پادشاه شود به همين خاطر، وقتی مي خواست شاهين را رها کند، دستي محبت آميز به روي بال و پرش کشيد و لبخندي هم به شاهين زد. شاهين بعد از آن که چند دور بالاي سر مردم چرخيد، يک راست رفت و روي دوش مرد درويش و فقيری نشست. با اين حساب، مرد فقير که لباس هاي پاره و وصله داري به تن داشت، به عنوان شاه جديد انتخاب شد. همه ي بزرگان، دور و بر درويش فقير جمع شدند و پادشاهي او را تبريک گفتند بعد هم با سلام و صلوات، درويش فقير را به قصر پادشاهي بردند.
او را شستند و لباس های گران قيمت به تنش پوشاندند و بر تخت پادشاهي نشاندند. درويش فقير که باور نمي کرد شاه شده باشد، در پوست خود نمي گنجيد. همين که اوضاع رو به راه شد و ديد که واقعاً روی تخت پادشاهی نشسته است، وزيران را دور و بر خود جمع کرد و گفت: «دستور مي دهم که همه ی انبارها را خالي کنيد.» به دستور شاه جديد، هر چه انبار بود، خالی کردند و منتظر دستور بعدي شاه شدند. شاه جديد بعد از آن که فهميد دستور قبليش به خوبي اجرا شده است، دستور تازه اي داد و گفت: «همه ي نانواها و کفاش هاي کشور بايد شب و روز کار کنند و صبح تا شب نان بپزند و کفش بدوزند.» کار کفاش ها و نانواها سکه شد. حتي تمام شاگرد کفاش ها و شاگرد نانواها دکان کفاشي و نانوايی باز کردند و شب و روز نان پختند و کفش دوختند. به دستور شاه جديد، نان ها را خشک مي کردند و کفش ها را جفت جفت کنار هم می گذاشتند و توی انبارهايی که خالی کرده بودند مي ريختند و انبار می کردند. کار پختن نان و دوختن کفش و انبار کردن آن ها خيلی بالا گرفت تا آنجايي که کارهاي ديگر کشور تعطيل شد.
وزيران، وقتی ديدند کار کشور روز به روز خراب تر مي شود، دور از چشم شاه جديد جلسه اي گذاشتند و با هم درباره ي اوضاع کشور بحث و گفت و گو کردند. در پايان جلسه، قرار شد وزير بزرگ به ديدن پادشاه برود و از او بخواهد که به دوختن کفش و پختن نان پايان دهد. وزير بزرگ، فرداي آن روز به ديدن پادشاه رفت و گفت: «قربانت گردم، تمام انبارها پر از کفش و نان شده است اگر شما قصد جنگ با تمام دنيا را هم داشته باشيد، به اندازه ی کافی کفش داريم که به لشگريانمان بدهيم و به اندازه ي کافي نان داريم که آذوقه ی آن ها را تأمين کنيم.
حالا چه دستوری مي دهيد؟» شاه جديد گفت: «من همان درويش فقيرم. من با کسی سرجنگ ندارم و نمی خواهم به جايي لشکر کشي کنم. اگر تو هم مثل من زندگي کرده بودی و اگر مي دانستی که درويشان و فقيران چقدر از بي کفشی و گرسنگی رنج مي کشند، از من نمی پرسيدی که با اين همه کفش و نان چه می خواهم بکنم. حالا بهتر است بروی نان ها و کفش ها را ميان تهيدستان تقسيم کنی.» از آن به بعد، درباره ی کسی که مدت ها آرزوی داشتن چيزی را داشته است و حتی پس از رسيدن به آرزويش هم باز برای به دست آوردن بيشتر آن حرص مي زند، مي گويند: «اگر مي دانستی درويش چقدر بی نانی و بی پازری کشيده نمي پرسيدی.»
کاربرد ضرب المثل اگر می دانستی درويش چقدر بی نانی و بی پازری کشيده نمی پرسيدی
این ضرب المثل را درباره ی کسی که مدت ها آرزوی داشتن چيزی را داشته است و حتی پس از رسيدن به آرزويش هم باز برای به دست آوردن بيشتر آن حرص مي زند.