آشنایی با ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست
ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست
داستان ضرب المثل
ضرب المثل ها نقل تصویر داستان یک حکایت می باشند و در پشت هر ضرب المثل داستانی نهفته است و این بستگی به دیدگاه انسان ها دارد که از درون ضرب المثل چه داستانی بیرون می کشند.
این داستان ها آمیخته ی ذهن انسان ها هستند و هر انسانی با توجه به روحیه ی خود داستانی را نقل می کند. من هم داستانی می گویم از یک ضرب المثل آشنا؛ همان ضرب المثلی که در زندگی روزمره با آن سروکار داریم.
روزی روزگاری در زمان های قدیم مردی تصمیم گرفت که خاطرات پرهیجان زندگی خود را که داستانی از زندگی چهل وچندین ساله ی خود بود، برای مردم بازگو کند؛ اما گفتن تمام این خاطرات برای تک تک مردم کاری بسیار مشکل بود. مرد کمی با خود اندیشید و سپس در ذهنش جرقه ای زد و تصمیم گرفت این خاطرات را به شکل کتابی برای بقیه عنوان کند.
صبح فردای آن روز، قبل از اینکه به سر کار برود، دفتر صدبرگی خرید تا شروع به نوشتن کند. وقتی که به محل کارش رسید، به اتاقش رفت و پشت میزش نشست تا شروع به نوشتن کند. آن روز شرکت بسیار شلوغ بود و مراجعه کننده زیاد داشت.
او در قسمت اطلاعات شرکت کار می کرد و با بیشتر مردم در ارتباط بود و او شروع به نوشتن کرد؛ اما تا چند خطی می نوشت، شخصی وارد شرکت می شد و آدرس نمایندگی های شرکت ها و... را می خواست.
این روند تا چند روز ادامه داشت و هرکس وارد می شد، آدرسی می خواست و مرد به ناچار صفحه ای از آخر همان دفتر جدا می کرد و روی آن آدرس را می نوشت و به آن ها می داد؛ تا اینکه به صفحه ی سی ام دفتر رسید و متوجه شد دیگر صفحه ای باقی نمانده.
با خود چنین اندیشید که این 30 برگ را می نویسم و چاپ می کنم و الباقی را در جلد دوم می نویسم. سپس خط آخر دفتر را این چنین نوشت: «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ست.»
و آن دفتر را برد و چاپ کرد. در راه برگشت به خانه با ماشین تصادف کرد و دار فانی را وداع گفت. آن کتاب چاپ شد. اتفاقاً کتاب پرتیراژی بود؛ ولی از صفحه ی سی ام به بعد فقط یک جمله ی زیبا باقی مانده بود؛ همان جمله ی معروفی که گفته بود.
پس مردم از صفحه ی آخر به بعد تا ابد در حسرت همان داستان ماندند و خط آخر را به ضرب المثلی برای آیندگان تبدیل کردند.
گونه دیگر
مهم ترین کلمه ای که باشنیدن ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست در ذهنمان ثبت می شود، باقی ماندن است. اینکه چه چیزی باقی است یا باقی خواهد ماند، حکایت ما را تعیین می کند.
حکایت زندگی های مختلف بسیار جالب است. هر کس در مدت عمرش تاثیری اندک یا بزرگ در دنیا می گذارد و می رود. هیچکس بی تاثیر نیست حتی اگر ظاهرا به فراموشی سپرده شده باشد، کارهایی که در زندگی اش کرده تغییراتی در دنیا به وجود آورده است.
بعضی ها مثل هیتلر، آنقدر مسبب جنایت و رفتارهای غیر انسانی بوده اند که نامشان به زشتی در تاریخ ثبت شده و حتی تا نسل ها بعد، آثار جنایاتشان باقی است . برخی دیگر سراسر شور و عشق بوده اند، مثل مولوی که آثارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده و هر خواننده ای را مدهوش می کند.
یکی مثل مادربزرگ من، به فرزندانش مهربانی و کمک به ضعیفان را یاد داده و آیین مهربانی را حکایتی کرده که پس از رفتنش همچنان باقی است و یکی هم مثل مرد همسایه، مال حرام خورده و بدهی ها و ناله و نفرین مردم را برای خود و فرزندانش باقی گذاشته است
زندگی هر کدام از ما دفتر سفیدی است که با اعمالمان، آن را پر می کنیم. این که کتابی که در نهایت از زندگی ما منتشر می شود و چه تاثیراتی می گذارد و چه راهی را برای دیگران باز می کند، بستگی به خواست خودمان دارد. من دوست دارم دفتر عمرم که بسته می شود، حکایت همدلی و دوستی را باقی بگذارم. حکایتی که نگذارد خودخواهی و منفعت طلبی بر عشق و ایثار پیروز شود.
معنی به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست
حرف های زیادی است برای گفتن اما زمان اندک است برای گفتنش.
حکایت و داستان ما خیلی بیشتر از حجم این دفتر یا کتاب است.
با اینکه این کتاب تمام شد. ولی می توانست مطالب و موضوعات زیادی در خود بگنجاند. به تعبیر دیگر وقت کمی بود برای گفتن این همه موضوع.
مفهوم کلی این ضرب المثل از زبان شاعر تاکید به کوتاه بودن زمان (عمر) و نا تمام ماندن حکایت هایش است.
2 سال پیش
4 سال پیش