ساعدنیوز
ساعدنیوز

بازیگر زن سریال پدر سالار: 3 همسر و 3 فرزندم را از دست داده‌ام+عکس

  یکشنبه، 31 تیر 1403 ID  کد خبر 398359
بازیگر زن سریال پدر سالار: 3 همسر و 3 فرزندم را از دست داده‌ام+عکس
ساعدنیوز:در آن زمان که جوان بودم بیشتر مردم مرا می شناختند اما اینکه هنوز هم مرا به خاطر دارند خیلی خوشحالم می کند. یک روز یک جوان 17 ساله نزدیکم آمد و حالم را پرسید. باورم نمی شد که او فیلم های من را دیده باشد اما مو به مو کارنامه کاری ام را از بر بود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، این بازیگر بیشتر در نقش مادربزرگ های فیلم ها و سریالها ظاهر می شود. بازیگری که در 14 سالگی بیوه شده و در طول زندگی خود 3 همسر و 3 فرزندش را از دست داده است.آنچه در ادامه می خوانید گفت و گویی با «آزیتا لاچینی» است که به تازگی منتشر شده است:

خیابان‌ها و اتوبان‌ها را پشت سر می‌گذارم تا به محدوده سعادت آباد می‌رسم. اینجا خانه زنی است که فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» را بازی کرده است: «آزیتا لاچینی»، بازیگری که سال هاست دیگر تیتر نخست اخبار هنری و سینمایی نیست و کمتر کسی از او خبر می‌گیرد؛ حتی همکاران قدیمی‌اش. او سال هاست که به تنهایی زندگی می‌کند ولی همیشه بساط چای خوش عطرش به راه است؛ مثل همه مادر‌ها.

از اینکه زنگ در خانه ام را یک خبرنگار زد تعجب کردم، این روزها دیگر کسی سراغی از من نمی گیرد. حال و روز خوبی ندارم. نه می توانم بنشینم نه راه بروم اما خاطره هایم را دوست دارم. حافظه ام در زنده نگه داشتن خاطرات خوب است. حالا که قرار شده درباره امروز و دیروزم حرف بزنیم بهتر است داستان زندگی ام را از 11 سالگی آغاز کنم؛ آخر این سنی بود که در آن ازدواج کردم.

64 سال پیش

11 ساله بودم که ازدواج کردم، 64 سال پیش. خیلی زود هم بچه دار شدم یعنی 13 ساله بودم که فرزند اولم متولد شد. فکر می کنم سال 1320 بود. دخترم هم در 14 سالگی ازدواج کرد. چهار نوه برای من آورده و خودش پنج نوه دارد (می خندد) من نوه 44 ساله و نتیجه 23 ساله دارم.

بعد از دختر اول، صاحب فرزند پسری به نام حبیب شدم. یک روز دیدم حال و اوضاع خوبی ندارد، نه دکتری در نزدیکیمان بود و نه بیمارستان های امروزی بود. تا بیایم به خودم بجنبم حبیب را از دست دادم. دو سالش بود. باورم نمی شد به این زودی پسرم را از دست بدهم اما خب خدا خودش زندگی حبیب را به من هدیه داده بود و خودش حبیب را گرفت. هنوز داغ حبیب از یاد و دلم نرفته بود که همسرم هم در 27 سالگی فوت کرد. 14 ساله بودم که بیوه شدم؛ آن هم با یک فرزند.

پس از فوت شوهرم، مسئولیت زندگی و تربیت دخترم روی دوش من افتاد. زنی 14 ساله. نمی دانید بیوه شدن در 14 سالگی چقدر می تواند سخت و دردناک باشد. خجالت می کشیدم مادر و پدرم اشک هایم را ببینند، به همین خاطر شب ها هق هق می زدم زیر گریه، آن روزها بار سختی روی دوشم بود.

نام همسرم را روی خودم گذاشتم

سال 1334 بود که با آقای لاچینی در موسسه زبان آشنا شدم. من شاگرد بودم و ایشان استاد. ازدواج با استاد زبان، پنج فرزند دیگر هدیه ام کرد. جالب است بدانید آقای لاچینی بود که مرا وارد حیطه بازیگری کرد. فامیلی اصلی من نیکنام بود ولی ترجیح دادم همه لاچینی صدایم بزنند. چهار پسر و یک دختر از آقای لاچینی برایم به یادگار ماندند. اولین فرزندم در ازدواج دومم پسری به نام محمد علی است که در 19 سالگی ازدواج کرد و یک دختر به نام سارا دارد که در دانشگاه سوربن فرانسه درس می خواند.

4 سال بی رحم

اما پسرم محمدعلی بر سر تزریق یک آمپول انسولین به کما رفت، هنوز هم آن شب را که این اتفاق رخ داد خوب یادم است. ساعت نه شب بود که به خانه رسیدیم، دیدم کاری از دستمان برنمی آید. در وضعیت بدی قرار داشت، محمد علی چهار سال در کما ماند. خانه ای روبروی بیمارستانش برای زندگی گرفتم. روبروی بیمارستان جم. تمام وسایل بهداشتی و بیمارستانی را خریدم و خانه را ایزوله کردم تا دکترها اذیت نشوند و به راحتی بتوانند به او برسند.

ریه اش هم مشکل داشت و گهگاه تنگی نفسش بیشتر اذیتش می کرد. امانتی خدا بود. باید برایش کم نمی گذاشتم. پس از چهار سال کمای کمرشکن و چهارسال تلاش برای تک تک نفس هایش، از دستش دادم. هر کاری که از دستم برآمد برایش کردم، زنده نماند اما من هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشدم.

سنگینی بیماری محمدعلی و چهار سال انتظار برای بهبود و بالاخره مرگش فشار عصبی زیادی به من وارد کرد. به خاطر همین فشار عصبی، بدنم دچار مشکل شد اما باز هم خدا را شکر می کنم. قبل از مصاحبه با شما داشتم به این فکر می کردم که قرار است برای یک مصاحبه باز خاطرات گذشته ام تکرار شود، خاطراتی که برخی از آنها تلخ هستند.

گفتند سرطان داری

پسر دیگرم محمدرضا متولد سال 1337 بود. 20 ساله بودم که او را به دنیا آوردم. او هم در 27 سالگی یعنی وقتی من 47 ساله شده بودم مرا ترک کرد. در سال 65 او را از دست دادم. دکترم گفته بود که سرطان دارم. پسرم اصرار کرد که برای معالجه به فرانسه سفر کنم. به فرانسه رفتم و به همراه عروسم از آنجا به آلمان رفتیم تا برادر او به معالجه ام بپردازد.

پس از اینکه پزشکان معاینه ام کردند گفتند چیزی نیست و سرطان را تکذیب کردند. شاید این قضیه سرطان هم حکمتی بود تا خبر فوت پسرم را در غربت بشنوم. محمدرضا در ایتالیا مهندسی برق خوانده بود و در رفسنجان سر یک پروژه برقی بود و کار می کرد، حتی به فکرم هم نمی رسید که وقتی برگشتم جسد فرزندم را در سردخانه بیمارستان ببینم.

به یاد دارم 50 روز به دیوار تکیه زدم و گریه کردم. نه خواب داشتم و نه خوراک. محمد مهدی پسر دیگرم است که در سال 42 به دنیا آمد. حدود 30 سال است که در آلمان زندگی می کند و حالا بیشتر از 50 سال دارد، فرزند چهارمم مریم پس از محمدمهدی به دنیا آمد و فرزند پنجمم محمود متولد سال 56 است که شهریور ماه پارسال ازدواج کرد و رفت سر خانه و زندگی اش و از آن موقع است که تنها زندگی می کنم. خدا را شکر همه بچه هایم بهترین بچه های دنیا هستند و هیچ وقت تنهایم نمی گذارند.

بعد از اینکه آقای لاچینی هم تنهایم گذاشت با فیروز بهجت نصیری ازدواج کردم که او هم تنهایم گذاشت. سرطان کبد داشت و بیشتر روزهایمان در بیمارستان می‌گذشت. روحش شاد. همیشه روی صحنه تئاتر حضورش را تحسین می‌کردم. به هر حال همه چیز دست به دست هم داد تا من بمانم و داغ رفتن تک ‌تک عزیزانم را بچشم. شاید این هم نوعی امتحان بود.

زنی که در خانه ام را کوبید

«نمی شود نشست و گفت که خسته ام، چرا از بین این همه آدم من و ... من بارها سختی دیده ام اما هیچ وقت اینها را نگفته ام. در همان روزهایی که داغدار بودم سعی کردم دوباره به زندگی ام برگردم. دعا می کردم. امید داشتم به رحمت خدا. می دانید خدا هیچ کارش بدون حکمت نیست. خودش کمکم کرد تا پس از مرگ فرزند دو ساله و همسرم، مرگ دو جوان دیگر و همسر دومم باز هم روی پایم بایستم. همه را تقدیر دانستم و فقط برای آرامش روحشان دست به دعا بلند کردم. درکش سخت است. راستش را بخواهید از کسی انتظار ندارم درکم کند چون اصلا دوست ندارم کسی چون من داغ فرزند ببیند. برای خودم از خدایم آرامش خواستم.

یک روز من در خانه نبودم، زمانی که به خانه برگشتم همسایه ها گفتند که خانمی با مشت به در خانه ام می کوبید و با صدای بلند می گفت چه کردی که مرگ جوان هایت دیوانه ات نکرد؟ پس از اینکه همسایه ها قضیه را برایم تعریف کردند رفتم و اسم و آدرسش را پرسیدم. خانه اش را پیدا کردم. نشستم و حقیقت را برایش گفتم، دلداری اش دادم. آنقدر با او صحبت کردم و با هم راز و نیاز کردیم که وقتی چهلم پسرش رسید آرام بود. خودم هم آرام تر شده بودم.

به او گفتم من برای همسرانم هر کاری که از دستم برمی آمد کردم و برای فرزندانم در تربیت چیزی کم نگذاشتم اما خدا هدیه ای داده بود و خودش هم گرفت. من باید مادری می کردم. من باید امانتداری می کردم. مسئولیت گردنم بود. باید برایشان کم نمی گذاشتم. خدا را شکر پیش وجدانم ناراحت نیستم. خدا هر کس را به گونه ای می سنجد. شاید مرگ عزیزانم هم آزمایشی بود که من باید پس می دادم.

مادر بودن رسم و رسوم دارد

گاهی مادرم را به یاد می آورم. آنقدر با مادرم صمیمی بودم که شاید کسی باورش نشود. زمانی که شنید می خواهم در فیلم بازی کنم گفت که پدرت نباید بفهمد و خودش هم ارتباطش را با من قطع کرد تا اینکه از مرجعی شنید که بازیگری حرام نیست. همان روز بود که به خانه ام آمد و از من عذرخواهی کرد.

کمی ناخوش احوال بود. در اکثر اوقات خانه فرزندان دیگرش هم سر می زد اما به محض اینکه حالش بد می شد یا دلتنگ می شد، به من زنگ می زد و من می رفتم دنبالش. بارها و بارها دکترها از او قطع امید کردند ولی من با سماجت فراوان می گفتم من پرستارش می شوم. گاهی داد می زد، گریه می کرد و من به او می گفتم من پرستارت هستم. دکترش می گفت تو می دانی که روزهای آخر عمر مادرت است و باز با امید هر نیم ساعت به او نوشیدنی می دهی تا ویتامین بدنش کم نشود؟

یکی از همین روزها مادرم خانه برادرم بود، به بیمارستان رفته بودند تا اکسیژن خونش را چک کنند. به من خبر دادند که حالش نامساعد است. سر کار بودم، ناخواسته مجبور شدم فردا صبح خودم را به مادر برسانم، دعایم می کرد و می گفت خدا پسرت را بیامرزد. خدا سالم نگهت دارد. شاید دعاهای اوست که امروز من با آرامش زنده ام.

مادرم را در سن 83 سالگی از دست دادم. می دانید مادر بودن رسم و رسوم دارد، سختی دارد، باید امتحان پس بدهی، به همین راحتی نیست که بروی و ازدواج کنی و فرزنددار شوی.

امروز که یاد گذشته ها می افتم یادم می آید وقتی مادرم تحت مراقبت های ویژه بود و پسرم محمد علی و دخترش سارا برای دیدن او آمده بودند، پسر و نوه ام را به نام کوچک صدا زد و بعد به کما رفت. در ICU بالای سرش بودم. برادرم با لحنی پر از غم گفت: «خواهر، نفت چراغ دیگر تمام شد.» اما من باز امید داشتم که بماند، بماند تا خوبی هایش را جبران کنم. احترام مادرم را خیلی داشتم و عاشقانه از او پرستاری می کردم. با اطمینان می گویم دعای خیر اوست که امروز پشتیبان من است.

فیلمنامه هایی که بازی نمی کنم

سال هاست که سر کار نمی روم. هر چند وقت یک بار فیلمنامه ای برایم می فرستند و می خوانم و می بینم فیلمنامه را دوست ندارم و جواب منفی می دهم. راستش را بخواهید زیاد نمی توانم سر صحنه بمانم. انرژی قدیم را ندارم اما دوبله را دوست دارم. گهگاه برای دوبله دعوت می شوم. دوبله کردن در کنار همکارانم در این عرصه انرژی ام را زیاد می کند، روحیه می گیرم.

خاطره ای از مردم

در بیشتر اوقات کسانی که من را می بینند، می شناسند و احوالم را می پرسند. این موضوع روحیه ام را بالا می برد. یک بار به یاد دارم که به زیارت امام رضا (ع) رفتم که یکی از خدمه مرا شناخت. مرا برد نزدیک ضریح تا نماز بخوانم، نمی دانید، انگار دنیا را به من دادند.

در آن زمان که جوان بودم بیشتر مردم مرا می شناختند اما اینکه هنوز هم مرا به خاطر دارند خیلی خوشحالم می کند. یک روز یک جوان 17 ساله نزدیکم آمد و حالم را پرسید. باورم نمی شد که او فیلم های من را دیده باشد اما مو به مو کارنامه کاری ام را از بر بود.

با نمک ترین اتفاق

درست نمی دانم چه تاریخی بود اما سر کار «آ با کلاه و آ بی کلاه» بودم که اتفاق جالبی برایم افتاد. سر این کار جمشید مشایخی، عزت الله انتظامی، علی نصیریان، مرحوم فنی زاده و ... نیز حضور داشتند. من باید یک مسیری را در تاریکی می دویدم و می گفتم «سیاهپوشان آمدند»، دویدم اما ناگهان از پله ها خوردم زمین.

آن روزها 7 ماهه دخترم مریم را باردار بودم، بازی که تمام شد به پشت صحنه آمدم که ناگهان دو پرستار من را گرفتند و روی برانکارد گذاشتند. قضیه را پرسیدم، گفتند ممکن است بچه ات سقط شده باشد، کفشم را درآوردم و گفتم من چیزیم نیست، پایم بریده است و خون می آید. به آمبولانس بگویید برود. بعدها تعریف کردند که ماجرا از این قرار بود که آقای نصیریان زمین خوردن من را دیده بود و ترسیده بود، به همین خاطر به عوامل گفته بود آمبولانس خبر کنند.

چه خبر از این روزها؟

هر چند این روزها بیماری وجودم را گرفته اما باز هم می خندم و دنبال دلخوشی می گردم تا خدا را شکر کنم و شاد باشم. دوست دارم به خودم اعتماد به نفس بدهم. من زنی قوی بوده ام و هستم، پس نباید مقابل فراز و نشیب های زندگی کم بیاورم.

صددرصد هر کسی در زندگی اش مشکلات زیادی دارد اما این روزها مشکل من بیمه و مسائلی است که برایم هزینه سرسام آوری دارد. سال ها تجربه بازی در سریال ها و فیلم ها را دارم اما با این همه از طرف سازمان ارشاد تحت بیمه ای هستم که اصلا کمکی به هیچ بیماری نمی کند و هیچ به درد من نمی خورد و همه ویزیت ها و داروهایم را آزاد حساب می کنم.

برای درمان بیماری هایم مجبور شده ام به چند بانک بدهکار شوم و وام بگیرم. فقط از خدا می خواهم کمکم کند که بدهکار از دنیا نرم، زندگی همین است دیگر..

دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربحث های هفته   
رهبر معظم انقلاب: از وقتی که رهبر شده‌ام آجیل نخوردم؛ چون رهبر باید مثل فقرا زندگی کند! (499 نظر) 10 اقدامِ منجر به گرانی در 100 روز (254 نظر) 10 ایده تبلیغات مؤثر برای کسب‌وکارهای کوچک (246 نظر) (تصاویر) سفر به عصر قاجار؛ منظره‌های «کلاردشت»، 158 سال قبل (244 نظر) داریوش ارجمند: زنی که وزنه برداری می کند نه رَحِم دارد و نه تخمدان ریش درآورده نه می‌تواند شوهر کند و نه می‌تواند بچه داشته باشد! (243 نظر) مهران مدیری: من رفتم مسافرت و بهترین هتل اون شهر رو پیدا کردم ولی من رو نشناخت و گفت اتاقامون پُره، من هنوزم که هنوزه فکر میکنم دارم خواب میبینم+ویدیو (191 نظر) آخرین جشن تولد ساده و خلوت بهاره سرگل زایی، یکی از استعدادهای برتر کشورمان/ روحت شاد بانوی کرمانی+عکس (99 نظر) مهراب قاسم خانی: معرفی میکنم عضو جدید خانواده/ چه پشمالو و گوگولی هم هست+عکس (77 نظر) شهرام قائدی: دنیا دیگه نمیزاد مادرهای مارو، مادر من هیچوقت کرم به دستش نزد، نفهمید مو رنگ کردن چیه لباس خونه با مهمونی چه فرقی داره...+ویدیو (65 نظر) بهاره رهنما: من کاهل نماز بودم که بعد از شرط گذاشتن همسر دومم درباره نماز خواندن الان نمازم را میخوانم و دیگه کاهل نماز نیستم (61 نظر) رونالدو: برای اولین بار جورجینا را برای شام دعوت کردم متعجب بود چون باورش نمی شد که به جای اتوبوس با بوگاتی به خانه برمی گردد+فیلم (46 نظر) مازیار لرستانی: ای کاش به جای روز زن و روز مرد، روز شرف و انسانیت داشتیم+عکس (41 نظر) خلاقیت خنده دار پدر ایرانی با طراحی سینما در توالت خانه اش حماسه آفرید+عکس/ هنر نزد ایرانیان است و بس😂 (41 نظر) پریناز ایزدیار؛ هرچقدر هم شلوغ باشم بازم وقت دارم که به ازدواج فکر کنم، شرایط خانواده‌مون این مدلی نیست که ازدواج حتما باید سنتی باشه یا نباشه، ولی خودم دوست دارم همسرم رو انتخاب کنم (39 نظر) مهران مدیری: شایعه نیست؛ هواپیمای شخصی دارم سوئیچ رو هم دادم به بچه‌های پشت صحنه! / برشی از برنامه تلویزیونی جذاب «دورهمی» با اجرای بی‌نظیر مهران مدیری (39 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
یک فیلم ایرانی نداریم که مردها در آن نرقصند!
بشار اسد و نبیه بری به پیام رهبر انقلاب چه جوابی دادند؟
واکنش ایران به قطعنامه ضد ایرانی شورای حکام چیست؟
تصویب قطعنامه ضدایرانی کشورهای غربی در آژانس اتمی
ابلاغیۀ رئیس جمهور مبنی بر اصلاح مصوبۀ ماده واحدۀ تأسیس سازمان ملی هوش مصنوعی
ویدیو | فلسفۀ زندگی از نگاه حسین پناهی: عشق یک جفت النگو، عدالت نیم کیلو سیب‌زمینی!
معنا و مفهوم ضرب المثل «هر چی سنگه، مال پای لنگه» در ادبیات فارسی / ضرب المثل در حقیقت یک باور هست، و هر باور یک ماتریکس!
اجاره خانواده برای ازدواج مجدد پنهانی / مواظب باشید سرتان کلاه نرود!
ویدیو/ شعر مفهومی و فی‌البداهۀ مهران مدیری برای سربازان/ تمجید و تحسین سروش صحت و نادر سلیمانی
بهترین سن یادگیری زبان انگلیسی در کودکان چه سنی است؟ / این یک هشدار است؛ قبل از 18 سالگی یک زبان جدید بیاموزید!
شوخی با تاریخ/ وقتی «خشایارشا» اینستاگرامی می‌شود؛ شاهنشاه هخامنشی در جستجوی فالوور + عکس
ویدیو| دکلمه‌ای که به عمق روح می‌نشیند؛ دکلمه شعر زیبا و حزن‌انگیز "خوار گشتم" از استاد شهریار / من از بازار دنیا زار گشتم ...
قبل از دیر شدن، این 5 ارز دیجیتال را به سبد سرمایه‌گذاری خود اضافه کنید
ویدئو| معماری شگفت‌انگیز هخامنشی‌ها؛ شیرهای خشمگین یا خندان؟ راز چهره‌های دوگانه مجسمه‌های سنگی تخت‌جمشید
قلعه قجرها چگونه روسپی‌خانه شد؟/ پایان سبز یک داستان سیاه و غم‌انگیز
منتخب روز   
هدیه‌ دست‌ساز مادران سرزمین آفتاب، سیستان و بلوچستان به مسعود پزشکیان+ویدیو استفاده از ویروس کووید 19 برای مبارزه با سرطان! تب دنگی خطرناک شد؛ شیوع در جنوب شرقی ایران! سردار آزمون: وقتی دو تا گل میزنیم فکر میکنیم بازی رو بردیم و این ایراد بزرگ ماست/ناراحتی سردار آزمون بعد از بازی با قرقیزستان جزئیات پرونده آزار و اذیت دختر 16 ساله مشهدی از طرف 2 برادر ناتنی و پناه بردن او به کلانتری / از چند سال قبل که 2 برادر ناتنی ام به مصرف شیشه اعتیاد پیدا کردند مدام مرا کتک می زدند... مرگ پسر جوان بعد از خوردن الکل ضدعفونی اولین تمرین تیم ملی در استادیوم شهر بیشکک/ماشالله به این انرژی گروگانگیری افغان‌ها در تهران توسط 3 پاکستانی اخاذ اندروید 15 برای شیائومی و سامسونگ کی میاد؟ /لیست کامل تبلت‌هایی که اندروید15 سامسونگ را دریافت می‌کنند سلیقه‌ی خاص همسر پوریا پورسرخ برای سوپرایز تولد شوهر خوش‌تیپش با دیزاین شیک و کیک روکش طلا/ چه تیپ خفنی زده شادوماد! تصاویری از اولین تمرین ستاره های همیشه درخشان تیم ملی ایران، از طارمی گرفته تا بیرانوند و... در بیشکک قبل از بازی با قرقیزستان/به امید پیروزی✌ قتل خانمی جوان به دست یک مرد 43 ساله در تبریز/ پول و جواهرات انگیزه متهم از قتل بود