چه کسی به خاطر زنده ماندن پسر مسعود رجوی شهید شد؟ +عکس
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از مشرق، همزمان با دهه فجر انقلاب اسلامی در سال جاری، فیلم «ماجرای نیمروز» در جشنواره فجر 95 با موضوع درگیریهای سالهای 59 و 60 میان نیروهای انقلاب و منافقین (مجاهدین خلق) خوش درخشید و توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره، سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه ملی و سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از آن خود کند. داستان فیلم تلاش یک تیم اطلاعاتی در ایام آشوبهای منافقین را روایت میکند. این تیم در پی این است که با شناسایی و تعقیب منافقین به سرچشمه ترورها و خرابکاریهای تهران برسد. داستان به اینجا میرسد که خانه تیمی گروهی از منافقین در محله زعفرانیه شناسایی و توسط تیم عملیات پاکسازی میشود. بر اساس واقعیتهای تاریخی که داستان فیلم بر پایه آنها نوشته شده است، روز 19 بهمن 1360 شمسی، نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران موفق به کشف محل اختفای اصلی رهبران منافقین در تهران در محله زعفرانیه شدند. این خانه، مرکز فرماندهی این گروهک در داخل کشور و در حالی بود که مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر در تیرماه 1360 از ایران به فرانسه گریخته بودند. پس از محاصره آن محل و چند ساعت درگیری مسلحانه این خانه توسط پاسداران انقلاب تصرف شد. در این واقعه 23 نفر از جمله موسی خیابانی مرد شماره 2 سازمان، آذر رضایی همسر موسی خیابانی و اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی کشته شدند، اما پسر خردسال مسعود زنده ماند. روز 19 بهمن بعدها توسط منافقین، روز «عاشورای مجاهدین» در انتهای فیلم، تصویر همین نوزاد پسر را نشان میدهد که روی دست یکی از پاسداران است. پسری که نامش مصطفی بود و منتسب به اشرف ربیعی و مسعود رجوی. بعدها در اردوگاه مجاهدین در عراق مصطفی رجوی را به نام محمد نیز صدا زدند.
ازدواج های مسعود رجوی
مسعود رجوی که پس از کشته شدن موسی خیابانی، مهره اصلی منافقین در بهمن 1360، به عنوان رهبر این گروه تروریستی معرفی شده بود سالها بود در انظار ظاهر نشده و بسیاری منابع خبر از مرگ او داده بودند. با این حال پس از آنکه تابستان سال جاری "ترکی الفیصل"در حضور "مریم رجوی" همسر سوم و جانشین مسعود رجوی از او با عنوان "همسر مرحوم" یاد کرد، رسانه ها این عبارت را به عنوان تائید رسمی مرگ رهبر این گروهک دانستند؛ اگرچه ساعتی پس از افشای مرگ رجوی رسانه های وابسته به منافقین سعی در تکذیب این خبر داشتند.
مسعود رجوی سه بار ازدواج کرده است. بار اول با اشرف ربیعی که در درگیریهای یکی از خانه های تیمی منافقین با سپاه پاسداران انقلاب کشته شده بود و بار دوم که با فیروزه بنی صدر دختر ابوالحسن بنی صدر ازدواج کرده و به دلیل اختلاف با بنی صدر به طلاق منجر شده بود. اما ازدواج "مریم قجر" یا همان مریم رجوی و مسعود رجوی یکی از بحث برانگیزترین اقدامات رهبر گروهک منافقین بود که در سال 1364 و اندک زمانی پس از جدایی مریم قجر از همسر سابقش رخ داد.
ازدواج مریم قجر که همسر "مهدی ابریشمچی" از دوستان رجوی و اعضای اصلی گروهک بود از سوی تشکیلات منافقین به " انقلاب ایدئولوژیک" تعبیر شد تا ابعاد سوال برانگیز آن تحت شعاع قرار گیرد. گفته می شود مریم قجر در آن زمان از مسعود ابریشمچی صاحب یک فرزند سه ساله بود و به گفته مینا ربیعی خواهر اشرف ربیعی این دو تا قبل از آن از زندگی موفق خود بر پایه علاقه مشترک سخن گفته بودند و احتمالا به اجبار اعضای گروهک مجبور به جدایی شده اند. همچنین عدم رعایت زمان شرعی بین طلاق مریم قجر با همسر سابق و ازدواج با مسعود رجوی یکی دیگر از موارد سوال برانگیز این ازدواج بود. مراسم ازدواج رسمی این دو در 29 خرداد 1364 در دفتر جبهه سیاسی سازمان منافیقن موسوم به شورای ملی مقاومت در "اُوِر سور اواز" شهری در 27 کیلومتری شمال غربی پاریس با حضور سران این گروهک برگزار شد و از آن پس نیز نام مریم قجر به نام مریم رجوی تغییر یافت. چندی پس از این مراسم بود که دولت فرانسه حکم به اخراج رجوی از فرانسه داد و وی مجبور شد همراه با شماری از اعضای منافقین مقیم فرانسه عازم عراق شود. وی به هنگام ورود به عراق مورد استقبال رسمی معاون رئیس جمهور وقت عراق قرار گرفت و در آنجا پایگاه نظامی برای اقدام علیه کشور تشکیل داد.
حاصل سه ازدواج مسعود رجوی، دو فرزند است. یک دختر به نام اشرف که از همسر سومش یعنی مریم به دنیا آمده است. همانطور که در بالا بیان شد، اشرف زمانی که مادرش از مهدی ابریشمچی جدا شد و به عقد مسعود رجوی درآمد، سه سال داشت. به عبارت دیگر رجوی فقط پدرخوانده اشرف است و با او رابطه خونی ندارد. بنابراین اشرف فرزند مسعود رجوی نیست و مسعود تنها یک پسر خونی به نام مصطفی دارد، که موضوع اصلی یادداشت است.
سرنوشت مصطفی در ایران
پس از اتمام عملیات کشف و انهدام خانه تیمی، یکی از پاسداران انقلاب با ایثارگری، ریسک بزرگی کرد و برای نجات جان نوزاد وارد خانه تیمی شد؛ جایی که احتمال اصابت گلوله به او وجود داشت. پاسدار از جان گذشته کودک را نجات داد اما در حال خروج از معرکه توسط منافقین مورد هدف قرار گرفت. کودک زنده ماند و شهید لاجوردی در برابر دوربین صداوسیما از پدربزرگ او خواست که برای تحویل گرفتن فرزندش به دادستانی مراجعه کند. نوزاد (مصطفی رجوی) به پدربزرگش که ساکن مشهد بود، تحویل داده شد، اما پس از گذارندن دوران کودکی در ایران، بعدها در 12 سالگی توسط منافقین و با هماهنگی مسعود رجوی از مرز کردستان خارج شد.
مصطفی رجوی و یا مصطفی خیابانی
احتمال انتساب مصطفی به موسی به دلایل زیر قوت میگیرد:
1. اینکه سرکرده فراری فرقه رجوی " ابتر" بوده و فرزنددار نمیشده است. چرا که طی سی سال اخیر با وجود تجاوز های مکرر مسعود رجوی به زنان اسیر در پادگان اشرف از جمله همه زنانی که مجبور گردیدند از همسران خود جدا شوند ویا زنانی که بعنوان "شورای رهبری" و یا زنان غنائم جنگی به عقد او درآمده به حرمسرای او روانه شدند، هیچ گونه فرزندی زاده نشده و این بهترین دلیل " ابتر و مقطوع النسل " کسی است که سال 2016 از دنیا رفت.
2. بنا به اطلاعاتی که یکی از افراد تازه گریخته از غار متروک و محصور اشرف به بیرون درز داده است، مصطفی سخت با عقاید و رفتار سرکرده فرقه رجوی مخالف بوده و ضمن تقاضای مکرر جهت خروج از این اردوگاه بارها سعی کرده از اشرف فرار کند و به همین دلیل این جوان سالهاست در زندانی در اشرف بگونهای انفرادی محبوس است و یک گروه چند نفره از جلادان مورد اعتماد فرقه بصورت شبانهروزی از این جوان مراقبت میکنند.
3. ترس و وحشت سران فرقه و زندانی بودن مصطفی دلیل خاصی باید داشته باشد وچنین دلیلی می تواند این باشد که مصطفی دریافته است که پدرش موسی خیابانی است و بهمین دلیل سران فرقه بیم آن دارند که درصورت رسیدن مصطفی به دنیای آزاد ممکن است این واقعیت بهوسیله نامبرده افشا گردد .
4. شباهت چهره آنگونه که عکس های مصطفی نشان میدهند چهره این جوان شباهت بسیاری با موسی خیابانی دارد و این هم می تواند دلیل دیگری بر این واقعیت باشد که مصطفی فرزند مشترک اشرف ربیعی و موسی خیابانی است.
قربانی شدن امثال مصطفیها در عراق و اروپا
بکی از اقدامات جنایتکارانه گروهک تروریستی منافقین، نقض حقوق اعضای این تشکیلات است که از سوی سرکردگان آنها صورت گرفت. بعد از شکست سنگین منافقین در عملیات مرصاد، رجوی با برگزاری نشستهایی تحت عنوان تنگه و توحید سعی کرد، تقصیر این ناکامی بزرگ را بر گردن خود اعضا بیاندازد. منظور از تنگه همان تنگه چهارزبر بود که در آنجا نیروهای گروهک توسط رزمندگان ایرانی تار و مار شدند و منظور از توحید نیز همان حربه رجوی بود که سعی داشت عدم موفقیت در این عملیات را برگردن عدم توجه ذهن و فکر نیروها به کسب پیروزی و انجام ماموریت بیاندازد. وی با این بهانه مسئله انقلاب ایدئولوژیک و طلاق اجباری را مطرح کرد تا به قول خودش نیروها ذهن و فکر خود را از غیر تشکیلات پاک کنند و دلبستگیهای دنیایی خود را فراموش کنند. با فروپاشی خانواده، مسعود رجوی به بهانههای مختلف کودکان را از پدر و مادرها جدا کرده و به اروپا انتقال داد و در کمپهایی جداگانه نگهداری کرد تا این افراد را تبدیل به تروریستهایی آموزش دیده کند و مورد استفاده قرار دهد. در سال 1997 با توجه به آغاز بحران نیرو در گروهک، رجوی برای تقویت روحیه در میان نیروها تصمیم به برگرداندن نوجوانانی کرد که در کودکی در 1991 به بهانه خطرات ناشی از جنگ اشغال کویت علیرغم مخالفت خانوادههایشان به اروپا و کانادا فرستاه شدند. هیچ کدام از این کودکان مراحل قانونی مهاجرت فرزندخواندگی را طی نکردند. زیرا اکثر آنان با مدارک جعلی وارد این کشورها شدند. گروهک تروریستی منافقین با سوء استفاده از عدم سختگیری ماموران فرودگاهها بر رفت و آمد کودکان، این کار را صورت داده بود. تحلیل رجوی این بود که کودکان مانعی در راه رهائی و آزادی فکری وابستگان گروهک تروریستی هستند و با دور کردن بچه ها، انرژی بیشتری برای براندازی نظام ایران آزاد خواهد شد.
طرح بازگرداندن این نوجوانان به پادگان اشرف در سال 1997که تبدیل به ماشینهایی شده بودند و استقلال فکری نداشتند، خیانتی دیگر در حق این کودکان بود. زیرا بسیاری از این نوجوانان پدران یا مادرانشان یا هر دو را در عملیاتهای گروهک از دست داده بودند و البته این بازگشت نیز به هیچ عنوان به معنای بازگشت به آغوش خانواده نبود. از آنجا که تاخیر در اعزام نوجوانان باعث میشد که آنان به سن قانونی برسند در این صورت امکان انتقال این افراد برای همیشه، از بین میرفت، اکثر این نوجوانان قبل از اینکه تبعه آن کشوری که در آن ساکن بودند بشوند، توسط تشکیلات به عراق برگردانده شدند. این اقدام باعث شد که برگشت آنان به کشور عراق به دلیل اسم غیر واقعی ثبت شده در مورد مدارک مهاجرت و نیز عدم تابعیت آن کشور دچار اشکال جدی شود. این کودکان که در حدود 900 نفر بودند قربانی امیال سرکردگان تروریست گروهک منافقین شدند و عمر و زندگی خود را در این راه از دست دادند. مصطفی (معروف به محمد) رجوی که فرزند مشترک مسعود و اشرف ربیعی است، یکی از همین افراد است.
وضعیت مصطفی رجوی در شرایط کنونی
بنابر مصاحبه سال 92 یکی از اعضای ارشد سابق گروهک منافقین که از این گروه جدا شده و اکنون ساکن اروپا است، 14 نفر از افراد ردبالای منافقین توانستند از آلبانی پناهندگی بگیرند. به گفته این شخص این افراد با سران منافقین اختلافات شدیدی داشتهاند که دلیل آن سیاستهای این گروهک علیه اعضای خود است.
وی در مصاحبه خود بیان میکند: «14عضو منافقین که به آلبانی رفتهاند، از ساکنان اردوگاه الحریه (لیبرتی) بودند که بعد از خروج آنان از عراق، پایگاه اشرف نیوز با انتشار اسامیشان اعلام کرد این افراد کسانی هستند که نهاد فرماندهی ما به دلایل و انگیزههای مختلف آنان را از عراق اخراج کرد. یکی از این انگیزهها این بود که بیشتر این افراد زندانیان و یا کسانی بودند که سخت تحت کنترل قرار داشتند زیرا مخالفت خود را با سیاستهای منافقین علنی کرده بودند. در بین آنان یک زن نیز بود که فرماندهی گروهک منافقین تصمیم گرفت او را با نام جعلی یا به نام و با اسناد کسی که در اروپا به سر میبرد، به بیرون از عراق منتقل کند زیرا این زن به همان نام جعلی از اردوگاه اشرف به لیبرتی منتقل شده بود. همانطور که در مورد بسیاری از رهبران و کسانی که منافقین نمیخواستند آنان از اردوگاه اشرف منتقل شوند، نیز این کار صورت گرفته بود.
یکی از این افراد پسر مسعود رجوی به نام محمد رجوی و دختر مریم رجوی از همسر اول خود بود که منافقین برای آنان مدارک جعلی تهیه کرد و در واقع از نام و مدارک کسانی که فوت کرده بودند از جمله اصغر زمان وزیری که در عملیات 1988 کشته شد، استفاده کردند. اما زنی که با نام جعلی به البانی منتقل شد دومین نفر در فهرستی بود که اشرف نیوز منتشر کرده بود و نام جعلی او نسترن رستگارپور بود. در حالی که رستگارپور از مسئولین منافقین است که اکنون در لندن اقامت داشته و مدیر هماهنگی فعالیت شعبههای انگلیس و اروپای شمالی گروهک منافقین است که به طور مداوم بین انگلیس، نروژ، سوئد، دانمارک و فنلاند در حال رفت و آمد است.»
صحبتهای این شخص جداشده از سازمان بیانگر این است که مصطفی یا محمد رجوی اختلافاتی با سران سازمان من جمله مسعود و مریم رجوی داشته است. اختلافات به جایی میرسد که مصطفی در بهار سال 2003 به همراه چند نفر دیگر با تهیه مقداری دلار و تهیه نقشه عراق اقدام به فرار می کنند، ولی لو می روند. آنها در اوایل شب بعد از شام بایک آیفا به یک قسمت از سیم خاردار اشرف می زنند و هنگام پرش از سقف کامیون ، توسط ماموران مراقبت مصطفی دستگیر میشوند. ماموران یک سیلی به گوش مصطفی می زنند و به وی فحاشی میکنند. چند همراه دیگر نیز دستگیر و به اتاق اطلاعات برده میشوند و در آنجا مورد توهین و ضرب و شتم قرار میگیرند و بعدا به انفرادی برده میشوند. این وقایع نشان میدهد که سازمان از علنی شدن اختلافات پسر مسعود با پدرش بیم داشته و با زندانی کردن وی پس از بازگشت از اروپا سعی کرده تا موضوع را مخفی نگه دارد. احتمال دوم این است که مصطفی از این خبر که پسر موسی خیابانی است آگاه شده، و سعی بر علنی کردن موضع داشته است. در این صورت نیز فرضیه زندانی و تحت نظر بودن مصطفی قوت مییابد.
ریشهیابی اختلافات
بر اساس اظهارات دو تن از اعضای قدیمی سازمان به نامهای قادر رحمانی و مهران کریمدادی، مصطفی تمایل نداشته از مناسبات سازمان پیروی کند. به عبارت تندتر حتی از فرامین سرپیچی نیز میکرده است. سازمان نیز برای پوشاندن ماجرا از طرفی سعی کرد تا روابط مسعود و مصطفی را حسنه جلوه بدهد و از طرفی او را تحت نظر و مراقبت دقیق قرار دهد. روابط حسنه مصطفی با پدرش بر خلاف عقاید سازمان مبنی بر شکلگیری جامعه توحیدی با گذشتن از اقوام مثل پدر و مادر و فرزند بوده است. به عبارت دیگر رفتار به ظاهر خوب مسعود و مصطفی با یکدیگر با جامعه بی طبقه توحیدی که در آن برابری و بهره گیری از فرصت ها و امکانات مساوی بین انسانها وجود خواهد داشت، در تناقض است. برای روشنتر شدن موضوع باید گفت که از طرفی مصطفی امکان دیدار با پدر داشته است و از طرف دیگر کودکان سازمان حق ملاقات با والدین نداشتند و باید در کلاسهایی از قبیل گذشتن از پدر و مادر شرکت میکردند.
ناصر سیدبابایی از دیگر اعضای فراری مجاهدین از لیبرتی طی جلساتی با نام بررسی نقض حقوق بشر در فرقه ی رجوی عنوان کرد: «بعد از خلع سلاح و وقتی از پراکندگی به اشرف بازگشتیم همه میدانیم که محفل زدن بچه ها زیاد شد در این بین من از بچه ها می شنیدم که مصطفی رجوی با بچه های میلیشیا محفل ( گفتگوی مخفیانه، شخصی و غیر تشکیلاتی میان افراد مجاهدین را محفل زدن مینامیدند. افرادی که محفل می زدند و در فرصتی سعی داشتند با همدیگر حرفهای غیر تشکیلاتی بزنند از زندگی و رویاهایشان حرف بزنند، از نظر سران و رهبران سازمان کاری و عملی نابخشودنی و بر علیه سازمان انجام می دادند که خیانت به اهداف مجاهدین تلقی می شد.) میزد و توسط بچه های میلیشیا این موضوع به ما منتقل میشد . غالبا مصطفی رجوی با مواضع و حرفهای مریم و مسعود تناقض داشت که چرا علیرغم وعده های مسعود و مریم نیروهای مجاهدین تسلیم شدند و سلاح های خود را بر زمین گذاشتند؟ همچنین سر مسائل ایدئولوژیک نیز مصطفی رجوی خیلی تناقض داشت تا جایی که وقتی هم یگانهای مصطفی، که رده های تشکیلاتی بالایی نیز داشتند برای مصاحبه با آمریکاییها فراخوانده شدند و برخی از آنها به اشرف بازنگشتند و پناهنده آمریکاییها شدند موضوع تناقضهای مصطفی را به آنان انعکاس دادند. در این میان خانم پریا که مترجم مقامات ارتش آمریکا بود فشار زیادی به مسئولین سازمان وارد آورد تا مصطفی رجوی را برای مصاحبه پیش هیئت آمریکایی بیاورند تا از او سوال کنند که آیا مایل است از مجاهدین جدا شود؟ اما مسئولین سازمان بشدت مخالفت کردند و اجازه ندادند مصطفی با آمریکاییها مصاحبه کند.»
قادر رحمانی نیز که در این جلسات حضور داشته است بیان میکند که: «یکی از همین بچه های میلیشیا به اسم یاسر اکبری برادر موسی اکبری که در اشرف خود سوزی کرد ایشان هم جزء نفراتی بود که با محمد ( مصطفی رجوی ) در یک یگان بود و شدیدا با مواضع مجاهدین متناقض بود. در اشرف بچه های میلیشیا را سه قسمت کرده بودند. یاسر جزء نفراتی بود که با برادرش موسی پیش محمد رجوی بودند. من عکس های آنها را باهم دیده بودم. روزهای آخر قبل از اینکه از اشرف خارج شوم، یاسر اکبری با من بود، یعنی تحت مسئولیت من بود. چون خوب نقاشی میکشید، مسئولین اشرف هر هفته از او میخواستند نقاشی مریم و مسعود را بکشد. کار یاسر به اینجا کشیده بود. پدر یاسر در آشپزخانه کار میکرد فکر میکنم. در آشپزخانه قرارگاه اشرف کار میکرد. یاسر تا جایی که اطلاع دارم بچه خیلی خوبی بود وقتی شنیدم یاسر اکبری خودسوزی کرد شوکه شدم. بیشتر خودسوزی او بر خلاف ادعاهای مسئولین سازمان ربط داشت به تناقض هایش. به نظرم اگر مصطفی پسر مسعود و اشرف دختر مریم و ابریشم چی تحت نظارت و مراقبت شدید مسئولین سازمان نبودند شاید آنها نیز مثل یاسر دست به خودسوزی میزدند . ببینید مناسباتی که ما داریم در باره اش صحبت میکنیم طوری طراحی شده است که حتی برای عواطف خانوادگی نیز جایی نگذاشته است . حتی خود مسعود نیز بویی از عاطفه پدری نبرده است همه هم و غم او این است که به قدرت برسد و در این راه حتی پسرش مصطفی را نیز قربانی میکند . خود مسعود نیز قربانی مناسباتی است که خودش طراحی کرده است . وقتی بچه های کم سن و سالی مثل یاسر دست به خودسوزی میزنند باید به مناسبات سازمان شک کرد؟ چرا باید وضعیتی پیش بیاید که بچه ها به سمتی بروند تا خودسوزی کنند؟ این چه جور مبارزه ای است؟ و بعد سازمان به دروغ اعلام کند یاسر به خاطر اعتراض به امریکائیها خودسوزی کرده است!! به نظر من تنها راهی که سازمان برای بچه ها در اشرف نشان میدهد راه یاسر اکبری است چون پدرش در کمال تاسف این راه را قبل از وی برای بقیه انتخاب کرده بود و خودش نیز مجبور است توی این دستگاه مخوف مجاهدین راهی را برود که برایش انتخاب کرده اند و جز بیراهه و ناکجاآباد نیست.»
به گفته همین افراد که مصاحبههای آنان در اوایل دهه نود شمسی منتشر شده است، مصطفی در حال حاضر باید چیزی حدود 35 سال داشته باشد.