دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

جامعه /

داستان های هزار و یک شب ؛ شب اول : داستان دهقان و درازگوش 

دوشنبه، 07 آبان 1403
کد خبر: 415475
ساعدنیوز: در این بخش از مطالب ساعدنیوز داستان آهای بسیار جالب و آموزنده را مطالعه می کنید. برای خواندن این حکایات همراه ما باشید.

به گزارش سرویس جامعه پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، دهقانی بود که ثروت و رمه ی فراوان داشت و زبان جانوران را میدانست. روزی به طویله رفت و گاو را دید که نزدیک آخور خر ایستاده و با حسرت به او نگاه می کند. التونا

خر که مشغول خوردن بود و دم تکان می داد، همان طور که سر در آخور داشت پرسید:

چرا امروز این گونه نگاهم میکنی؟!

گاوآه حسرت آلودی از سینه بیرون داد و گفت:

به جایگاه تو نگاه می کنم که خشک و تمیز است؛ به خوراک تو می نگرم که نرم و لذیذ است؛ گوارا باد بر تو این نعمت و ناگوار باد هر روز شب من؛ زیرا شب و روز را در رنج و سختی به سر می برم. گاه زمین را یار و شخم بزنم و گاه نیز آسیاب را بگردانم؛ اما تو را می بینم که اداری نداری غیر از این که خواجه ساعتی بر پشتت سوار شود و بیرون رود و دوباره به سوی آخور بازگرداند.

درازگوش سر از آخور بیرون آورد و جواب داد:

تو هم می توانی مثل من از زحمت و رنج خلاصی یابی

گاو چشمهای درشت خود را به او دوخت و پرسید:

چگونه می توانم مثل تو شوم؟

درازگوش گفت:

فردا صبح چون غلام دهقان آمد و طناب بر گردنت افکند، خود را به خواب بزن و هرچه چوب بر پشتت کوبیدند، تکان نخور و هرچه علف برابرت گذاشتند، لب به آن مزن. اگر چند روز این گونه رفتار کنی، از رنج و مشقت کار کردن آسوده خواهی شد.

آنها در گفت و گو بودند و دهقان که اتفاقا پشت در طویله ایستاده بود، گوش می داد.

چون بامداد شد، دهقان غلام را به طویله فرستاد. غلام گاو را دید که غذایی نخورده و قدرتی در بدن ندارد. او رفت و ماجرا را به دهقان بازگفت.

دهقان که نقشه اش را از قبل کشیده بود، گفت:

کارهای گاو را بر عهده ی درازگوش قرار بده.

غلام به طویله برگشت و طناب برگردن درازگوش بست و او را بیرون برد.

هنگام غروب که درازگوش بازگشت، گاو خوش حال و قبراق پیش دوید و زبان به تمجید او گشود:

- ای دوست عزیز! وقتی تو رفتی، من به سوی جایگاهت رفتم و از غذایت خوردم و در بسترت خفتم.

حالا نیز آمده ام از تو تشکر کنم و بگویم که چه راهنمایی خوبی برایم کرده ای.

درازگوش که از پند خودش به گاو پشیمان بود، پاسخی نداد و خسته و نالان در گوشه ای بر زمین افتاد.

روز دیگر، غلام دوباره آمد و طناب بر گردن درازگوش نهاد و او را با خود برد.

وقت غروب درازگوش با تن فرسوده و روحی افسرده به طویله بازگشت. گاو که از خوش حالی دم می جنباند به شکرگزاری او آمد. وقتی سخن خود را به پایان برد، درازگوش به او گفت:

. می دانی که من نصیحت کننده ی خوبی برایت بوده ام؛ اما همین امروز موقع کار از دهقان شنیدم که به غلام میگفت: فردا، گاو را به صحرا ببر، اگر کار نکرد و سستی نشان داد، به قصابش بده تا تیغ بر گلویش بگذارد و...

چشمان گاو با شنیدن این حرف سیاهی رفت و دمش از تکان ایستاد. بعد نیز با صدایی لرزان گفت:

- پندی به من بده تا بتوانم جانم را نجات دهم. درازگوش با خستگی بر زمین دراز کشید و پاسخ داد:

. من پند خودم را به تو رسانیدم. اکنون خوب فکر کن و چارهی کارت را پیدا نما.

گاو سر پایین انداخت و به گوشه ی طویله پناه برد.

فردا وقتی خادم در طویله را گشود، گاو را دید که دم راست کرده و قبراق و آماده ی خدمت است.

خادم با عجله نزد دهقان رفت و ماجرا را بازگفت. دهقان به خنذه افتاد و گفت:

گاو را از جان ترساندم که به کار راضی شود. ا و دوباره خندیدن را از سر گرفت.


2 پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز دوشنبه 07 آبان
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
چگونه پایان نامه را به کتاب تبدیل کنیم؟
اکسپت فوری مقاله علمی پژوهشی
بهترین ترجمه با بهترین مترجم آنلاین + معرفی 8 پلتفرم برتر ترجمه
هزینه تبدیل پایان نامه به کتاب + ویدئو آموزشی
ویرایش و ویراستاری متون انگلیسی
استخراج مقاله از پایان نامه کارشناسی ارشد و دکتری و چاپ در مجلات isi، علمی پژوهشی، Scopus + پاورپوینت آموزشی
چاپ مقاله در مجله (ISI, SCOPUS, ISC, PUBMED و علمی پژوهشی) معتبر+ صفر تا صد+ ویدئو آموزشی
تعرفه استخراج مقاله از پایان نامه
همه‌چیز درباره‌ی سرنوشت شوم شهناز، فرزند محمدرضا و فوزیه، دختری که تولدش با خشم و ناراحتی خاندان پهلوی همراه شد/+مجموعه تصاویر از تولد تا روی آوردنش به زندگی هیپی‌گری و کولی‌وار
استخراج فوری مقاله از پایان نامه برای مجلات ISI با بهترین کیفیت