به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از رکنا، اختلاف دو طایفه بلوچ بر سر مسائل مالی بود. اما جای حل و فصل، پای چاقو به میان آمد. چاقویی از جنس خون. بزرگان هر دو طایفه تصمیم گرفتند رد پای خون را با عروس خون بس پاک کنند.
آن هم با عروسی از جنس همان چاقو,٦سال از آن عروسی اجباری می گذرد. از آن روزی که به خاطر نداشتن پرداخت بدهی، درگیری بین دو طایفه رخ داد. درگیری ای که منجر به چاقو شد و خون یکی از اعضای طایفه را گرفت. بدهی را پرداخت نکرده بودند که قاتل هم شدند.
برای سروسامان دادن درگیری ها راهی نبود، جز طلب یک دختر. دختری که باید قربانی حل اختلاف می شد. دختر طایفه بلوچ زود مادر شد. حالا ٢٠سال دارد و داماد ٢٥سال. مادر و پدر سه فرزند شده اند. دو دختر و یک پسر. فرزند سومشان تازه پا به این دنیا گذاشته است.
از سر ناچاری دختر بلوچ کلمات را بخش می کند و به سختی به هم می چسباند تا بتواند ٦سال پیش را به تصویر بکشد. کلمات به دشواری رنگ معنا می گیرند: «چندسال پیش در طایفه ما، قتل اتفاق افتاد و منجر به قتل یک انسان شد. بزرگان طایفه مقابل بعد از چند مدت این تصمیم را گرفتند که به عنوان خون بها از طایفه ما دختر بگیرند.» کلمات را با پس و پیش کردن فعل و فاعل مجدد به جمله تبدیل می کند: «طایفه ما نشستی برگزار کرد و به این نتیجه رسیدند که من را به عنوان خون بس برای خون بها به آنها بدهند. البته برای من هرچند سخت و خیلی مشکل بود، ولی از سر ناچاری و اینکه مشکل بزرگ و بزرگ تر نشود، به عنوان یک دختر همچین کاری را انجام دادم. این شد که تصمیم سر طایفه و بزرگان طایفه را قبول کردم.» تفکراتش را با واژه هایی از جنس احساساتش آذین می کند: «قبول عروس خون بس برای هر دختری سخت است. هرچند جلوی اتفاقات تلخ دیگر را می گیرد اما دختر قربانی اختلافات و درگیری های دو طایفه می شود.»
واژه های پرلهجه اش هر لحظه رنگ و بوی تازه می گیرد. رنگ و بویی پر از تضاد؛ ناراحتی، خوشحالی، افتخار و قربانی شدن معنا و رنگ کلماتش را آشکار می کند. «در واقع به خودم به عنوان یک دختر افتخار می کنم که باعث شدم جلوی اختلافات خیلی زیاد را بگیرم. اگر من خون بس نمی شدم، بعدها اختلافات و درگیری های بسیار زیادی به وجود می آمد و شاید حتی قتل های بیشتری اتفاق می افتاد.» لحن صدایش با مرور اتفاق چندسال پیش عوض می شود. ناراحتی را می خورد و خوشحالی و افتخار را در لحن صدایش بروز می دهد. «احساس می کنم کار و تصمیمی که گرفتم، پیش وجدانم راحت هستم. راحت هستم؛ چون توانستیم از بسیاری اتفاقات تلخ، که در دو طایفه ممکن بود رخ دهد، جلوگیری کنم. کل طایفه از من راضی و خشنود هستند.» دختر بلوچ از زندگی اش می گوید: «شوهرم بیکار است. گاهی اگر بتواند سوخت بری می کند. خودم تمام وقت سوزن دوزی می کنم. بیشتر مخارج زندگی مان از راه سوزن دوزی من می گذرد. دو دختر و یک پسر دارم. دختر کوچکم تازه به دنیا آمده و سه ماهه است.» جملاتش را با مکث هایی پی درپی به پایان رساند.
عروس خون بس ها قربانی نادانی هستند و در شهری که زندگی می کنند، باید خفقان بگیرند و به کودک همسری تن دهند. آنها نمی توانند فریاد بزنند. عروس خون بس ها ناخواسته تن به خواسته بزرگان می دهند. رخش، رئیس شورای حل اختلاف شهرستان دشتیاری یکی از شهرستان های سیستان وبلوچستان است. ٤٩سال دارد و درباره قربانیان عروس خون می گوید: «اختلاف های طایفه ای از زمان دور بوده. وقتی طایفه ها به پایان خط می رسند و هیچ راه حلی را برای تمام کردن اختلافات نمی یابند، دو طایفه یک دختر و پسر را از طایفه ها انتخاب می کنند و آنها را به عقد هم درمی آورند. دختر می شود قربانی خون بس طایفه ها. چه اختلاف آن طایفه ها بر سر قتل باشد، چه ملکی و چه هر مسأله دیگر؛ دختر را به طایفه مقابل می دهند تا اختلافات و درگیری ها تمام شود. بچه هایی که با ازدواج این خون بس ها به دنیا می آیند، به بچه های صلح معروف هستند.»
رخش درباره این عروس خون بس ها می گوید: «همه این عروس ها، قربانی ندانم کاری طایفه ها می شوند. بزرگان طایفه یک جا می نشینند و تصمیم می گیرند به جای قصاص و دعوا، اختلافات را با خون بس خاتمه دهند. عروس خون بس ها خودشان را قربانی سرنوشت و تقدیر می دانند. اگر هم مخالفت کنند، پدر و مادر آنها به زور عروس ها را ساکت می کنند طوری که دهانش بسته شود. گاهی قربانی این خون بس ها، جای نوه داماد است.
به دلیل اختلاف سنی زیاد. عروس خون بس ها مانند کنیز در اختیار خانواده شوهر قرار می گیرند و معمولا اجازه دیدن خانواده هایشان را نیز ندارند. دخترانی که پاخونی می شوند هم، فرق چندانی با دیگر عروس خون بس ها ندارند.»
رخش پاخونی را به سختی با لهجه ای غلیظ، با کلماتی که از زبانش بخش بخش می شوند، معنا می کند: «وقتی میان دو طایفه قتلی انجام می شود، پاخونی، عروسی است که به خانواده مقتول در عوض دیه می دهند. برخی از این زنان قربانی آنقدر تحت فشارند که دست به خودکشی می زنند.» زندگی این تازه سفیدپوشان، سفید نیست بلکه تا آخر عمر سیاه است.
3 سال پیش