دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

جامعه /

فرجام همه راه‌ها به اندوه می‌انجامد؛ به یاد احمدرضا احمدی و بهاری که نیامده رفت 

چهارشنبه، 21 تیر 1402
کد خبر: 348087
بیش از دو دهه پیش در سالگرد فروغ نوشت “عمر شاعر را با ورق‌های تقویم محاسبه نمی‌کنند عمر شاعر با برگ‌های دیوان‌های او محاسبه می‌شود البته نه همه برگ‌ها، تنها آن برگ‌هایی که از گزند و تطاول روزگار در امان بماند شناسنامه شاعر را بنیاد می‌کند”

می‌گفت “باور کنیم در جهان تنها شاعران هستند که در راهروی یخبندان ابدی زمین ایستاده و شهادت می‌دهند به حقانیت انسان معصوم و تنها” و معتقد بود که برای حقانیت شعر به‌جای رفتن “به جاده‌های سرمازده‌ دور و مدد خواستن از فیلسوفان اخمو” باید به زندگی که در کندوی عسلی پناه گرفته نگریست. گفته است که در ساعت 12 ظهر دوشنبه 30 اردیبهشت 1319 در کرمان متولد شده و تا کلاس اول دبستان در شهر خود بوده است. در سال 1327 به خاطر بیماری چشم پدرش که نهایتا به نابینایی‌اش منجر شد همراه خانواده راهی تهران می‌شود و تا امروز که نامش به‌یادگار در تاریخ ماند، ساکن پایتخت بود.

ایام مدرسه را یکی از تلخ‌ترین دوران زندگی‌اش خوانده است؛ سرما، تنبیه همیشگی توسط معلمان، تمسخر لهجه‌اش و مهم‌تر از همه بیهودگی درس‌ها! “وقتی آمدیم تهران، زمستان بود سرد و سخت. امکانات گرمایشی کم و همه جا سرد” می‌گوید هنوز بعد از این همه سال، خاطره سرمای آن روزها را حس می‌کند. نمی‌داند “مشکلات زندگی یا شرایط سخت معیشتی معلم‌ها بود که باعث می‌شد با کتک زدن سر بچه‌ها خالی کنند. شاید هم کتک زدن مفید و مؤثر می‌دانستند” هرچه بود می‌گوید کتک‌زدن مد بود و مرسوم. دبیرستان را در دارالفنون می‌گذراند که درسی‌اش با البرز “بیشتر متعلق به طبقات فقیر و متوسط بود”.

زمانی که اکثر محصلان خودش “یا مصدقی بودند یا توده‌ای” یاد گرفت از سیاست‌بازی دوری کند. می‌گفت به ظرفیت خودش واقف بود و می‌دانست با اولین سیلی فرو می‌ریزد. “تنها تسلی و پناه‌ام خانواده مادری‌ام بود و خصوصا زهرا خانم احمدی، مادر عبدالرحیم احمدی که مرا با مجله «سخن» آشنا کرد”. در مجله «پیک صلح» بود که برای اولین‌بار با شاعر فرانسوی، پل الوار، آشنا می‌شود. شاعری که ترجمه آثارش خصوصا توسط فریدون رهنما بر نسلی از شاعران ایرانی تاثیر قطعی گذاشت. بخت‌یارش بود تا تجارب هنری‌اش را از “گروه طرفه” تا قرار گرفتن در جمع دوستان فروغ و ابراهیم گلستان تمرین کند.

مدتی همراه با سپانلو در بخش تبلیغات گروه صنعتی بهشهر کار کرد. می‌گفت رئیسش سیاوش کسرایی بود که “روزها در اداره با هم قهر می‌کردیم و بعد از ظهرها در پایان کار اداری آشتی” در همین‌جا جعفر والی و کامران شیردل هم بودند که مباحث شنیدنی‌شان از سینما و‌ تئاتر همیشه به‌ راه بود. تا این‌که “ناگهان صاحبان گروه صنعتی بهشهر تصمیم گرفتند بخش تبلیغات را منحل کنند. آقایی آمد در کسوت عرفا و مرا بازخرید کرد. هنگامی که می‌خواست من را اخراج کند، گفتم چون برادران لاجوردی فقیر هستند، تخفیف می‌دهم” می‌گوید مسیر زندگی‌اش را آن “عارف باسمه‌ای عوض کرد و چه خوب شد”.

استخدام «کانون پرورش» می‌شود و حالا با جمع هنرمندان بزرگ‌تر و موثرتری هم مسیر؛ از کارگردانان و تصویرگران کتاب تا طراحان و نویسندگان طراز اول. کانون جهت دوره‌ کوتاه برای انیمیشن کودکان او را به نیویورک می‌فرستد که همراه با سهراب سپهری می‌رود. می‌گوید از بهترین ایام زندگی‌ام بود. کارهای هنری بسیاری کرده است، از سینما و نشر کتاب و مجله بگیرید تا دکلمه و تولید آثار صوتی. اما آن‌چه از او در صدر به‌یادگار خواهد ماند، اشعار اوست. موافق و مخالف بسیار داشت. اما عده‌ای تا انتها او را شاعر نمی‌دانستند. خودش می‌گفت بیش از نقد و بررسی، از دیگران فحش خورده است.

عده‌ای او را پی‌رو راهی که هوشنگ ایرانی بنیاد نهاد و امثال سهراب سپهری ادامه‌اش دادند می‌دانند. می‌گویند نه دانش هوشنگ ایرانی را داشت و نه صبوری سهراب را. اگر اقبالی یافت از بخت بلند بود که در زمان مناسب، در فضای مناسب قرار گرفت و نیاز بخشی از هواداران شعر نو را جواب داد. منتقد دیگری او را مهمترین نماینده “شعر موج نو اصیل” خواند که راهش را از دیگر همراهان نظیر بیژن الهی و یدالله رویایی که نمایندگان “شعر موج نو مشکل” بودند جدا کرد. خودش خیلی به این دسته‌بندی‌ها اعتقادی نداشت و معتقد بود که درست‌ترین و بهترین نقد از او را مهرداد صمدی نوشته است.

صمدی که به‌گفته او و بسیاری از جمله نادر ابراهیمی از داناترین منتقدان و مترجمان ادبی زمان بود، برایش نوشت که “شعر او دارای بیان تصویری و زبان خاص است، یعنی به جای آنکه او در کلمه فکر کند در تصویر فکر میکند و به جای آنکه با واژه های مجرد حرف بزند با تصاویر قابل لمس حرف می‌زند”. و با این‌که نداشتن وزن را ایرادی در شعر او می‌دانست اما می‌گفت، کلام و واژه‌هایش آهنگی دارند که باعث شده تا شعر او با سادگی درونی‌اش قابل فهم گردد زیرا “تصاویرش احتیاج به خوانندگان برگزیده ندارد و هر کسی میتواند با شعر او اخت شود” البته همین نکته گرانیگاه نقد مخالفانش بود. رضا براهنی با تمثیلی از “جنین‌های در شیشه الکل” که نارس هستند و زمزمه‌شان به‌گوش نمی‌رسد نوشت “آشفتگی نخستین خصیصه شعر اوست و علت این آشفتگی، آشفتگی ذهنی خود شاعر” براهنی معتقد بود او “می‌گوید و می‌گذرد و بعد دنبال یک چیز دیگر می‌گردد پیدا می‌کند و باز می‌گوید و باز می‌گذرد”.

و نصیحتش می‌کرد که حتی اگر وزن شعر فارسی را یاد نگیرد و در چارچوب وزن عروضی و یا نیمایی شعر نگوید، باید نثر فارسی را یاد بگیرد، تا شعرش شعر شود. و در نهایت هم برایش نوشت اگر مجموعه شعر بعدیش که کتاب چهارم اوست “به‌شکل کتاب‌های قبلی درآمد از نظر من باید فاتحه‌اش را خواند”. سال‌ها بعد جواب براهنی را داد و در مصاحبه‌ای گفت “این اطوارهای پست‌مدرنیسم تنها حاصل‌اش ایجاد سوژه برای طنزنویسان ماست و حاصل دیگری ندارد. عمر آن شعرها پس از حروف چینی تمام می‌شود. در دیاری که رقیب تو در شعر شاعران جهانی چون حافظ سعدی و دیگران هستند نمی‌توان با شعر شوخی کرد”.

بودند شاعرانی که تکلیف‌شان با شعر او مشخص نبود. سیمین بهبهانی درباره‌اش نوشته که “در ذاتْ شاعر به‌دنیا آمده. در کارش نه از گذشتگان هیچ تاثیر یا شباهتی به‌چشم می‌خورد و نه از معاصران شرقی یا غربی. تافته‌ای جدابافته‌یی است که اگر نمی‌بود، ادبیات معاصر ما بی‌شک چیزی کم می‌داشت”. با این‌حال شاید مهمترین حرف را کاشف اصلی استعدادش یعنی فروغ زد که برایش نوشته بود“حرف‌های تو این ارزش را دارد که به یاد بماند” او که سروده بود: “چرا درختان را از انتها به زمین نکاشتند که ریشه های آنها در آسمان نفوذ کند” در مصاحبه‌ای گفت که “شاید شعر من با خودم تمام شود!”

در نوجوانی دل‌باخته دختر در همسایه می‌شود. خدمتکار پاسبان صدا می‌کند و او را به کلانتری می‌برند. پدرش که مردی قدبلند و خوش لباس بوده وارد کلانتری می‌شود و پاسبان‌ها به‌خیال آن‌که بازرس است خبردار می‌ایستند. پدر اما می‌گوید که خودش از پسرش شاکی‌ست چرا که “آقا شعر نو هم می‌گوید” می‌گفت حقانیت شعر در شکفتن گل سرخ است و چرخش زمین “که کسی میوه کال را شعر نمی‌گوید. میوه هنگامی که رسید و بالغ شد، شعر آغاز می‌شود” و در جایی گفته که تا امروز من، احمدرضا احمدی را جلو آوردم دیگر خسته شدم! آقای احمدی سپاسگزاریم برای رنگ‌ها و واژه‌هایی که به زندگی ما آوردید.

*** این یادداشت اثر نویسنده ای با نام مستعار آدورنو در توئیتر @Adorno_Persian است که با هماهنگی خود نویسنده منتشر می شود.


2 پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز دوشنبه 03 دی
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
پذیرش و چاپ مقاله در مجلات علمی پژوهشی داخلی
مراحل سابمیت مقاله
ظریف با چهره‌ای مبدل در روز مادر، با یک تیر دو نشان زد؛ فاتحه خوانی بر مزار شهید امیرعبداللهیان پس از سر زدن به مادر در خانه ابدی‌اش در شاه عبدالعظیم+عکس
آموزش گام به گام نحوه سابمیت مقاله در مجلات ISI (آی اس آی)
ماشین ون سوپر لوکس سردار آزمون با امکانات یک خانه ی لاکچری/نوشته ی تتلو دستش رو نوشتن رو ونش 😍
اکسپت فوری مقاله برای دوره دکتری
بهترین ترجمه با بهترین مترجم آنلاین + معرفی 8 پلتفرم برتر ترجمه
صفر تا صد چاپ فوری مقاله پزشکی و پرستاری
تعرفه استخراج مقاله از پایان نامه
صف غذای خیریه در نیجریه جان 32 نفر را گرفت