غوغای ماجرای رسوایی عشق شهریار و ثریا و رقابت عشقی او با پسر عموی رضا شاه پهلوی از زبان خودش
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعدنیوز، شهریار جوان در همان ابتدای تحصیل خود در رشته پزشکی و روزی که همراه استاد صبا و استاد ملک الشعراء در یک مغازه نشسته بودند و آتش بازی را تماشا می کردند ، چشمش به دختری بلند قد و بسیار زیبا افتاد که با شور و شوق آتش بازی را تماشا می کرد و او با یک نگاه عاشق و دلبسته دختر جوان می شود.
نام این دختر زیبا ثریا بود و او فرزند یک سرهنگ ارتش بود اما شهریار در اشعارش همیشه او را «پری» نامیده است. او اشعاری مانند «غوغا می کنی» را درباره عشق خود به ثریا سروده است.
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی
از تیر کج تابی تو ، آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی
امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن؟
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می کنی!
ما «شهریارا» بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی
شهریار و ثریا چند سال با یکدیگر نامزد بودند. اما در نهایت آن دختر با چراغعلی سالار حشمت معروف به امیراکرم(پسر عموی رضا شاه) ازدواج میکند.