به گزارش پایگاه خبری ساعدنیوز به نقل از خبرآنلاین، ماجرا از دیماه سال قبل شروع شده بود؛ گروهی ایرانی و پاکستانی که با یک روند ثابت، افغانستانیهای فاقد اوراق هویتی را به گروگان میگرفتند و با ارسال فیلمهای شکنجه آنها برای خانواده، طلب پول میکردند. مبالغی بین 50 تا 300 میلیون تومان که باید به حسابی در پاکستان واریز میشد.
این ماجرا میان تمام خانوادههای افغانستانی ساکن در کن پیچیده بود و برای همین تمام فصل زمستان کمتر خانواده افغانی از ترس ربایش در کوچه و خیابانها تردد میکرد.
در همان ایام، روایت گروگانگیریها همراه با فیلمهای شکنجه و کتکزدن قربانیها دستبهدست میشد و حتی یکی از این ویدئوها هم به دست خبرنگار رسیده است؛ ولی هیچ قربانیای از ترس تهدیدهای مکرر این باند، اقدام قانونی نکرد.
با وجود این، تلاشهای خبرنگار «شرق» پیش از فروردینماه برای پیگیری موضوع به جایی نرسید و بیشتر قربانیها برای همیشه به افغانستان بازگشتند. پس از آن آخرین قربانی ربایش حاضر به گفتوگو درباره آنچه بر او گذشته شد. جوانی که به دلیل مطرحکردن شکایت در آگاهی و بازداشت تعدادی از این گروگانگیرها در فروردین سال جاری، باعث تمامشدن این ماجرا در کن شد. هرچند هنوز تعدادی از این گروه بازداشت نشدهاند و در سطح شهر آزاد هستند.
تا حد مرگ کتکم میزدند تا فیلم ترسناکتر شود
هنوز هم تهمایههای ترس بین مکالماتش نمایان است. جوانی 28ساله که بعد از ماهها رهایی هنوز با وحشت از آن روزها حرف میزند. نام مستعار او را به خواست خودش احمد گذاشتیم تا با اعتماد بیشتر برای ما از آنچه بر او گذشته روایت کند. حالا روی صندلی آرام نشسته و ماجرای آن روزهایی که به گروگان گرفته شده بود را از نو تعریف میکند. از لحظهای که به تصور مأموربودن آنها سوار ماشین میشود، تا شکنجههایی که برای دریافت پول بر او اعمال کردند و حتی لحظه آزادی و پیگیری قانونی برای شکایت از آنها، همه را موبهمو تعریف میکند.
خودش اینطور روایت میکند: «ماجرای این گروگانگیریها درمنطقه کن را پیش از این اتفاق شنیده بودم و میدانستم برای بعضی از همولایتیهایم هم پیش آمده است. برای همین وقتی در خیابان قدم میزدم، تمام مدت حواسم بود که این اتفاق برای من پیش نیاید؛ ولی آن روز از ترس زیاد همهچیز از یادم رفت. در سرمای قبل از عید بود. یک شب بعد از کارم، در همین خیابانهای کن ایستاده بودم تا اسنپ بگیرم که یک ماشین با مدل ال90 با شیشههای دودی و سرنشینهای ایرانی جلوی من ایستاد. یکی از آن ایرانیها پرسید افغان هستی؟ جواب که دادم، مدارکم را خواست که گفتم من قانونی در ایران نیستم. حین صحبت مدام صدای بیسیم روشن آنها میآمد و دیدم روی داشبورد ماشین دستبند و باتوم است.همینها باعث شد فکر کنم واقعا مأمور هستند. به من گفتند چون مدرکی نداری باید همراه ما بیایی. من را وسط نشاندند و کنار هر دو پنجره دو مرد دیگر نشستند. سؤال کردند هزاره هستی یا پشتو؟ گفتم تاجیک هستم. همان موقع موبایل و کیف پولم را گرفتند. آن شب واقعا عجیب بود. مثلا چندین بار خیابانهای تهرانپارس را چرخیدند و جلوی هر افغانستانی را که میدیدند، میگرفتند و از او مدرک قانونی میخواستند. البته غیر من هیچکس را سوار ماشین نکردند. خلاصه چرخزدنشان که تمام شد، در جایی مثل تونل توحید چشمان من را بستند. وقتی به مقصد رسیدیم من را از کاپشنی که به تن داشتم، بلند کردند و با چشم بسته راه میبردند؛ هرچند چون جایی را نمیدیدم به زمین خوردم و چشم چپم تا مدتها خونمرده و کبود شده بود. من را وارد اتاقی کردند که تمام آن دو روز آنجا بودم. اما جالب اینکه وقتی به آن خانه و اتاق رسیدیم دیگر خبری از ایرانیها نبود و آنجا دیگر هفت یا هشت پاکستانی هیکلی بودند. این را از لهجه آنها متوجه شدم؛ چون چشمانم تماممدت بسته بود. همانموقع که رسیدیم، جورابم را به همراه کاغذ و مشمبا در دهانم چپاندند و با چسب نواری پهن آن را بستند. بندهای کفشم را باز کردند و دستوپایم را محکم به هم بستند. در این چند روز که آنجا بودم هیچ چیزی نخوردم و از گرسنگی حالم بهشدت بد شده بود».
احمد جملات را گاهی بریدهبریده تعریف میکند و گاهی یک جمله را برای دو یا سه بار، دوباره از اول تعریف میکند. بین همه این روایتها، از ماجرای گروگانگیری جوانهای افغانستانی دیگر میگوید که ماجراهای مشابه او را پشت سر گذاشتند.
بین حرفهایش با چهرهای درهم میگوید: «از همه این گروگانگیریها فیلم داریم. از همه فیلم میگرفتند و برای خانواده میفرستادند تا از آنها پول بگیرند. فیلمهای خیلی بد. آنقدر شکنجه میکردند. واقعا آدم حالش بد میشود». بعد از آن دوباره حرفهایش را از سر میگیرد: «از ترس آنکه شناسایی شوند، چشمان من را باز نمیکردند. فقط چند بار چشمانم را باز کردند که دیدم همه لباس معمولی به تن دارند. اما از حرفزدن و صورتشان کاملا مشخص بود پاکستانی هستند. تماممدت من را کتک میزدند و بیشترشان هم معتاد به شیشه و هروئین بودند؛ چون دیدم آنجا مصرف میکنند. جلوی دوربین گوشی با فندک تنم را میسوزاندند و آن را با گوشی خودم برای خانوادهام میفرستادند. حتی تماس تصویری با مادر یا برادرم میگرفتند و جلوی آنها من را کتک میزدند تا آنها بترسند و پولی را که خواستند، به آنها بدهند. به مادرم میگفتند اگر این پول را تا فردا برای ما نریزید، قلب پسرت را درمیآوریم. آنقدر شرایط بد بود که مادرم در تماس تصویری از هوش رفت. با دسته چاقو به استخوانم میکوبیدند یا چاقو را بر روی پیکنیک داغ میکردند و بر روی بدنم میگذاشتند. تمام دستوپای من ورم کرده بود و نمیتوانستم آنها را تکان دهم. این کارها را میکردند تا فیلم ترسناکتری برای خانواده بفرستند. از خانوادهام که در افغانستان است، 140 میلیون تومان میخواستند و آنها با هزار بدبختی این پول را در ایران جور کردند و به افغانستان منتقل شد و چون این گروگانگیرها شماره حسابی در پاکستان داده بودند، این پول از افغانستان به پاکستان چنج شد. روز آخر باز هم آزادم نکردند و گفتند باید پنج میلیون دیگر پرداخت کنی؛ درصورتیکه من دیگر هیچچیز نداشتم و همان پولها را هم خانوادهام با قرض و بدهی پرداخت کرده بودند».
احمد بین حرفهایش از مکان گروگانگیرها میگوید که هر شخصی را که در منطقه کن گرفتند، به مکانی متفاوت از دیگری بردند و هیچکدام جای ثابتی نبوده است.
«یک چیز دیگر، امنیتی بود که برای خودشان ایجاد کرده بودند. جلوی در خانهای که من را برده بودند دوربین بود و تمام مدت از داخل گوشی ترددهای جلوی در را میدیدند. روزی که پول را واریز کردیم، با یک دست لباس پاره من را آزاد کردند. آن روز چشمبند برای من نبستند ولی گفتند باید تمام مدت سرم پایین باشد. همان موقع دیدم در خانهای کلنگی و قدیمی در محله نعمتآباد بودیم. جلوی خانه، یک پارک بود و خانه همسایهها چسبیده به این خانه؛ یعنی کاملا در یک محله بودیم. خلاصه با یک پاکستانی که چاقویی به طرف من گرفته بود، سوار ماشین تاکسی زردی شدیم و در جادههای اطراف بهشتزهرا و قم من را پیاده کردند. به من گفته بودند آدرس همهچیز تو را داریم و اگر کاری کنی به سراغت میآییم. آنقدر ترسیده بودم که وقتی از ماشین پیاده شدم نتوانستم دادوبیداد کنم؛ فقط توانستم شماره پلاک ماشین را بردارم. هیچچیزی نداشتم. مجبور شدم از یک گلفروش مقداری پول بگیرم و به خانه برگردم. حال خیلی بدی داشتم.بدندرد شدیدی داشتم و از هرچیزی، حتی سایه خودم هم میترسیدم. بااینحال به کلانتری شاپور رفتم و شکایتی ثبت کردم. آنها هم چند روز بعد با شماره پلاکی که داشتم، آن راننده تاکسی را پیدا کردند. متوجه شدم آن پنج میلیون آخر که از من میخواستند کرایه آن راننده بوده تا من را به جاده قم ببرد. از زیر زبان راننده حرف کشیده بودند تا آدرس آن گروگانگیرها را بدهد. آدرس جایی در منطقه جوادیه را داده بود و من به همراه مأمورها جلوی در آن خانه رفتیم. مأمورها با اسلحه وارد خانه شدند ولی متوجه شدیم همان موقع خانه را خالی کردهاند. مثلا لیوان چای داغ روی زمین بود و اجاق گاز هم هنوز روشن بود. معلوم بود یکی از قبل به آنها اطلاع داده که پلیس قرار است به این خانه حمله کند. با وجود این دو یا سه نفر از این باند دستگیر شدند و بقیه فرار کردند، اما از همان زمان که حدود اوایل فروردین میشود، دیگر گروگانگیری در منطقه کن تمام شد. وقتی برای این پرونده به آگاهی شاپور میرفتم، متوجه شدم ماجرای مشابه من در مناطق دیگر شهر هم اتفاق افتاده. مثلا پیرمردی از شهرری دو هفته قبل برای پیگیری پسرش آمده بود که پول را برای گروگانگیرها ریخته بود، اما آنها پسرش را آزاد نکرده بودند و میگفت دو هفته است از پسرم خبر ندارم».
همه در منطقه کن ترسیده بودند
بیشتر مردم افغانستانی منطقه کن، ماجرای گروگانگیری در فصل زمستان سال قبل را بهخوبی میدانند. حتی ترس بین اهالی به حدی رسیده بود که در آن ایام تردد در کوچه و خیابان هم کمتر شده بود.
«میترا امام»، عضو هیئتمدیره انجمن درخت کوچک، در گفتوگو با «شرق» به ماجرای گروگانگیریها میپردازد و درباره بینتیجهماندن پیگیری حقوقی و قانونی آنها به عنوان یک انجمن اینگونه میگوید: «زمستان سال قبل متوجه شدیم تعداد کودکانی که باید به انجمن بیایند هر روز کمتر میشود. با پیگیری، از ماجرای عجیب گروگانگیری افغانستانیهای غیرقانونی منطقه کن مطلع شدیم. برای همین کمتر خانوادهای اجازه میداد فرزندش از خانه بیرون بیاید. حتی برخی درِ خانههای خود را قفل میکردند و از داخل آنقدر وسیله پشت آن میگذاشتند که کسی نتواند وارد خانه شود. آن زمان در محل پیچیده بود که گروهی درحال آدمربایی هستند و روایتهای مختلفی همراه با فیلم و عکسهای شکنجه از گروگانگیری به ما میرسید. در واقع آنها با فرستادن این فیلمها از خانواده قربانی طلب پول میکردند که از 50 تا 300 میلیون تومان متغییر بود. مثلا در یکی از این فیلمها که به دست ما رسیده بود، دستوپای یک جوان افغانستانی را بسته بودند و او را آنقدر کتک زده بودند که تمام کمرش خونآلود و کبود شده بود و به خانواده هم گفته بودند اگر پول ندهید، او را خواهیم کشت. اعضای این باند به قدری قربانیها را تهدید کرده بودند که هیچکدام از آنها، حتی خانوادشان هم حاضر به صحبت نمیشدند. مثلا به همه آنها گفته بودند ما آدرس خانه خانواده شما را داریم و اگر بعد از آزادی پیش پلیس بروید و جایی حرفی بزنید، خانواده شما را هم خواهیم برد. برای همین هم کسی حرفی نمیزد و از طرفی چون همه اتباع غیرقانونی بودند از رد مرز هم میترسیدند. موضوع دیگری که قابل تأمل بود، مقصد این واریزیها بود که برای هر مورد از این گروگانگیریها شماره حساب بانکی در پاکستان را داده بودند. تمام روایتهایی که به ما میرسید، همه یک روند ثابت داشت؛ اینطور که ماشینهای مختلف همچون 206، ال90 و پژو با راننده و سرنشینهای ایرانی، جلوی افراد افغانستانی را میگرفتند و اگر اتباع غیرقانونی بودند آنها را سوار ماشین میکردند. این قربانیها هم با تصور اینکه مأمور هستند، سوار ماشین میشدند. جالب است که این گروگانگیرها هم مجهز به باتوم و دستبند بودند و این وسایل را معمولا روی داشبورد میگذاشتند تا کامل دیده شود. برای همین افراد تصور میکردند اینها واقعا مأمور هستند. این افراد را چشم بسته به مکانهای مختلفی در مناطق حاشیه یا جنوب شهر میبردند.
طبق تمام این روایتها در آن مکانها یا خانهها دیگر خبری از افراد ایرانی نبوده و همه افرادی که این قربانیها را شکنجه میکردند، پاکستانی بودند و به قصد دریافت پول، با خانواده قربانیها تماس تصویری میگرفتند تا با کتکزدن آنها، خانواده را تهدید کنند. ما به عنوان شخصیت حقوقی به کلانتری رفتیم تا شکایتی را در این مورد ثبت کنیم، اما گفتند ما نمیتوانیم و حتی برای گرفتن وکیل هم اقدام کردیم، اما روزی که باید برای جلسه با این افراد به اسکودا میرفتیم، همه از ترسشان قرار را کنسل کردند».
در بین این روایتها، میترا امام ماجرای گروگانگیری جوانی را بیان میکند که از ترس به افغانستان رفت و دیگر هم برنگشت: «پسر جوانی که در همین محله کن او را گرفتند، ماشینی با سرنشین ایرانی جلوی او را میگیرد و میپرسد تو افغان هستی؟ این پسر جوان هم تصور میکند آنها مأمور هستند و میگوید بله. آنها از او مدرک میخواهند و چون مدرکی نداشته سوار ماشینش میکنند. خودش بعدا برای ما تعریف کرد که همه به باتوم، شوکر برقی و دستبند مجهز بودند و آنها را روی داشبورد گذاشته بودند. این جوان میگفت من را صندلی عقب، وسط نشاندند و سرم را خم کردند و گفتند صدایت درنیاید. با چشم بسته او را به مکانی بردند که از لهجهها متوجه شده بود همه پاکستانی هستند. در چند روزی که آنجا بود آنقدر کتک خورده بود که تمام بدنش آسیب دیده بود. بعد هم مانند بقیه در تماس تصویری برای ترساندن خانواده او را کتک زده بودند تا پول دریافت کنند. بعد هم با واریز 50 میلیون به حسابی در پاکستان او را در جادهای اطراف شهریار آزاد کرده بودند. او را تهدید کرده بودند که از تمام جزئیات خانه شما خبر داریم و اگر حرفی بزنی یا کاری کنی، خودت و خواهرت را هم خواهیم برد. برای همین بعد از آنکه این روایتها را برای ما تعریف کرد قرار بود به دلیل وضعیت وخیم روانی که داشت خدمات روانشناسی برایش در نظر بگیریم و برای ثبت شکایت اقدام قانونی کنیم، ولی یک روز تماس گرفت و گفت درحال رفتن به افغانستان هستم و التماس میکنم هیچ اقدامی برای پرونده من نکنید؛ چون میترسم بلایی سر خواهرم بیاورند.
این روایتها ادامه داشت تا آنکه یکی از قربانیهای گروگانگیری، خودش شماره پلاک راننده گروگانگیرها را برداشته بود و برای شکایتکردن اقدام کرد. با این کار چندتایی از اعضای این باند دستگیر شدند و از همان موقع ماجراهای گروگانگیری در کن تمام شد. البته طبق شنیدههای ما، هنوز همه این افراد بازداشت نشدهاند».