حاجقاسم و امام؛ عاشقانهای که از یک عکس شروع شد
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از مشرق، جوان 20 سالهای بود به پابوس امام هشتم رفته بود، در باشگاه ورزشی مشهد حضور یافت و مشغول تمرین شد، همزمان مکالمه دو نفر را میشنود و اولین بار نام خمینی به گوشش میخورد و متوجه میشود شخصی برای تغییر رژیم برخاسته است، گوشهایش را تیز و همه حواسش را جمع میکند تا بهتر بشنود.
چند دقیقهای گذشت، برخاست و به سمتشان رفت، با آنها رفیق شده بود بنابراین از خمینی بیشتر پرسید و عکسش را از آنها گرفت، نگاهش به چشمان نافذ روحالله افتاد چند دقیقهای سکوت کرد و به تصویر خیره شد، لبخند زد هر لحظه روی صورتش پهن و پهن تر شد و از چشمانش بیرون زد.
با همان چشمان ذوق زده سرش را بلند کرد و رو به رفیقش گفت: میتوانم این عکس را داشته باشم؟ او هم در جواب گفت: آری ولی خیلی مراقب باش، اگر ساواک آن را با تو ببیند خونت را میریزد.
سلیمانی از همانجا شیفته روحالله خمینی میشود، بعدها درباره این لحظه باشکوه مینویسد: از همان لحظه، امام خمینی(ره) بخشی از وجودم شد، پس عکس را زیر پیراهنش و درست در کنار قلبش پنهان میکند و با خود به کرمان میآورد، عکس را به دوستش (علی یزدانپناه) نشان میدهد، او هم همان جمله را تکرار میکند و میگوید: اگر ساواک تو را با این عکس بگیرد، حتما کشته میشوی.
اما قاسم در خودش جرأت و شجاعت عجیبی احساس و همزمان با ایجاد صداهای مخالف در کرمان، او شعارنویسی را بر روی در و دیوار شهر آغاز میکند و اولین قدم را در این مسیر نورانی برمیدارد.
انقلاب خمینی(ره) با همراهی و کمک سلیمانیها به پیروزی میرسد و وارد سختیها و تلخیها میشود، با شروع جنگ تحمیلی، قاسم وارد جنگ میشود و از همان زمان برای دفاع از کشور، شب و روز را در هم میآمیزد، فصلی که تا پایان زندگیاش ادامه دارد.
بعد از جنگ، سلیمانی مرادش را از دست میدهد، وقتی خبر رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی را میشنود کمرش میشکند، سخت ناراحت میشود و به هم میریزد، اما با انتخاب سید علی خامنهای به رهبری نظام امیدوار میشود و قامت راست میکند.
او درد نبود خمینی(ره) را در وجودش نگه میدارد و قسم میخورد برای حفظ میراث امام(ره) و برای جانشین خلف آن رهبر بزرگ، هرچه در توان دارد بگذارد و در راهآرمانهای آن سر بدهد، موضوعی که بالاخره 30 سال بعد اتفاق میافتد و حاجقاسم سوار بر بال فرشتگان به امام و رفقایش میپیوندد.
سلیمانی در وصیتنامهاش نوشت: «خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی.»