دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

جامعه /

حکایت های خواندنی/ داستان بسیار زیبای بهلول و فروش بهشت 

شنبه، 01 دی 1403
ساعد نیوز: در این بخش از مطالب ساعدنیوز داستان‌های بسیار جالب و آموزنده را مطالعه می کنید. برای خواندن این حکایات همراه ما باشید.

به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، بُهلول (بهلول دانا، بهلول مجنون کوفی یا ابو وهب بن عمرو صیرفی کوفی) یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون‌الرشید بود. وی در کوفه رشد و نمو یافت و مردم محل او را با نام فارسی بهلول دانا یا عاقل دیوانه می‌نامیدند. در سال 188ق/ 804م بود که هارون‌الرشید را ملاقات کرد. برخی بهلول را از شاگردان پیشوای ششم شیعیان دانسته‌اند. زمانی که از سوی هارون‌الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به دیوانگی زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند و اندرز می‌داد.

نام او در فرهنگ لغت به معنای مرد خنده‌رو و مهمتر نیک رو و گردآورنده همه نیکی‌ها است و در مناطق فرهنگی غیر عرب مانند تاجیک به معنای گول و لوده و در شمال آفریقا به معنای ساده دل رایج است. و ممکن است با کلمه هبالی / بهالی به همین معنی اشتباه گرفته شده باشد.

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد…پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همان جا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار
زبیده خاتون گفت: من آن را می خرم
بهلول صد دینار را گرفت و گفت: این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت: اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید: چرا؟
بهلول گفت: زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!


برای خواندن داستانهای بیشتر با گروه اشعار و حکایتهای ساعد نیوز همراه باشید.

پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز شنبه 01 دی
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
مراحل سابمیت مقاله
42 ایده جذاب و پینترستی برای دسته گل روز مادر و روز زن در طرح های متفاوت / این دسته گل، مادر و همسر خود را مجذوب سلیقه خود می کند
اکسپت فوری مقاله برای دوره دکتری
پذیرش تضمینی مقاله علمی پژوهشی
علی دایی: یک مشت جیره خوار نمی‌توانند خرابم کنند/ همین الان پیشنهاد خارجی دارم
روحانی معروف: احمدی‌نژاد به صدا و سیما گفته بود اگر منتقدین من را بیاورید بودجه شما را قطع می‌کنم!+ویدیو
قربون صدقه رفتن عاشقانه مرتضی پورعلی گنجی برای عزیزترین زن زندگیش به زبان شمالی/ همه میدونن چقدر خانواده دوستم😍+فیلم
اکسپت فوری مقاله علمی پژوهشی
تبدیل پایان نامه به مقاله
احترام ایرانی در میدان دیپلماسی؛ دست به سینه‌ای که خبرساز شد+عکس