دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

جامعه /

ناگفته های زندگی حسین امیرعبداللهیان از زبان خاله‌اش؛ از پوشیدن یک پیراهن به مدت 15 سال تا از دست دادن پدر در 9 سالگی! 

شنبه، 12 خرداد 1403
کد خبر: 390855
ساعدنیوز: پای درد دل نزدیک‌ترین فرد به شهید امیرعبداللهیان نشستیم تا برایمان از خاطرات دوران کودکی و سبک زندگی این شهید بگوید. اگر چه مادرش را چند سالی بود که از دست داده بود اما هنوز خاله‌ای برایش مانده بود که بوی مادر بدهد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از فارس، آخرین دکمه پیراهن آبی‌اش که تا روی گلو می‌آمد را بست و از اتاق بیرون آمد. خاله تا او را دید با ناراحتی گفت: «حسین جان الان چند ساله که همین یه پیراهن را تنت می‌کنی، چرا دور نمی‌اندازیش مادر؟ من خودم برات یه پیراهن میخرم این دیگه کهنه شده. اما حسین با خنده و آرامش گفت: نه خاله‌جان این پیراهن برای من داستانش فرق می‌کند، من با این لباس خاطره روزهای سخت و کم نیاوردن‌ها را به یادم می‌آوردم، باید این لباس باشد تا یادم بماند چه چیزها کشیدم و از کجا به کجا رسیدم.» این بخشی از گفت‌وگوی ما با «سید کبری امیرحسینی» خاله شهید حسین امیرعبداللهیان است. مادر شهید امیرعبداللهیان چند سالی است که آسمانی شده است و خاله آقای وزیرِ شهید که با شهادت خواهرزاده، داغ شهادت پسرش برایش زنده شده است، راوی خاطرات شهید دیپلماسی شده است. در این گفت‌وگو از خاطرات ناگفته امیرِ دیپلماسی برایتان روایت می‌کنیم.

*دیدار سر زده با خاله‌ای که بوی مادر می‌داد

خاله شهید که روزگار متاع جوانی‌اش را ربوده است و 80 و اندی از خدا عمر گرفته است، خودش هم مادر شهید «رمضانعلی قدس‌الهی» است و اکنون 13 روز داغدار خواهر زاده شهیدش است و برایش خاطرات شهادت پسرش تازه شده است، برایمان از آخرین دیدار با شهید می‌گوید؛ «همین یک ماه پیش بود که سر زده و بی‌خبر آمده بود امیریه (دامغان) تا به من سر بزند. از میان خواهر و برادرانم فقط من مانده‌ام، حسین آقا آمده بود تا به خاله پیرش سر بزند. هر چقدر اصرار کردم که پسرم بیا روی مبل بنشین، ننشست. انگار می‌دانست آخرین دیدار است که کنار من جلوی در نشست، می‌گفت: مادرجان می‌خواهم کنار خودت بشینم، شما بوی مادرم را می‌دهی... بغلش کردم و به یاد قدیم پیشانی‌اش را بوسیدم، پسر با محبتی که همیشه به یاد من بود و یادگاریِ سید مطهره، خواهرم. وقتی زنگ می‌زد از بچه‌هایم تا نوه‌ها و نتیجه‌هایم احوالپرسی می‌کرد و تک تک نام می‌برد و تا خیالش راحت نمی‌شد که بچه‌ها گیر و گرفتاری ندارند، تلفن را قطع نمی‌کرد. از عید نوروز تا عید غدیر به من زنگ می‌زد و اگر می‌توانست حضوری می‌آمد چون سید هستم و او برای دستبوسی می‌آمد.»

*حسین‌آقا روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند

محرم‌ها مادر شهید امیرعبداللهیان مراسم مفصلی می‌گرفت و میزبانی، مهمانان اباعیدالله را عهده‌دار می‌شد، این خانواده از کودکی حب حسین در دلشان ریشه دوانده بود و هرکدام از خواهر و برادرهای حسین آقا برای مراسم کاری می‌کردند، برادر بزرگ حسین آقا که اکنون به رحمت خدا رفته است، تعزیه می‌خواند. «درِ خانه خواهرم به مناسبت‌های مختلف برای مهمانان باز بود. سید مطهره خیلی مهماندار بودند، با اینکه حسین در 9 سالگی پدرش را از دست داد و به سختی امورات می‌گذراندند اما خیلی مهمان‌دوست بودند. برای حسین و برادر و خواهرش از دست دادن پدر خیلی سخت بود، اما جیکشان در نمی‌آید. حسین چون بچه آخر خانواده بود، خوب یادم است که چقدر سخت کار می‌کرد، روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. هروقت خانه‌شان می‌رفتیم در حال درس خواندن بود.

*ماجرای پیراهن آبیِ یقه دیپلماتی

خاله شهید به اینجای صحبت‌هایش که می‌رسد، چشمانش‌تر می‌شود. خاطره‌ای از شهید یادش می‌آید؛ «حسین از همان نوجوانی یک پیراهن آبی یقه دیپلماتی داشت، دقیقا مثل لباس‌هایی که حالا می‌پوشید. این پیراهن آبی را حسین سالیان سال داشت و می‌پوشید. یکبار به او گفتم: حسین جان الان 15.16 سال هست که این پیراهن را داری و تنت می‌کنی، چرا دور نمی‌اندازی‌اش دیگر کهنه شده است؟ حسین چیزی گفت که جگرم را آتش زد، او گفت، من با این لباس خاطره روزهای سختی و تلاش را به یادم می‌اورم، باید این تنم باشد تا یادم بماند چه چیزها کشیدم و از کجا به کجا رسیدم.»

* برو توی دیگ بشین!

از اخلاق رئیسِ شهیدِ دیپلماسی می‌پرسم، آنطور که خاله خانم می‌گوید که اخلاق خوبِ حسین آقا حکایت دیروز و امروز نیست او به اخلاق خوبش قدمتی 60ساله دارد. هیچ وقت لبخند و توکل از روی لبان و قلبش گم نشده است؛ «حسین خیلی خاکی و ساده بود. از بچگی آنقدر مظلوم و مودب بود و هرکسی هرچیزی به او می‌گفت گوش می‌داد. یکبار به شوخی پدرش به او گفت: برو تو دیگ بشین! و حسین گفت چشم و رفت! ما خنده‌مان گرفت اما الان می‌بینیم این شخصیت والا و خوب شهید از کودکی‌اش نشئت گرفته. شخصیتش بعد از بزرگسالی هم تغییر نکرد. بزرگ هم که شده بود و خیلی مودب بود و بیشتر از همه به مادرش خیلی احترام می‌گذاشت.»

*حتی همسایه‌ها هم داغدار حسین شده‌اند

اخیرا که شهید امیرعبداللهیان به دامغان رفته بود تا به خاله خانمش سر بزند، یک همسایه متوجه حضور او شده بود و برای یک مطالبه به سراغ شهید امیرعبداللهیان رفت. این همسایه دو پسر داشت که بیکار بودند، وقتی آقای امیرعبداللهیان را دید از او خواست که دست پسرانش را که نان‌آور خانه بودند را به کاری بند کند.خاله شهید امیرعبداللهیان می‌گوید: «حسین به همسایه‌ام گفت من سعی‌ام را می‌کنم و درباره رشته تحصیلی‌شان و سابقه‌شان پرسید و رفت. همین یک ماه پیش کار آن دو جوان درست شد و مادرشان دل شاد شد. او هر وقت هرچه در توانش بود برای مردم انجام می‌داد. حالا که حسین شهید شده است، همسایه‌ام می‌گوید: کاش من نیامده بودم و او را هیچ وقت ندیده بودم چون حالا انقدر داغدار نبودم. او خیلی ساده و خاکی بود. وقتی او را درقاب تلوزیون می‌دیدیم خیلی افتخار می‌کردم و می‌گفتم او پسرِ خواهرم است… شهادت برای مردان بزرگ است و حسین هم در پیِ شهادت بود، اگرچه ما از رفتنش داغداریم اما او به خواسته قلبی‌اش رسیده است.»


8 پسندیدم 2 دیدگاه

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز دوشنبه 03 دی
از سراسر وب
دیدگاه ها
منتظر منتقم
7 ماه پیش

ان شاءالله بتوانیم ادامه دهنده راهشان باشیم با اولیاء خدا محشور باشند . وزیری که ایران کمتر به خود دیده بود
پاسخ
بازدید کننده
7 ماه پیش

الحق شهادت برازنده اش است روحش شاد و یادش گرامی شهادت گوارای وجود نازنینش 🌹
پاسخ
دیدگاه خود را ثبت نمایید
چگونه پایان نامه را به کتاب تبدیل کنیم؟
استخراج مقاله از پایان نامه کارشناسی ارشد و دکتری و چاپ در مجلات isi، علمی پژوهشی، Scopus + پاورپوینت آموزشی
ویرایش و ویراستاری متون انگلیسی
هزینه تبدیل پایان نامه به کتاب + ویدئو آموزشی
ویدیوی ویژه‌ی روز مادر/ دکلمه احساسی "خان ننه" از «استاد شهریار»؛ حزین‌ترین توصیف از عشق به مادر
ترجمه تخصصی کتاب
پذیرش و چاپ مقاله در مجلات خارجی ISI، SCOPUS، PUBMED، ISC
فرهاد مجیدی: افرادی که اطراف سرمربی تیم هستند، برای خود شیرینی چیزهایی را منتقل می‌کنند که اصلاً حقیقت ندارد
تعرفه استخراج مقاله از پایان نامه
اگر یک بار تنگه هرمز را ببندیم تا شریعتمداری دلش خوش بشود و حکومتی هم به جلیلی بدهیم، دیگر همه چیز تمام و مشکلات حل می‌شود