جالب ترین شعر ها در مورد النگو
النگو یکی از زیور آلات زنانه بیشتر از جنس طلا ساخته میشود البته از انواع فلزات حتی پلاستیک هم در ساختن این زیور به کار می رود که بیشتر زنان طرفدار النگوی طلا هستند زیرا هم زیبایی خاصی دارد و ارزش آن در هنگام خرید و فروش بالا است. در ادامه ساعد نیوز مجموعه ای از شعر های جالب و خنده دار در مورد النگو گرد آوری نموده است امیدوارم لذت ببرید. با ماهمراه باشید.
شعر جالب در مورد النگو
شاعر آرمان داوری
دوست دارم که فقط زن باشی!
با صدایی آرام!
با لباسی خوشرنگ!
اهل موسیقی و رقص و سفر و خنده و مهمانی و دریا و شراب!
و گهی نیز مزین به همان عشوه گری ها که "خودت می دانی" !
دوست دارم که فقط زن باشی!
دوست دارم که برایت هر ماه ، کفش هایی که کمی پاشنه و رنگ کرم داشته باشد بخرم!
دوست دارم که فقط زن باشی!
حرکاتت زیبا!
دست هایت بس گرم!
و نگاهت پر مهر!
دوست دارم که تحکم نکنی هیچ زمان!
دوست دارم گل من:
هر شب آغوش تو لبریز ز آتش باشد!
دوست دارم که هزاران گل � ...
وای روز مادر و روز پدر
جدم از ناراحتی آید به در
روز مادر یک النگو می دهم
زن دهد جوراب در روز پدر
تازه پول دومی را هم زمن
می ستاند از طریق گل پسر
قیمت جوراب من هم لاجرم
از النگو هست قدری بیشتر ...
✨✨✨✨✨
مرا به ابتذال دعوت کن
-به آغوشت-
که بوی روسپیان غمگین شهر را می دهد
مرا به جائی دعوت کن
که موشها دوست دارند تمام روز در آنجا میهمانی بگیرند
و تکه های پنیر را
به خون گاوهای چریده آغشته کنند
مرا به شرقی ترین شیوه های کهن
دوست بدار
با طعم سگک و سیلی
و دستهایم را به میهمانی دورترین اقوام بشریت بفرست
به کنسرت سیم و فلز
تشت و النگو
حوض و یخ
✨✨✨✨✨
من از تارهای تمدن می ترسم
از این تنیده های سست
که دست و پای آدم را به نعل می کشند
و از کشیدن ب� ...
✨✨✨✨✨
قبلا هم چیز خاصی برای گفتن نبود
هرچند
علی اکبر لطفی
سامان
ابوذز
علی درویشی
میثم
عباس رضایی
زاهدی
پیمان سپهری
حواست کجاست مرد
این ها اسمن برای تو یا خاطره
اصلا زندگی که سه جلد برای کسی نمی شود
بیا برای دست های این زن النگو بخریم
✨✨✨✨✨
علی راست می گفت النگوها صف کشیده اندو در جنگند
نه من باید کتاب اخرم را به خوانم
تکلیف این بوسه و شام بماند برای بعد
من با این همه خاطره تمر کز ندارم
✨✨✨✨✨
شب كه مي خزد به خوابم
دستهايت پر النگو
يا لبان روژه گونت
ميشود لعلي سخنگو
در ترازوي تنم نرخ تو بالا ميرود
وزن چشمانت
به سوي عرش والا ميرود.
من نميدانم چرا
بايد نگفت اين راز را ؟
تا به كي بايد نهفت در لانه ها پرواز را ؟
گفته بودي كه برايت ،عشق مفهومي كهن دارد
تازه فهميدم بناي عشق من
در تو وطن دارد !
من در آن كوه و كمر ديدم تنديس تن تو
قدمتي اندازه ي آغوش من دارد برِ تو
تا سحر گويا كه ما چند بوسه بيشتر وقت نداريم
دیگر از تاريخ نگو
ما بي ت ...
✨✨✨✨✨
می لایم
مثل سگ ولگرد
در کوچه های صادق هدایت
چقدر دلم می خواهد بمیرم
مرده ها شبانه به خانه بر می گردند
تا با همه ی اوقات تلف شده ی خود روبوسی کنند
این شعر نیست
ترانه و شروه نیست
کلنیک است
ما برای همه ی درد ها دوا داریم
ولی با دست و سینه ی مادرم چه کنم
که با سینه ریز و النگو بیگانه است
دلم گرفته است
دور بینتان را روی من زوم کنید
وبا اوقات تلخ من عکس بیندازید
به کارتان می آید
دست کم شما را
از قرائت تاریخ فردا بی نیاز می کند
این هدیه ی من بهش
✨✨✨✨✨
خیابان شلوغ است و
زنها ایستاده اند پشت ویترین طلا فروشی
حسرت از چشمهایشان می بارد
ساعتی بعد
صدای گریه زنی می آید
ومردی نشسته است
با بغض چشمهایش
توی دود سیگار
النگو می بافد ...
✨✨✨✨✨
دل اَم که از پی ات می دود
باد در پیراهنِ خالی ام
خیال می کارد.
«حنجره ام سکوت گرفته از بی حرفی»
النگو هایم گرو
کمی رویا نزول می کنم
حلال و حرامش با شانه هایت
که دنیا را به دوشم حواله داد
و
ملکوت را به چوبه ی دار.
گاه دلتنگی ؛ مرا عود کن
بویم آشناست.
از اتفاق!
عشقی در من سند نمی خورد
گمنام
در بایگانی ِ زمان
گندم؛دلالی می کنم. ...
✨✨✨✨✨
چشمم حفاظ دارد
ابرو دو پلک همسو
اما چرا ؟
نمودند بر عقل من
النگو!؟
خواب و خورم فروان
بیدار (نی) چو آسان ؟!
شادی زمن گریزان
غم در تنم نمایان !
ای کاش پرسشی را
می کردم از خدایم
این است زندگانی !
خشم است و قهر و پالان؟!
زیر لوای باطل
تن شسته رخ به حرمان !
فایده ای ندارد فریاد بر کشیدن
چون خود نموده ام خویش
در چاهکی ....زندان!
بیرون کنید تن را از جهل و بی سوادی
گم گشته ام چه حاصل! در خویشتن خرامان
آسان کنید آسان
با علم و عشق و ایمان
فرمان زعق ...
✨✨✨✨✨
نمی خواهد چنین باشد
که مردی در کمین باشد
و در تنهایی مطلق
تمام دلخوشی هایش
وجود یک جنین باشد
به زیر چادری از غم
دگر در را به روی
ناخوشی هایش نمیبندد
النگو های نورانی
نمی خواهد ...
نمی خندد.....
در آن شب های طولانی
فقط جویای تنهایی است
نمی خواهد کسی در راه او باشد
نمی خواهد ورای اشک هایش آرزو باشد
خدا هرگز نمی خواهد
برای لحظه ای مانند او باشد!
که او طاقت ندارد
در زمین باشد!
خدا مانند او هرگز
نمی خواهد چنین باشد...
✨✨✨✨✨
مادرم پیامبری بود ...
با زنبیلی پر از معجزه
یادم نمی رود
در اولین سوز زمستانی
النگویش را به بخاری تبدیل کرد...!
✨✨✨✨✨
گارم میخرامد دادِ آهو میرود بالا
طلا میپوشد و نرخ النگو میرود بالا
خیالش بگذرد از کوچه ی درویش مسلک ها
صدای ناله یِ هی های و هوهو میرود بالا
نمیدانم قبولم کرده مَردِ قصه اش باشم؟
از او میپرسم و هربار ابرو میرود بالا
برای درک او دیوارها باید فرو میریخت
ولی در شهر ما هی برج و بارو میرود بالا
من آن لبخندها را زیر آن چادر پسندیدم
نبینم چادرت یک روز یک مو میرود بالا!
✨✨✨✨✨
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
✨✨✨✨✨
امیدوارم از مطالب متفاوت و جالب ارائه شده لذت برده باشید و با دوستان خود به اشتراک بگذارید برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی (اس ام اس ) ساعد نیوز مراجعه نمایید.