ما و مسأله تندروها
حالا دیگر میتوان گفت؛ زمانی رئیسجمهوری داشتیم که وقتی اطلاع یافت بر اساس نظرسنجیهایِ انجام شده، محبوبیت او به کمترین میزان لازم برای ادامه کار رسیده (زیر 28 درصد)، دستور داد با چند واسطه! گروهی تندرو اقدام به فحاشی و پرتاب میله و کفش به او در زمان ایراد خطبههای نماز جمعه کند. دستمزد آن گروه تندرو اما یک آژانس هواپیمایی بود و من نمیدانم ابراهیم حاتمیکیا که در همان برهه و زمان، فیلم آژانس شیشهای را ساخت و پرداخت و روی پرده انداخت، از انتخاب آن لوکیشن منظور خاصی داشت یا خیر، اما یقین دارم وقتی از استعاره «خفه شدن مردم از دود موتورهای تندروها» سخن میراند، بهحتم یا مصادیقی در ذهن داشت یا دیدهبانگونه از بروز و ظهور فاجعهای در آینده خبر و انذار میداد. گرچه بهخاطر دارم در همان دوره فردی را که به اهواز تبعید شده بود از اصفهان. یحتمل همان سالهایی که فیلم آدم برفی داوود میرباقری نمایش داده میشد بر پرده سینماها. آن ابله از خدا بیخبرِ نادان، در برابر سینمای محل اکران آن فیلم تیری هوا و ترقهای پردانده بود! که منجر به سقط جنین یک زن حامله شده بود. از همان روزها فهمیدم که تندروی چه اندازه خطرناک و دهشتناک است.
گفتن این خاطرات و نقب گذشته البته باعث نمیشود که اصل ماجرایی که روی آن تأکید دارم را فراموش کنم. حرف و سخنی که این روزها با دیدن رفتارهای خارج از قاعده و قانون و نظم جامعه به ذهنم خطور و خاطرات گذشته را زنده کرد. خیلی نمیخواهم از این مصادیق و مثالها که هر روز در جامعه ایرانی دیده و شنیده میشود و از فهم غلط از آموزههای دینی برمیآید، نتیجهگیریهای عجیب و غریب بگیرم، اما برای اهل تأمل و اندیشه، این فقره رفتارها با نشانهشناسی به جاهای باریکی میرسد که نباید از آنها غفلت کرد. اینها بذر نفرت و نفاق و تفرقه است که کاشته میشود در بستر جامعه و مبادا آنچنان غفلت کنیم در برخورد با آن که روزی به درختی نحس مبدل شود.
تندروی یعنی همین! خود را، رأی و نظر و فکرت را پیشتر از قانون و راهبر، پنداشته و بر قرائت خود پای فشاری و سعی کنی آن را بر کرسی نشانی. صریحتر اینکه باور دارم تندروی در لباس هر جناح و با هر رویکردی، نه تنها سازنده نیست بلکه سمّی مهلک در شریان و رگهای جامعه ایرانی است. از این روست که سکوت در برابر تندروهایی که گرچه قلیلاند اما صدایی بلند دارند را هم روا نمیدانم و هم آن را زمینهساز فربه شدن و بازتولید تندروی در جامعه میپندارم.
باید هر گونه تندروی محکوم، منزوی و هزینه رفتار خارج از قاعده و قانون تندورها آنچنان بالا باشد که هر رفتار تندی، آخرین رفتار باشد. گرچه شوربختانه میبینیم که در بسیاری مواقع، تندروها به جای تنبیه، پاداش گرفته و عزیز شدهاند و این بسیار خطرناک است چون تجربه تاریخی نشان داده است؛ آنکه آتش برپا میکند یا از خاموشی آن پرهیز مینماید، دودی که از آن آتش زبانه میگیرد، دیر یا زود چشم او را سوزانده و نفسش را میگیرد. تندروی همان آتشی است که بر خرمن یک جامعه میافتد، آرام و بیصدا پیش میرود و ناگهان زحمت و رنج یک سال و سالیان را در لحظهای و آنی، بر باد میدهد. همین.