خلاصه داستان
فرید ساعت نه صبح با خبر می شود که صاحب عمارت قدیمی شده و نه شب به فرودگاه می رسد. حالا او و ساکنینی که فرید بدون اطلاع صاحب خانه آن ها را به عمارت آورده تنها دوازده ساعت فرصت دارند تا خانه را خالی کنند اما ...
نکاتی درباره فیلم
از همین ابتدا باید گفت که فیلم نیوکاسل (نام نوعی بیماری که در پرندگان و به خصوص کبوترها ایجاد می شود) هیچ ارتباطی با نام اش ندارد چرا که حتی در تم و مضمونِ فیلم هم نقشی ایفا نمی کند.
نکته بعدی، به طرحِ فیلم برمی گردد. نیوکاسل ایده و دو خطی نسبتا خوبی دارد که برای یک فیلم کمدی مناسب است اما در بسط و پرورش ایده ناموفق عمل می کند. فیلم درباره چند همسایه است که به شیوه ای سنتی، در یک حیاط بزرگ مجاور یکدیگر زندگی می کنند. فرید (حمید گودرزی) که بدون اجازه صاحب خانه، اتاق ها را به چند نفر اجاره داده، ناغافل مطلع می شود که تا ساعت ده شب صاحب خانه برخواهد گشت. در نتیجه آن ها فرصت بسیار کمی دارند که خودشان و اثاث هایشان را پنهان کنند.
همین محدودیت زمان و وجودِ اضطرار می تواند به خودی خود فضای فیلم را آماده کند تا با اتفاقات کمدی و خنده داری طرف شویم. از سوی دیگر اینگونه موضوعات بستر خوبی برای نشان دادن زندگیِ تقریبا اشتراکی و با حریم خصوصی اندک است که هم تا حدی معذب کننده است و هم صمیمیت جالبی را بین همسایه ها ایجاد می کند. صمیمیتی که در آپارتمان های مدرن امروزی شاهدش نیستیم.
اینگونه موضوعات در سینمای ایران عموما بیش از همه، فیلم مهمان مامان(1382) را در ذهن تداعی می کند. مهمان مامان درباره یک خانواده با اوضاع مالیِ وخیم است که باید از دو مهمان سرزده هم پذیرایی کنند. همسایه ها در این میان به کمک می آیند تا آبروی آن ها حفظ شود.
این فیلمِ مهرجویی در کنار فیلم اجاره نشین ها(1365)، بهترین مثال ها در سینمای ایران است که توانسته اند با تکیه بر موضوعِ همسایگی، عادات و رفتار خانواده های ایرانی با همه حسن ها و معایب شان را نشان دهند. اما آنچه اهمیت دارد این است که چطور می توان یک ایده و دو خطی خوب را به یک فیلمنامه مستحکم تبدیل کرد. در مهمان مامان و اجاره نشین ها بسط قصه به وسیله کاراکترهای اصلی و فرعی و ریتم اتفاق می افتد و در اواسط فیلم نیز به یک بحران نزدیک می شود. در نتیجه در ذهن مخاطب باقی می ماند.
اما در نیوکاسل فیلمنامه نویس به ایده دو خطی فیلم اکتفا می کند و نمی تواند از پسِ گفتنِ قصه بربیاید. تصور فیلمنامه نویس این بوده که با چند کاراکتر و ایجاد چند بدبیاری می تواند فیلمی کمدی بسازد و ایده را از کار دربیاورد. اما فیلم کمدی به این راحتی نیست که عده ای تصور کرده اند.
وجودِ قصه ای با موقعیت های جالب و خنده دار، از مهم ترین پیش درآمدهای یک فیلم کمدی است. قصه معمولا با ایجاد شبکه ای از روابط علت و معلولی شکل می گیرد و در نهایت به یک داستان یکپارچه ختم می شود.
بهترین مثال آن فیلم قاعده بازی (1939) از ژان رنوار است که شبکه ای از روابط بین تعدادی افراد مرفه را نشان می دهد و مخاطب به مرور در طول فیلم از چند و چون این روابط آگاه می شود. تضاد این افراد مرفه با افراد زیردستشان نیز به خوبی در یک زنجیره قرار می گیرد به طوری که همه این روابط روی یکدیگر اثر می گذارد و در انتها به یک بحران تبدیل می شود.
اما نیوکاسل بیش از آنکه به دنبال قصه گفتن باشد، تعدادی تیپ را وارد ایده دو خطی اش می کند و از آن ها می خواهد که فیلم را جلو ببرند. تیپِ زن آرایشگر و مرد سن بالای عاشق پیشه، تیپِ پسر دانشجو و دختر همسایه، تیپ مرد منفعت طلب و زن ساده دلش، تیپ جوانِ بی کله و سابقه دار، تیپ جوان های موسیقی دانِ بی پول و….
به طور کلی تیپ سازی در بسیاری از فیلم ها، یکی از موانعی است که اجازه نمی دهد قصه به درستی شکل بگیرد. در فیلم نیوکاسل نیز با آنکه تعدادی از تیپ ها نسبت به تیپ های دیگر در فیلم بهتر از آب درآمده اند و لحظاتی ما را می خندانند اما نمی توانند جزیی از یک شبکه مرتبط و یکپارچه باشند.
در فیلم مهمان مامان شخصیت مرکزی مادر است که گلاب آدینه به خوبی آن را برای ما ملموس و باور پذیر کرده است. در همه فیلم ها به خصوص در ژانر کمدی، شخصیت اصلی از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که کل قصه حول او شکل می گیرد.
در واقع نبود یک شخصیت اصلیِ قابل همذات پنداری باعث شده که نیوکاسل نتواند به وسیله کاراکترهای فرعی نیز کمک زیادی به ایجاد موقعیت های جالب کمدی در فیلم کند. در ابتدا به نظر می رسد که فرید کاراکتر اصلی است اما در اواسط فیلم همین تیپ نصفه و نیمه نیز غیب اش می زند و به راحتی از یک سوم پایانیِ فیلم حذف می شود.
اولین پاشنه آشیل فیلم از کاراکترهایش شروع می شود. وقتی شخصیت پردازی توسط فیلمنامه نویس کنار گذاشته می شود، ایده هم نمی تواند بیش از سی دقیقه فیلم را جلو ببرد. فیلم توسط شخصیت ها است که می تواند قصه را بسازد و بسط دهد.
فرید می توانست به کاراکتر جذابی تبدیل شود که سر همه کلاه می گذارد حتی سر همسر ساده دلش را. می توانست به یک شخصیت کمدی و جالب تبدیل شود اما این کاراکتر به کلی رها شده و تنها در عربده کشیدن خلاصه شده است. در نتیجه فیلم از فقدان یک شخصیت مرکزی رنج می برد.
چاشنی های فیلم
کاراکترهای فرعی نیز چندان نتوانسته اند قصه های کوچک و جالبی برای مخاطب داشته باشند و عموما در وضعیت هایی کلیشه ای قرار داده شده اند. باربد( نیما شاهرخ شاهی) به عنوان جوانی ناکام در عرصه موسیقی، بیش از آنکه دارای موقعیتی کمدی باشد، دل مرده و عبوس است. تنها موقعیت طنزی که درباره این چند جوان موزیسین وجود دارد، جلبِ نظر سرمایه گذار است آن هم در اوضاع اسفناک جابه جاییِ وسایل که البته نسبتا خوب از آب درآمده و مخاطب را می خنداند.
کتایون نیز از جمله تیپ های عبوس و غمگین فیلم است که با چسب دوقلو هم به یک فیلم کمدی نمی چسبد. معلوم نیست به چه دلیل در فیلم حضور دارد. آزیتا بیش از دیگر تیپ های فیلم به دل می نشیند که به بازی گرم نسرین مقانلو برمی گردد.
البته اینکه او ناچار است پول زندگی اش را خودش دربیاورد و از بچه بیش فعال اش هم مراقبت کند، در ایجاد همذات پنداری مخاطب موثر است. ارتباطی هم که بین او و مرد مسن سال (با بازی رضا ناجی) وجود دارد، در دام ابتذال نیفتاده و سعی شده علاقه ای صاف و ساده به نمایش گذاشته شود.
ابی(با بازی بهرام افشاری) با آنکه بانمک است و می تواند در لحظاتی مخاطب را به خود جلب کند، اما او هم کارکردی به جز چاشنی برای خوشمزه کردن فیلم ندارد.
قضیه ساعت نیز به عنوان یک مهاجر افغان، بیش از اندازه کلیشه ای و ترحم برانگیز تصویر شده و دقیقا همان ذهنیت تک بعدی عده ای از ایرانی ها درباره افغان ها را تقویت می کند. انتخاب نام ساعت نیز بی سلیقگی کامل است. افغان ها نیز مثل ایرانی ها عموما اسم های خوبی دارند و عجیب است که چرا فیلمسازان ایرانی مسخره ترین اسامی را برای آن ها انتخاب می کنند.
در این میان تنها کاراکتری که کارکرد درستی در فیلمنامه دارد و تنها به قصد پر کردن فضا و اضافه کردن نمک وارد فیلم نمی شود، برادرِ دانیال است. برادر تقریبا لاتِ دانیال (با بازی پژمان بازغی) دقیقا نزدیکای آمدن صاحب خانه وارد می شود و موضوع را تا حدی بغرنج می کند.
البته این موقعیت و همینطور موضوع حاملگی زنِ ساعت و بدبیاری های دیگر نمی توانند در کنار یکدیگر یک بحران جدی در فیلم ایجاد کنند و تنها باعث ایجاد خنده های در لحظاتی از فیلم می شوند.
ورود صاحب خانه( با بازی داریوش اسدزاده) نیز به کلی حال و هوای فیلم را تغییر می دهد و با آن موسیقی سنتی ما را به فضایی می برد که فیلم به کلی با آن بیگانه است. کاش این فضای سنتیِ دلنشین، می توانست در دل فیلم تضادی با فضای این آدم های پر سر و صدا ایجاد کند اما این کار شدنی نیست. چرا که کل زمان فیلم به کاراکترهای در حال نزاع اختصاص داده شده است.
اگر فیلمساز در نظر داشت که موسیقیِ سنتی پایانی را با موضوع فراموشی سنت ها پیوند دهد باید در فیلمنامه و کل فیلم آثاری از آن مشاهده می کردیم. در کل چنین پایان بندی بیش از آنکه معنای تضاد بین سنت و مدرنیته را تداعی کند، یک پایان معمولی و نسبتا شاد محسوب می شود.
اکران « نیوکاسل » تقریباً همزمان شده با اکران سراسری فیلم « روزی روزگاری در هالیوود »! از این جهت باید گفت که اکران « نیوکاسل » خوش یُمن بوده است!
یک خانه و چند بازیگر که در تمام دقایق فیلم در حال فریاد کشیدن بر سر هم هستند، در عین حال که قصه ای هم روایت نمی شود، باعث می شود در طول تماشای فیلم یک سردرد حسابی را نیز تجربه کنید!
« نیوکاسل » مشکل عجیبی هم دارد که به انتخاب بازیگران مربوط می شود. بخش زیادی از بازیگران مطرح فیلم انتخاب نامناسبی برای نقش هایشان هستند اما مشکل اصلی فیلم نابازیگرانی هستند که برخی از نقش های مهم فیلم به آنها سپرده شده و نمی دانیم این انتخاب ها بر چه اساسی بوده است!
در فیلم بازیگری حضور دارد که مشخص نیست چطور سر از فیلم درآورده، به این جهت که حتی در بیان دیالوگ نیز دچار ضعف است!
در « نیوکاسل » مجموعه ای از موقعیت های کاملاً بی ربط به یکدیگر وجود دارند که با حذف آنها هیچ خدشه ای به کلیت قصه وارد نمی شود؛ موسیقی و تولد فرزند یک افغانستانی و ماجراهای دیگر هیچ ربطی به هم ندارند و پیوستگی در آنها به چشم نمی خورد.
فیلمبرداری « نیوکاسل » نیز با ضعف های مفرط همراه است. گاهی قاب ها به حدی بسته هستند که جزئیات مورد نیاز برای رویت از تصویر خارج و گاهی به حدی دوربین پرت می باشد که نمی داند جزئیات کجا هستند!
بازیگران
حمید گودرزی، نسرین مقانلو، بهرام افشاری، رضا ناجی، سحر قریشی
دیگر عوامل
کارگردان : محسن قصابیان
فیلمنامه : علیرضا قاسمی
تهیه کننده : علی آشتیانی پور
مدیر فیلمبرداری: معین مطلبی
مشخصات فیلم
ژانر :کمدی
زبان : فارسی