درباره کتاب کابوس خانه
کتاب کابوس خانه نوشته نویسنده مشهور داوود غفارزادگان است، این کتاب را انتشارات کتاب نیستان برای علاقه مندان به ادبیات داستانی منتشر کرده است.
خلاصه کتاب کابوس خانه
نویسنده همواره در داستان هایش توانایی اش در شناخت فرم داستانی را نشان داده است این مجموعه داستان دو بعد روایت و فرم را به خوبی با هم هماهنگ کرده است. نویسنده خودش بخشی از روایت هایش است. نویسنده در دوران معلمی به طور کلی داستان هایی را نوشته است که در آن روستا و معلم و المان های طبیعت که نشان دهنده تجربه های زندگی او از بودن در چنین فضایی است به چشم می خورد، اما او کم کم علاقه او تغییر می کند و داستان هایش تکامل پیدا می کنند ودغدغه های فردی و از همه این موضوعات مهم تر جنگ هم بخشی از داستان هایش می شود.در این کتاب هم شکل های متفاوتی از توانایی نویسنده در ساخت داستان های مختلف را می بینید و هم با تجربه های آدم های گوناگون همراه می شوید و از اتفاقات زندگی شان درس می گیرید، غمگین می شوید، شاد می شوید و ...
درباره نویسنده کتاب کابوس خانه
داوود غفارزادگان متولد ۱۳۳۸ اردبیل- داستان نویس ایرانی است. بیش از سه دهه داستان هایی با موضوعات متنوع و برای مخاطبان متنوع نوشته است. جایزهٔ ۲۰ سال ادبیات داستانی (بزرگسالان) به خاطر اثر ارزش مندش ماسه نفرهستیم به او تعلق گرفت. وی یکی از مؤثرترین نویسندگان در عرصه ادبیات کودک و نوجوان است. نشان طلایی از جشن وارهٔ بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک ونوجوان (انجمن نویسندگان کودک ونوجوان)به عنوان یکی از بهترین داستان نویسان دو دهه از جوایز دیگر اوست.رمان فال خون او توسط پروفسور قانون پرور ترجمه و در دانشگاه تگزاس آمریکا چاپ شده است. همچنین از این نویسنده تک قصه هایی به زبان های دیگر ترجمه شده است.
قسمتی از کتاب کابوس خانه
بازرس از ماشین پیاده شده بود، یک سینه بخشنامه را روی دلش می فشرد و با نوک پا باد چرخ ها را امتحان می کرد. وقتی آقای خدمتی را دید چهره اش باز شد:
ـ بدجوری زرتش در رفته. یه سربالایی که می آید نفسش می گیرد.
آقای خدمتی برای اینکه حرفی زده باشد، با لبخندی ساختگی گفت: «شما که ماشاا... وسعتان می رسد، یه نوش را بخرید.»
بازرس با شنیدن حرف های خدمتی سگرمه اش در هم رفت:
ـ چی چی را وسعتان می رسد؟! تاجر که نیستم. یه صنار ده شاهی هم که دولت می دهد، کوفت این یابوی پیر می شود. اداره هم که کاری به این کارها ندارد. فقط گزارش بازدیدها و غیبت ها را می خواهد.
آقای خدمتی که از حرف هایش پشیمان شده بود، گفت: «صحیح می فرمایید، حقیقتش کار شما خیلی سخت است...»
بازرس حرف خدمتی را قطع کرد، یک دسته کاغذ از میان بخشنامه ها جدا کرد و گفت: «اینها مال توست، بعد می خوانی. فعلاً کلاس را تعطیل کن، برویم!»
آقای خدمتی با تعجب ساعتش را نشان داد:
ـ اما هنوز دو ساعت از وقت کلاس مانده!
بازرس که داشت با در لق ماشین ور می رفت، حرف های خدمتی را نشنید، اما وقتی دید او هنوز دَم در مدرسه ایستاده، از کوره در رفت:
ـ برای چه ماتت برده؟! کلاس را تعطیل کن برویم!
آقای خدمتی گیج شده بود و منظور بازرس را نمی فهمید. ناچار رفت کلاس و بچه ها را فرستاد خانه هایشان. هلهله بچه ها که دور شد، احساس عجیبی به آقای خدمتی دست داد. یک لحظه فکر کرد که بازرس به هیئت گرگ درآمده و او را از هم خواهد درید. وقتی در مدرسه را قفل می کرد، افکار درهم برهم و ناخوشایندی توی سرش چرخ می خورد: نکند کار دستم بدهد؟ از این مار هفت خط هرچه بگویی برمی آید. یک دفعه می بینی با آدم لج می افتد و گزارش های خلاف می نویسد... اما من که کاری نکرده ام؛ سرم به کار خودم است. تنهایی سه پایه کلاس را اداره می کنم. اگر بچه ها درسشان ضعیف است، تقصیر من نیست. بابا ننه شان بی سوادند. تازه از مدرسه هم که درمی آیند، یک راست می فرستندشان چوپانی...
ـ چته این قدر لفتش می دهی؟ در گاوصندوق که نمی خواهی ببندی.
با شنیدن صدای بازرس، خدمتی به خود آمد. زود در زهواردررفته مدرسه را چفت و بست کرد و رفت طرف جیپ بازرس.
ماشین که راه افتاد، دل آقای خدمتی تاپ تاپ می زد. بازرس مدام دنده عوض می کرد و چاله چوله های جاده را رد می کرد. کمی که سرعت گرفت، انگار خاک عالم بلند شد و از درزها ریخت تو.
شناسنامه کتاب کابوس خانه
- نویسنده: داوود غفارزادگان
- انتشارات:نیستان
- تعداد صفحات:462
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد