معرفی کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق اثر آگاتا کریستی

  چهارشنبه، 05 آبان 1400   زمان مطالعه 6 دقیقه
معرفی کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق اثر آگاتا کریستی
قتل در قطار سریع‌السیر شرق (به انگلیسی: Murder on the Orient Express) رمانی پلیسی-جنایی اثر آگاتا کریستی است.این کتاب که از مجموعه داستان‌های پوآرو می‌باشد در تاریخ ۱ ژانویه ۱۹۳۴ در بریتانیا توسط انتشارات کولینز کرایم کلوب و در همان سال در آمریکا توسط انتشارات داد، مید اند کمپانی با نام قتل در قطار کاله به چاپ رسیده است.

درباره کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

کتاب «قتل در قطار سريع السير شرق» با عنوان انگلیسی MURDER THE ORIENT EXPRESS نوشته ی «آگاتا کریستی» در یک ژانویه سال 1934 منتشر شد. این کتاب با عنوان MURDER IN THE CALAIS COACH در همان سال در امریکا با قیمت دو دلار به چاپ رسید. این اثر یکی از معروف ترین آثار جنایی «آگاتا کریستی» نویسنده ی حاذق آثار جنایی پلیسی است که تحت عنوان کتاب های کارآگاه از سوی انتشارات هرمس در ایران راهی بازار شده است.کتاب «قتل در قطار سريع السير شرق» نسبت به سایر آثار «آگاتا کریستی» از محبوبیت بیشتری برخوردار است. «سیدنی لومت» Sidney Lumet کارگردان برجسته ی آمریکایی براساس این داستان در سال 1974 فیلم سینمایی موفقی ساخت. پس از تقریباً چهار ده «کنت براناگ» Kenneth Branagh کارگردان ایرلندی در سال 2017 فیلم سینمایی دیگری با بازی «پنه لوپه کروز» Penélope Cruz، «جانی دپ» Johnny Depp و «ویلم دافو» Willem Dafoe ساخت.

خلاصه کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

شخصیت اصلی این داستان کارآگاه باهوش و توانای بلژیکی «هرکول پوآرو» Hercule Poirot است، او در ابتدای این داستان در قطار است و به سمت استانبول می رود. او در قطار با دختری مضطرب و عجیب به نام دوشیزه دبنهام و مردی به نام کلنکلی از هند آشنا می شود. دوشیزه دبنهام دختری قدبلند، لاغر و سبزه است که از بغداد به سمت انگلستان در حال سفر است. «هرکول پوآرو» برای بازدید یک هفته ای استانبول این قطار و این زن و مرد را ترک می کند و مستقیم به هتل توکاتلیان می رود. او در هتل با سه نامه و یک تلگراف روبه رو می شود. پیام داخل تلگراف سفر این کارآگاه بلژیکی را دستخوش تغییر می کند. او وسایلش را از هتل تحویل می گیرد و از مأمور هتل برای بلیت قطار به سمت لندن کمک می گیرد.

درباره نویسنده کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار می کرد؛ شغلی که تأثیر زیادی بر نوشته های او داشته است: بسیاری از قتل هایی که در کتاب هایش رخ می دهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت می گیرند.در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برکشر زندگی می کرد به مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامه ها در این مورد جاروجنجال فراوانی به پا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتا در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیرا شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد، کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا ادعا کرده بود که در اثر ضربه ی روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی شده بوده است. آگاتا در سال ۱۹۳۰ با باستان شناسی به نام سر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. رد پای این سفرها و شهرها و کشورهایی که او از آن ها دیدن می کرد را می توان در بیشتر داستان هایش که وقایع آن ها در کشورهای شرقی (خاورمیانه) رخ می دهند، دید. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجویی های عشقی خارج از ازدواج مالووان، مدتی نسبتا طولانی دوام بیاورد.

آگاتا کریستی

قسمتی از کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

هوا خیلی سرد بود و بدرقه یک بیگانه سرشناس کاری نبود که حسادت کسی را برانگیزد، اما گروهبان دوبسک نقش خود را مردانه بازی می کرد. عبارات مودبانه به زبان فرانسه سلیس از دهانش جاری بود. نه اینکه همه چیز را درباره بیگانه سرشناس بداند، اما مثل همیشه شایعاتی سر زبانها بود. شاهد بود که خلق ژنرال ژنرال خودش تنگ تر و تنگ تر شد تا اینکه سروکله این بیگانه بلژیکی پیدا شد که ظاهرا این همه راه را از انگلستان آمده بود. یک هفته گذشته بود، یک هفته بسیار پرتنش، و بعد اتفاقاتی افتاده بود. یک افسر بسیار برجسته خودکشی کرده و دیگری از سمت خود کناره گرفته بود. اضطراب چهره ها ناگهان از میان رفته و از برخی هشدارهای نظامی کاسته شده بود. و ژنرال ژنرال خود گروهبان دوبسک ناگهان ده سال جوانتر شده بود.

البته که مطمئنم! می دانم دارم درباره چی حرف می زنم. همه چیز را به شما می گویم. من رفته بودم روی تختم و خوابیده بودم، و ناگهان بیدار شدم… همه جا کاملا تاریک بود… من می دانستم یک مرد در کوپه من هست. آن قدر ترسیده بودم که نمی توانستم جیغ بزنم؛ منظورم را که می فهمید. سرجایم دراز کشیدم و فکر کردم: «وای! من قرار است کشته شوم». نمی توانم توضیح بدهم چه احساسی داشتم. به فکر این قطارهای کثافت افتادم و تمام آن وحشی گری هایی که درباره شان خوانده بودم. فکر کردم:«خب، به هر حال دستش به جواهرات من نمی رسد»، چون، می دانید، آن ها را توی یک جوراب گذاشته بودم و زیر بالشم پنهان کرده بودم که البته، چندان هم راحت نیست؛ چاله چوله دارد؛ منظورم را که می فهمید. به هر حال مهم نیست. کجا بودم؟ آنجا که متوجه شدید، مادام، که یک مرد در کوپه شماست. بله، خب، فقط با چشم های بسته دراز کشیده بودم و فکر می کردم چه کار باید بکنم، و فکر می کردم: «خب، فقط خدا را شکر که دخترم نمی داند به چه مصیبتی گرفتار شده ام». و بعد خودم را جمع وجور کردم و با دستم گشتم و زنگ را برای مأمور قطار به صدا درآوردم. فشار دادم و فشار دادم اما هیچ اتفاقی نیفتاد، و این طور بگویم که فکر کردم قلبم دارد می ایستد. با خود گفتم: «وای! شاید هر کسی که در قطار بوده کشته اند. به هر حال قطار ایستاده بود و سکوت بدی بر فضا حاکم شده بود. اما همان طور به فشار دادن زنگ ادامه دادم و… آه! چه نفس راحتی کشیدم وقتی صدای قدم هایی را شنیدم که دوان دوان در راهرو نزدیک می شد و بعد در کوپه ام را زد. جیغ زدم: «بیا تو»، و همزمان چراغ ها را هم روشن کردم. و، باور می کنید، هیچ کس در کوپه ام نبود.

شناسنامه کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها