درباره کتاب شنبه گلوریا
داستان های کتاب شنبه گلوریا موضوعات مختلفی را شامل می شود: از موضوعات سیاسی گرفته تا موضوعات عاشقانه. اما شاید بتوان گفت نقطه مشترک در میان همه آن ها «مردم عادی» است. مردمی که به نظر می رسد در حاشیه قرار دارند و کسی توجه ای به آن ها ندارد. مثلا یک کارمند، پسربچه ای هفت ساله در یک خانواده معمولی، مردی که زنش به او خیانت می کند، پسری معمولی که یک منِ دیگر دارد و… .ظاهر داستان های ماریو بندتی با درون آن متفاوت است. هنگامی که در هر داستان دقیق می شویم و از نزدیک به جنبه های مختلف آن توجه می کنیم به نکته ای کاملا متفاوت از ابتدای داستان پی می بریم. نکته ای که در داستان ها خواننده را عمداً حیرت زده می کند از بین رفتن خوش باوری و امیدی است که خیلی سریع محو می شود. دنیای پیچیده و تاریک در بیشتر داستان ها ناگهان همه فضا را اشغال می کند. در این داستان ها واقعیت و ظاهر اتفاقات بسیار متفاوت تر از چیزی است که وجود دارد.به عنوان مثال در داستان «آن لب ها» بچه ای هفت ساله را می بینیم که آرزوی رفتن به سیرک و دیدن دلقک ها را دارد. پدر نمی خواهد پسرش حرکات بندبازها را ببیند و او را از رفتن منع کرده اما همه توجه این پسر کنجکاو روی دلقک هاست. نهایتاً تصمیم می گیرند به سیرک بروند و فقط نمایش دلقک ها را ببینند و به محض شروع بندبازی، سیرک را ترک کنند. همه چیز خوب پیش می رود اما ناگهان، از دیدی نزدیک تر، پسربچه به موضوعی پی می برد که او را در هم می شکند. داستان های کتاب شنبه گلوریا موضوعات مختلفی را شامل می شود: از موضوعات سیاسی گرفته تا موضوعات عاشقانه. اما شاید بتوان گفت نقطه مشترک در میان همه آن ها «مردم عادی» است. مردمی که به نظر می رسد در حاشیه قرار دارند و کسی توجه ای به آن ها ندارد. مثلا یک کارمند، پسربچه ای هفت ساله در یک خانواده معمولی، مردی که زنش به او خیانت می کند، پسری معمولی که یک منِ دیگر دارد و… .ظاهر داستان های ماریو بندتی با درون آن متفاوت است. هنگامی که در هر داستان دقیق می شویم و از نزدیک به جنبه های مختلف آن توجه می کنیم به نکته ای کاملا متفاوت از ابتدای داستان پی می بریم. نکته ای که در داستان ها خواننده را عمداً حیرت زده می کند از بین رفتن خوش باوری و امیدی است که خیلی سریع محو می شود. دنیای پیچیده و تاریک در بیشتر داستان ها ناگهان همه فضا را اشغال می کند. در این داستان ها واقعیت و ظاهر اتفاقات بسیار متفاوت تر از چیزی است که وجود دارد.به عنوان مثال در داستان «آن لب ها» بچه ای هفت ساله را می بینیم که آرزوی رفتن به سیرک و دیدن دلقک ها را دارد. پدر نمی خواهد پسرش حرکات بندبازها را ببیند و او را از رفتن منع کرده اما همه توجه این پسر کنجکاو روی دلقک هاست. نهایتاً تصمیم می گیرند به سیرک بروند و فقط نمایش دلقک ها را ببینند و به محض شروع بندبازی، سیرک را ترک کنند. همه چیز خوب پیش می رود اما ناگهان، از دیدی نزدیک تر، پسربچه به موضوعی پی می برد که او را در هم می شکند.
خلاصه کتاب شنبه گلوریا
«شنبه گلوریا» برای هر خواننده ای ضروری است. داستان های او موجوداتی بعید و پر از جادو و لطافت را به طور درخشان به تصویر می کشند.مجموعه داستانی که پیش رو دارید گزیده ای است از برخی داستان های بندتی که به ترتیب سال انتشار در این مجموعه آمده اند.
درباره نویسنده کتاب شنبه گلوریا
ماریو اورلاندو هملت هاردی برنئو بندتی فاروگیا (Mario Orlando Hamlet Hardy Brenno Benedetti Farrugia) (۱۴ سپتامبر ۱۹۲۰ (میلادی) ـ ۱۷ مه ۲۰۰۹) روزنامه نگار، شاعر و نویسنده سرشناس اروگوئه ای بود. از او به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین در قرن بیستم یاد می شود. بندتی سال ۱۹۲۰ در یک خانواده مهاجر ایتالیایی در شهر پاسو دلوس توروس در اروگوئه به دنیا آمد. ۱۴ سالش بود که در یک مغازه مشغول به کار شد. از ۱۵ سالگی به خاطر سرودن شعر و نوشتن داستان وارد حلقه های ادبیات آمریکای لاتین شد. او از جوانی وارد حرفه روزنامه نگاری شد و برای چند دهه سردبیر مجلات ادبی و سیاسی بود. بندتی به عنوان منتقد ادبی و سینمایی در روزنامه های اروگوئه و دیگر کشورهای اسپانیایی زبان کار کرد.
بندتی علاوه بر نویسندگی و شاعری یک فعال سیاسی نیز بود. او تمایلات چپی داشت و از انقلاب کوبا حمایت می کرد. در کنار نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز و ارنستو ساباتو از استقلال پورتوریکو پشتیبانی می کرد. او سال ۱۹۷۱ به تشکیل ائتلاف چپ در اروگوئه به نام جبهه فراگیر کمک کرد تا نظام دو حزبی کشورش را که ۱۵۰ سال حاکم بود، به چالش بکشد.پس از کودتای نظامی سال ۱۹۷۳ جبهه فراگیر غیرقانونی اعلام شد و مجله ماریو بندتی که مارچا نام داشت، توقیف شد و بندتی به تبعید رفت. او سال های تبعید را در بوینوس آیرس، لیما، هاوانا و مادرید گذراند. او ۱۲ سال بعد به اروگوئه برگشت. اما همچنان به زندگی در اسپانیا هم ادامه داد
خواندن کتاب شنبه گلوریا را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به تمام علاقه مندان به ادبیات آمریکای لاتین پیشنهاد می کنیم
قسمتی از کتاب شنبه گلوریا
گاهی بی اختیار دستخوش نوعی احساس رضایت حقیرانه می شدم وقتی می دیدم یکی از آن زن های دست نیافتنی، که معمولاً بغل دست وزیر وزرا و کارمندان عالی رتبه ی مملکت می بینید، حالا مال من شده است، فقط از آن من و مایه ی لذت من، منی که کارمند دون پایه ای بیش نبودم. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۲۳)
در این کشور کسی برنده است که بتواند برای مشتی پول بی ارزش جلو این و آن سر خم کند. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۴۱)
فکر کردم یکشنبه است و می توانم قدری بیش تر زیر پتو بمانم. همیشه روزهای تعطیل مثل بچه ها ذوق می کنم، چون وقتم مال خودم است و می توانم هر کاری دلم بخواهد بکنم و مجبور نیستم، مثل چهار روز از شش روز هفته، فاصله ی دو بلوک را بدوم تا به موقع به اداره برسم و ساعت بزنم. ذوق می کنم که می توانم به میل خودم بنشینم و به مسائل مهمی مثل زندگی، مرگ، فوتبال و جنگ فکر کنم. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۸۳)
الان دیگر سیزده سال و نیمم تمام شده و خیلی چیزها دستم آمده. می دانم آدم هایی که جز عربده کشی و کتک کاری و فحاشی کار دیگری بلند نیستند آدم های بدی هستند، بد اما بدبخت. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۱۰۰)
همیشه دلم یک زیرشیروانی می خواست تا فرار کنم و برم آن جا. هیچ وقت نفهمیدم از کی. راستیش خیلی دلم می خواهد بدانم اصلاً آدم ها خودشان می دانند دارند از کی فرار می کنند؟ به نظرم نمی دانند. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۱۲۱)
هیچ وقت خودش را یک سیاسی تبعیدی نمی دانست. سه اتفاق باعث شده بود ناگهان به سرش بزند و ترک دیار کند. اولی وقتی بود که توی خیابان چهار گدا، پشت سر هم، سر راهش پیدا شدند. دومی روزی بود که وزیر در تلویزیون کلمه ی «صلح» را به زبان آورده و بلافاصله پلک راستش شروع کرد به پریدن. سومی هم وقتی بود که وارد کلیسای محله شد و دید مسیح (نه از آن مسیح های وسط شمع های محراب، بلکه یک مسیح غمگین، ایستاده در کنج راهرو) دارد مثل قدیس ها اشک می ریزد. (کتاب شنبه ی گلوریا – صفحه ۱۳۹)
شناسنامه کتاب شنبه گلوریا
- نویسنده: ماریو بندتی
- ترجمه: لیلا مینایی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۱۶۸
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد