ساعدنیوز
ساعدنیوز

معرفی رمان عامه پسند اثر چارلز بوکوفسکی

  یکشنبه، 30 خرداد 1400   زمان مطالعه 11 دقیقه
معرفی رمان عامه پسند اثر چارلز بوکوفسکی
رمان عامه پسند آخرین کتاب چارلز بوکفسکی، نویسنده امریکایی است که در آلمان به دنیا آمد. او مادری آلمانی و پدری امریکایی داشت. بوکفسکی چند ماه بعد از انتشار کتاب از دنیا رفت. حجم نوشته‌های ادبی بوکفسکی بسیار زیاد است اما بوکفسکی بیشتر از آنکه یک رمان‌نویس باشد، یک شاعر است.

درباره کتاب عامه پسند

کتاب عامه پسند را می توان به نوعی بهترین رمان چارلز بوکوفسکی نامید. بوکوفسکی در این اثر با بهره گیری از طنزی تلخ سعی کرده است تا پوچی انسان امروزی را هر چه بیشتر نمایان کند.

کتاب عامه پسند (Pulp) از زبان کارآگاهی به نام نیکی بلان روایت می شود. بر خلاف سایر رمان های پلیسی، شخصیت کار آگاه در این داستان پیرمردی کم توان است که به کمک شانس و دیگران در انجام وظایف خود موفق می شود.

چارلز بوکفسکی (Charles Bukowski) رمان عامه پسند را به سبکی زیبا و مختص به خود نوشته است. نویسنده نگران قضاوت های دیگران و ظاهر سازی نیست. همین آشکار بودن حقیقی، او را تا این حد جذاب کرده است. رمان عامه پسند تم طنز با رگه هایی از نوشته های علمی تخیلی، فوق طبیعی و فلسفی را در خود گنجانده است.

هفت تیر روی جلد کتاب در واقع قدرت کارآگاه بلان است که هر جا و در هر موقعیتی با خطری مواجه شود یا بخواهد برتری خود را ثابت کند از آن استفاده می کند. هفت تیری که بعضی مواقع به کمک او می آید و بعضی مواقع قربانی های فضایی او را نمی کشد!

خلاصه داستان عامه پسند

داستان درباره یک کاراگاه پیر به نام «نیکی بلان» است که برخلاف انتظار چندان زیرک و باهوش نیست. او چندین مشتری دارد که باید به کار همه آنها رسیدگی کند چرا که مهلت اجاره دفترش تمام شده است و به پول احتیاج دارد. نخستین مشتری او، زنی زیبا و افسونگر به نام «بانوی مرگ» است که مورد عجیبی است. او به دنبال شخصی به نام «سلین» می گردد؛ نویسنده ای فرانسوی که چند سال پیش مرده است...
بوکوفسکی در زندگی و در نوشته هایش زشت است، بددهن است، عاشق نوشیدن است، کارهای بیهوده زیادی انجام می دهد و خیلی کارهای بی خود دیگر؛ اما با همه این ها، بوکفسکی خود واقعی اش را نشان می دهد. نگران قضاوت های دیگران نیست و تحت هیچ شرایطی به دنبال ظاهرسازی نیست. همین آشکار بودن حقیقی است که او را تا این اندازه جذاب می کند.
سرگردانی و بی هدفی در نقش اصلی داستان «کاراگاه بلان» کاملا مشهود است و شاید انتخاب شخصیت کاراگاه به این دلیل باشد که وی دقیقا در وسط مخمصه و کنش های انسانی قرارگیرد تا این دشواری زندگی ناشی از اتفاقاتی که انسان ها برای یکدیگر رقم می زنند بیش از پیش لمس شود:
«مردم دائماً انتظار می کشند. آنها برای زندگی کردن و مُردن منتظر می ماندند. در صف برای خریدِ دستمال توالت منتظر می ماندند. در صف پول، و اگر پولی نداشتند، در صف های طولانی تری منتظر می ماندند. صبر برای خواب و صبر برای بیدارشدن. انتظار برای ازدواج، انتظار می کشند تا باران بیاید و بعد منتظر می مانند تا باران بند بیاید، منتظر غذا می مانند تا آماده شود، پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار می کشند تا دوباره گرسنه شوند. توی اتاقِ روان پزشک کنارِ باقیِ دیوانه ها منتظر می مانی و نمی دانی که تو هم جزوِ این روانی ها هستی یا نه؟»

درباره نویسنده عامه پسند

بوکوفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکوفسکی» به دنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، که یک آلمانی اصیل بود، پدرش را که یک آلمانی-امریکایی بود، بعد از جنگ جهانی اول ملاقات کرد. جدِ پدری بوکوفسکی در آلمان به دنیا آمدند. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند. در زبان آمریکایی، والدین بوکوفسکی او را به اسم «هِنری» صدا می زدند، و تلفظ نام خانوادگی شان را از Buk-ov-ski به Buk-cow-ski تغییر دادند. بعد از پس انداز پول، خانواده به حومه لس آنجلس رفتند، جایی که خانواده پدری بوکوفسکی زندگی می کردند. در دوران کودکی بوکوفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به عقیدهٔ بوکوفسکی بد دهن و بد رفتار بود. بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان لس آنجلس، بوکوفسکی دو سال در دانشگاه شهر لس آنجلس بود و دوره های هنر، روزنامه نگاری و ادبیات را گذراند.
در ۲۳ سالگی، داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکوفسکی در مجله داستان به چاپ رسید. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. بوکوفسکی نوشتن را با جریان انتشار و رها ساختن نوشتن برای یک دهه آزاد ساخت. در طول این مدت او در لس آنجلس زندگی می کرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی می کرد و در اتاق های ارزان اقامت می کرد. در اوایل دههٔ ۱۹۵۰ بوکوفسکی در اداره پست لس آنجلس به شغل پستچی و نامه رسان مشغول به کار می شود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها می کند. در ۱۹۵۵ او به خاطر زخم معده تقریباً وخیم بستری می شود. وی پس از ترک بیمارستان، شروع به نوشتن شعر کرد. در ۱۹۵۷ با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک می گفت که چیره دستی بوکوفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکوفسکی دوباره شراب خواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.
او به اداره پست لس آنجلس برگشت، جایی که ده سال قبل در آن کار می کرد. در ۱۹۶۴، یک دختر، به نام مارینا لوییس بوکوفسکی، از او وفرانس اسمیت به دنیا آمد. اسمیت و بوکوفسکی با هم زندگی می کردند ولی هرگز ازدواج نکردند. بوکوفسکی برای مدت کوتاهی در توزان اقامت کرد جایی که با «جان و جیپسی لو وب» دوست بود. «وبزهاً مجلهٔ ادبی The Outsider را منتشر می کردند و به طور خاص برخی از شعرهای بوکوفسکی را چاپ کردند. آنها از بوکوفسکی «قلب من در دست او اسیر است»(۱۹۶۳) و «صلیب در دست مرگ» را در ۱۹۶۵ منتشر کردند. جان وب هزینه چاپش را از قماربازی در لاس وگاس بدست می آورد. در این مسیر بود که دوستی بوکوفسکی و فرانس داسکی آغاز شد. آنها بحث می کردند و اغلب کار به زد و خورد می کشید. داسکی یکی از دوستان وب بود که اغلب در خانه کوچک آنها در خیابان E. Elm مهمان بود و به کارهای چاپ می رسید. وبزها، بوکوفسکی و داسکی مدتی را با هم در New Orleans بودند، جایی که جیپسی لو بعد از در گذشت جان وب سرانجام به آنجا برگشت. در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن «جان مارتین» و داشتن حقوق مادام العمرِ ماهیانه ۱۰۰ دلار، بوکوفسکی کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفه ای تمام وقت پرداخت. او ۴۹ سالش بود. همان طور که در نامه ای در آن زمان شرح داده است: «من دو تا انتخاب دارم… در اداره پست بمونم و احمق بشم… یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسنده ام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.» کمتر از یک ماه بعد از ترک اداره پست، اولین رمانش به نام پستخانه را تمام کرد. از آنجا که بوکوفسکی به خاطر حمایت مالی مارتین و اعتمادش به او به عنوان یک نویسندهٔ نا شناخته احترام می گذاشت، تقریباً تمام کارهای بعدی خود را با انتشارات Black Sparrow به چاپ رساند. در ۱۹۷۶، بوکوفسکیلیندا لی بِیلی را که صاحب یک رستوران health-food بود ملاقات کرد. دو سال بعد، آن دو از شرق هالیوود، جایی که بوکوفسکی بیش از همه در آنجا زندگی کرد، به بندر «سن پدرو» و اقصی نقاط جنوب شهر لس آنجلس رفتند. بوکوفسکی و بِیلی در سال ۱۹۸۵ ازدواج کردند. لیندا لی بِیلی با نام سارا در رمان های زنان و هالیوودبوکوفسکی نام برده شده است.
بوکوفسکی در ۹ مارس ۱۹۹۴ در سن پدروی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت.

قسمتی از کتاب عامه پسند

من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را. (رمان عامه پسند – صفحه ۱۶)

چیزی که می توانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی می کنند. درسته؟ بعضی هایشان خوب اند. خیلی هایشان زیادی خوب اند. ولی گاه گداری طبیعت تمام حقه هاش را به کار می بندد تا زنی ویژ بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش می کنی ولی نمی توانی باور کنی. همه ی حرکاتش مثل موج زیباست و بی نقص. مثل جیوه، مثل مار. مچ پایش را می بینی، بازویش یا زانویش را. تمامشان در کلیّتی بی نقص و باشکوه به هم آمیخته اند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوش حالت و لب هایی که انگار هرلحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگی ات باز شود. این جور زن ها می دانند که چطور باید لباس پوشید. موهایشان هوا را به آتش می کشد. (رمان عامه پسند – صفحه ۷۳)

صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه می کند همین انتظارکشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می کشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود، سراغ صف های درازتر می رفتند. صبر می کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می کردی تا بیدار شوی. انتظار می کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی. منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کردی تا بند بیاید. منتظر غذاخوردن می شدی و وقتی سیر می شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره به خوردن برسد. توی مطبِ روان پزشک با بقیه ی روانی ها انتظار می کشیدی و نمی دانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه. (رمان عامه پسند – صفحه ۹۸)

مشکلات و رنج تنها چیزهایی هستند که یک مرد را زنده نگه می دارد. یا شاید هم اجتناب کردن از مشکلات و رنج. خودش کاری تمام وقت است. بعضی وقت ها آدم موقع خواب هم آسایش ندارد. آخرین خوابی که دیدم این بود که زیر یک فیل خوابیده ام. (رمان عامه پسند – صفحه ۱۰۲)

روی هم رفته در زندگی ام نمایش بدی نداشتم. شب ها در خیابان ها نخوابیده بودم. البته کلی آدم خوب بودند که در خیابان می خوابیدند. آن ها احمق نبودند، فقط به درد نیازهای تشکیلات زمانه نمی خوردند. نیازهایی که مدام تغییر می کردند. این توطئه ی شومی بود. اگر قادر بودی شب ها در رخت خواب خودت بخوابی خودش پیروزی پرارزشی بود بر قدرت ها. من خوش شانس بودم، ولی بعضی از حرکت هایی که کردم، خیلی هم بدون فکر نبودند. روی هم رفته دنیای واقعا وحشتناکی بود و بعضی وقت ها دلم برای تمام آدم هایی که درش زندگی می کردند می سوخت. به جهنم. ودکا را درآوردم و جرعه ای نوشیدم. اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده اند که هیچ کار نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلا می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبا معنایی به آن می دهد.می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه. (رمان عامه پسند – صفحه ۱۴۸)

تمام غم دنیا در دلم ریخته و روی صندلی نشسته ام و لیوان پنجم هم کنار دستم است. تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیده ام که وقتی حال آدم بد است این حرام زاده فقط حال آدم را بدتر می کند. یک مشت چهره ی خالی از روح که پشت سر هم می آیند و می روند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمق هایی که بعضاً مشهور هم هستند. (رمان عامه پسند – صفحه ۱۶۴)

پرسیدم: «چه طور شما عوضی ها می تونید این قدر بی احساس باشید؟» جانی گفت: «ساده ست، ما همین جوری به دنیا اومدیم.» (رمان عامه پسند – صفحه ۱۹۶)

شناسنامه کتاب عامه پسند

نویسنده: چارلز بوکوفسکی

مترجم: پیمان خاکسار

ناشر: چشمه

تعداد صفحات: 200

دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربحث های هفته   
سحر زکریا: بهنوش بختیاری نخود هر آشه در حد من نیست که بخوام باهاش دهن به دهن بشم! خانم بختیاری در بین همکاران جوک هستن!+فیلم (96 نظر) سوگل طهماسبی بازیگر سریال کیمیا: بازیگران زنی که حیا و حجاب دارند در سینما جایی ندارند (99 نظر) (فیلم) نظر رهبر معظم انقلاب درباره تخت جمشید / افتخاری ندارد، خدا می‌داند چقدر بیگناه مقابل تخت طاغوت‌های زمان به قتل می‌رسیدند ... (95 نظر) (فیلم) مصاحبه با دختری که با پوشش متفاوت از رهبر انقلاب در غرفه‌اش استقبال کرد / هیچ گونه صحبتی درباره پوشش و حجاب من نشد (71 نظر) پزشکیان: کلاس‌ های درس 45 نفره خیلی هم خوب است؛ خبرهای امیدوارکنننده در رابطه با اصلاح روش های آموزش در مدارس (59 نظر) الهام حمیدی: من مجبورم با سیلی صورتم را سرخ نگه دارم، ترجیح می‌دهم چهره‌ام همان الهام همیشه باشد تا یک چهره عمل شده تغییر یافته (53 نظر) فریبا نادری خطاب به صدف طاهریان: اگر نخواهند به تو پیشنهاد بی‌شرمانه بدهند پس باید به کی بدهند؟ والا من روم نمیشه حتما نباید اسم بدکاره روت باشه که+فیلم (43 نظر) نعیمه نظام دوست: با رنو افتادیم دنبال آقای عابدزاده سر یه چهارراه پیچیدیم جلوش محل نذاشت رفتم گفتم وایسا من هنرمند مملکتم گفت نه و رفت برگشتم خونه عکساشو جِر و واجِر کردم +ویدئو (40 نظر) هزینه هنگفت تزئینات لاکچری توالت فرح در دوره پهلوی + سند/ رسیدگی به تزئینات توالت ملکه از رسیدگی به اوضاع برق و آب مردم واجبتر بوده (39 نظر) پزشکیان: اکثر یارانه‌ها به کسانی می‌رسد که احتیاجی به آن ندارند (38 نظر) شهربانو منصوریان: زنگ زدم به همسرم گفتم باید رضایت نامه خروج بدی گفت نمیدم منم گفتم بلیت پرواز میگیرم برمیگردم کتک سفتی بهت میزنما😂+فیلم (37 نظر) نگاهی به استایل بسیجی رؤسای جمهور ایران در زمان جنگ: از آیت الله خامنه ای تا مسعود پزشکیان +تصاویر (36 نظر) خیابانی خطاب به خداداد عزیزی:چرا فکر میکنی همه ی حرف های تو درسته؟!خداداد عزیزی:معلومه حرف من درسته برای اینکه کار من فوتباله و .../دعوای شدید خیابانی و خداداد عزیزی در برنامه تلویزیونی (30 نظر) یک شب زباله‌گردی؛ درآمد خالص یک زباله‌گرد چقدر است؟ / قیمت کدام ضایعات بالاتر است؟ (30 نظر) امید عالیشاه: ارزشمندترین انگیزه برای برگشتم به دنیای فوتبال ارسال پیام های شما عزیزان بود+فیلم (29 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
وزیر ورزش دولت دکتر پزشکیان: رئیس جمهور پیگیر کارهای بازگشت عادل فردوسی پور به تلویزیون است!
گلوریا هاردی: هم ایران خانه من است و هم فرانسه؛ هر دو وطن من هستند/اگر روزی تیم ملی ایران و تیم ملی فرانسه بازی کنند، من دوست دارم بازی مساوی شود
فال شمع روزانه امروز شنبه 10 آذر 1403
فال قهوه با نشان روز شنبه 10 آذر ماه 1403
فال روزانه امروز شنبه 10 آذر ماه 1403
فال ابجد روزانه شنبه 10 آذر 1403
فال انبیاء روزانه شنبه 10 آذر 1403
فال حافظ با تفسیر امروز شنبه 10 آذر 1403 + فیلم
خبر فوری: طناز روحانی در اتریش، آزاده حداد عادل در ژاپن و سپس در آمریکا / فرزندت کجاست؟
ماجرای حادثه تصادف در مترو مهرشهر کرج
مرگ محمد پسر حسن روحانی در روز دوم عید به ضرب گلوله در منزل شخصی‌اش ...
کاپیتان پرسپولیس زیر تیغ جراحان ایرانی/ امید عالیشاه بینی اش را عمل میکند!
معرفی دختران همه روسای جمهور سابق ایران + عکس ؛ از فیروزه بنی صدر تا زهرا پزشکیان
چگونه با کودکی که مدام گریه می‌کند رفتار کنیم؟ / 8 راهکار برای مقابله با گریه مکرر کودک
حکایت های خواندنی/ قصه‌ی فتنه روباه برای نفاق و دشمنی بین دوستان( از داستان‌ های کلیله و دمنه)
منتخب روز   
دعا و نیایش؛ بخش 2/ اجابت خواسته‌ها با دعای سمات در عصر جمعه تهران گردی؛ معرفی 15 مکان دیدنی تهران برای طبیعت‌گردی / همیشه که نباید شمال رفت، مکان های طبیعی پایتخت را بشناسید (ویدئو) بهنوش بختیاری: از بی‌پولی رفتم واسه تبلیغ عطر/ حدیث میرامینی: عطرش لیز بود؟ ربات‌های بامزه و کیوت به زودی جایگزین حیوانات خانگی می‌شوند؟ (ویدئو) نوستالژی شب‌های برره با بهنوش بختیاری و مهران مدیری/ تو هم خوب بلدی از خودت حرفهای عشقولانه در وکنیا😃 سرشناسترین دختر شاه قاجار در روز عروسی با لباس و تاج مدرن و بسیار شیک/ باورتون میشه 150 سال پیش واسه عروسی ساقدوش داشتن اونم با لباس‌های مخصوص؟ احسان علیخانی خطاب به جومونگ: به سوسانو حسادت نکن! من اصلا این سریال را ندیدم/ ایرانی ها جرعت ندارند مثل جومونگ دوتا زن بگیرند+فیلم (ویدئو) با خنده‌دارترین سکانس «در حاشیه»، امروزت رو شاد کن😁/ جواد رضویان: بالقوه شی شی هست؟/ سیامک انصاری: مال چراغ قوه هستش آتش سوزی یک انبار در محله خاوران مهار شد + ویدئو مفاخر ورزشی ایران/ حسین رضازاده از تولد و ورزش تا سیاست و رد پیشنهاد تغییر تابعیت گشت و گذاری در تنها کوچه‌ی دو طبقه‌ی جهان در کاشان/ خاص‌ترین کوچه‌ای که نظیرش در هیچ جای جهان وجود ندارد تهران گردی / معرفی 21 مرکز تفریحی و مهیج تهران پایتخت