درباره کتاب الیزابت گم شده است
رمان «الیزابت گُم شده است» نوشته «اِما هیلی» با ترجمه «شبنم سعادت» به چاپ رسید. این رمان حکایت پیرزنی به نام ماود است که از بیماری فراموشی رنج می برد. ماود فقط از یک چیز مطمئن است؛ دوستش الیزابت گم شده است.
خلاصه کتاب الیزابت گم شده است
داستان رمان الیزابت گم شده است، تاریک و هیجان انگیز،داستانی هوشمندانه و روان شناسانه که تأملی عمیق و ملموس است بر خاطرات، هویت و گذر عمر زنی سالخورده که به بیماری زوال عقل مبتلا گشته، برای پیدا کردن بهترین دوست خود که باور دارد ناپدید شده است، جست و جویی سخت و جان فرسا را آغاز می کند. این تکاپوی او برای یافتن حقیقت، به دهه ها قبل کشیده شده و عواقب تکان دهنده ای دارد. مادربزرگی سالخورده به اسم ماود، به تدریج در حال از دست دادن حافظه ی خود و درکش از زندگی روزمره است.ماود، فراموشکار است. فنجانی چای درست می کند و یادش نمی ماند آن را بنوشد. به فروشگاه می رود و فراموش می کند برای چه رفته است. گاهی خانه اش ناآشنا، یا دخترش هلن برایش کاملا غریبه می شود.ماود فقط از یک چیز مطمئن است: دوستش الیزابت گم شده است. یادداشت توی جیبش به او این را می گوید. هیچ کس به حرف ماود توجهی نشان نمی دهد نه دخترش، هلن؛ نه پرستارانش؛ نه پلیس و نه حتی پسر دمدمی مزاج الیزابت، پیتر.مهم نیست به او بگویند آن قدر درباره اش حرف نزند، قضیه را ول کند، ساکت شود؛ ماود ته و تویش را در خواهد آورد چون جایی در ذهن آسیب دیده ی ماود پاسخ یک معمای حل ناشده ی هفتاد ساله است. معمایی که همه فراموشش کرده اند؛ همه، غیر از ماود...
درباره نویسنده کتاب الیزابت گم شده است
اما هیلی، زاده ی 27 فوریه ی 1985، رمان نویس انگلیسی است. او در لندن بزرگ شده، همان جا به دانشکده ی هنر رفته و اولین مدرک دانشگاهی اش را در رشته ی صحافی و کتاب سازی گرفته است. هیلی در سال 2014، برای کناب الیزابت گم شده است، برنده ی جایزه ی کاستا بوک شده است.
درباره مترجم کتاب الیزابت گم شده است
شبنم سعادت، مترجم ایرانی مقیم انگلیس، در کنار تحصیل در رشته مطالعات ترجمه، به کار ترجمه هم مشغول است. حضور مستقیم در فضای ادبی انگلیسی زبان به وی اجازه داده همیشه جلوتر از دیگر مترجمان مقیم کشور، به انتخاب و ترجمه دست بزند.او اول از دیگر مترجمان «نماد گمشده» نوشته دن براون را به بازار فرستاد و همین طور نخستین مترجم رمان «خدمتکار» نوشته کاترین استاکت بود؛ رمانی که فیلمی محبوب با همین نام از رویش ساخته شد. همچنین در زمانی که هنوز در ایران کسی با نام مجموعه Hunger Games آشنا نبود، وی ترجمه جلد اول این مجموعه را با عنوان «عطش مبارزه: کتاب اول» به بازار فرستاد و یک سال بعد همزمان با نمایشگاه کتاب امسال تهران و اکران فیلم جلد اول مجموعه، جلد دوم را با نام «اشتعال» عرضه کرد.به جز این، وی «قدرت» نوشته راندا برن را ترجمه کرده و از ترجمه های منتشر نشده اش می توان جلد سوم عطش مبارزه با نام «زاغ مقلد» را نام برد و همچنین کتاب مفصل «سرگذشت پرنده کوکی» نوشته هاروکی موراکامی در 800 صفحه، «دختری در بروکلین» نوشته کولم توبین و «خون گل ها» نوشته آنیتا امیررضوانی را نام برد.
قسمتی از کتاب الیزابت گم شده است
این بیرون هوا تاریک است، اما جایی پایین آسمان سوسویی از روشنایی خاکستری دارد؛ خیلی زود روز می شود و باید این کار را تمام کنم. نم نم باران روی موهایم، روی بازوها و ران هایم می نشیند. سبب می شود از سرما به خودم بلرزم اما خوشبختانه خاک را بر هم نمی زند. همان طوری به شکل کپه دور تا دور می ماند. حالا باید کامل دولا شوم داخل تا بتوانم زمین را بکنم. نفسی عمیق و طولانی توی ریه هایم می کشم، طعم خیس و سرد زمین درهم کوفته را در وجودم به جا می گذارد.
وقتی بچه بودم شهر چنان درخشان بود که تقریبا چشم را میزد. آبی شرف آسمان را به یاد میآورم و سبز تیره ی کاج ها که آن را می شکافت، قرمز روشن خانه های آجری محله و فرش نارنجی برگهای سوزنی کاج زیر پایمان. این روزها – گرچه مطمئنم آسمان هنوز گاه و بیگاه آبی است و بیشتر خانه ها هنوز سرجایشان هستند، و برگهای سوزنی درختان هنوز می ریزد – این روزها انگار رنگ باخته اند، گویی توی عکسی قدیمی زندگی میکنم.
چشم هایم را همچنان به چمدان دوخته بودم، از خودم می پرسیدم از وقتی سوکی به چیزهای داخلش دست زده بود چند وقت می گذرد. این تمام چیزی بود که از او برای مان باقی مانده بود. دلم می خواست توی چمدان چمباتمه بزنم و درش را ببندم، هیچ چیز را بیرون نیاوریم و آن چه را از او مانده نشوییم و پاک نکنیم.
گاهی وقتی مرتب کاری یا تمیز کاری می کنم، عکس هایی از جوانی ام پیدا می کنم، و یکه می خورم. همه چیز سیاه و سفید است. به گمانم نوه ام فکر می کند ما خاکستری پوست بودیم.
یادم می آید زمانی که در مسیر رفت و آمد به خانه تقریباً می دویدم، خانه ها مثل فرفره از کنارم رد می شدند. بعد ماما از من می پرسید چه دیده ام، آیا فلان همسایه ها بیرون بودند، درباره ی دیوار تازه ی حیاط فلانی چه نظری دارم. هرگز توجه نمی کردم؛ همه اش مثل برق و باد گذشت و رفت. حالا کلی وقت دارم تا به همه چیز نگاه کنم و هیچکس را ندارم تا برایش تعریف کنم چه دیده ام.
به تلفن در آن سوی اتاق نگاه می کنم، اما انگار کیلومترها فاصله دارد، دور، آن قدر برایم دور است که هیچ وقت نمی توانم به آن برسم. به نظر می رسد این احساس بیشتر و بیشتر سراغم می آید. گمان کنم بخاطر سنم است؛ همیشه فکر می کردم پیر شدن این طوری باشد.
می گفت می خواهد او را آنطوری به یاد بیاورد که من به یاد می آورم، می خواست سعی کند او را توی ذهنش داشته باشد تا هرگز از دستش ندهد.
شناسنامه کتاب الیزابت گم شده است
- نویسنده: اما هیلی
- ترجمه: شبنم سعادت
- انتشارات: آموت
- تعداد صفحات: ۳۷۶
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: ندارد