درباره کتاب
"داستان جاوید" نام کتابی است به نگارندگی" اسماعیل فصیح" که روایت واقعی زندگی پسرکی زرتشتی در اواخر دوره قاجار است.نوجوانی به اسم جاوید که پس از رهسپاری پدر و مادرش از شهر یزد به سمت تهران برای کار پدر و غیبت چند ماهه خانواده اش تصمیم می گیرد که به همراه عموی موبد کهنسالش بار سفر را ببندد و به دنبال آنها برود و این برابر است با آغاز ماجراهای تاسف انگیز جاوید در تهران.
فصیح به عنوان یک نویسنده توانا توانسته به خوبی تمامی حالات روحی و قدرت ایمان جاوید را به عنوان یک مؤمن به آیین و سنت های دین زرتشت نشان دهد. یکی از دلایل این امر علاوه بر توانمندی نویسنده می تواند آشنایی فصیح با قهرمان اصلی داستان باشد که توانسته برای او الهام بخش روایت داستان گردد. (فصیح در خارج از کشور با قهرمان داستان آشنا می شود) قبل از سفر بزرگ جاوید، برای او مراسم سدره پوشان انجام می گیرد. مراسم سدره پوشان یا رسایی مراسمی است که در کیش زرتشتی تا سن پانزده سالگی یا سن تمیزی برای هر دختر یا پسر نوباوه انجام می شود. سدره پوشان روزی است که پسران از دوران بچگی می گذرند و وارد دوران مردان می شوند. به نظر می رسد فصیح پیشاپیش می خواهد بگوید در «راه» قدم گذاشتن به همین سادگی نیست. چرا که باید در این راه خون جگرها خورد.
تشرف به این آیین در ابتدا برای جاوید به طور نمادین قدرتی پنهان را به ارمغان می آورد تا بتواند در آن «راه» قدم بگذارد. اما در نهایت امتحان راه را در مسیر «شدن» با ایمانی کامل پاسخ می دهد. آنجا که در کتاب آمده است: «مراسم سدره پوشان فقط پوشیدن سدره یا به کمر بستن بند کشتی نیست. نیایش در برابر آتش مقدس و سوگند در برابر پروردگار اهورا مزدا نبود. او باید امتحان می داد.» جاوید به طور تئوری به پرسش و پاسخ های متعدد موبدان پاسخ درست می دهد. فصیح با بیان جواب ها از سویی عقاید دین زرتشت را به مخاطب نشان می دهد؛ یعنی همان الگوی تفکر ساده اما غنی این آیین. «یارسان وراء، یارسان وراء، رای رای راستین به رانان وراء، پاکی و نیستی ورا، قدم به قدم تا و منزلگاه» یعنی پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.
از سویی قصد دارد صدای جاودانگی سده ها از یک مذهب در ذهن خرد جمعی را یادآور شود. همان بازگشت به خود و جوهر اصلی وجود و همان میراث بزرگ هر دیاری که گاه مردمانش از آن غافل می شوند را به گوش برساند. در سفر قهرمان یکی از چالش های جاوید نگاه منفی به اقلیت های دینی در آن عصر است. چرا که زرتشت را پیامبر خدا نمی دانستند و اقلیت های دینی را با القاب نازیبا مورد خطاب قرار می دادند. گرچه دین مذکور در گذر زمان مورد تحریف موبدان قرار گرفته است. اما نگرش مردمان آن عصر هم به این دین نادرست بوده. دلیل دیگر آنکه ایرانیان نوشتن را عملی شیطانی می دانستند. برای همین اثر مکتوب نداشتند و نسل ها فرامین این دین را سینه به سینه حمل می کردند. آنچه بعدها به نگارش درآمد، در قرن سوم هجری صورت گرفته که متأسفانه مملو از تحریف و تغییرات است. در ادامه به چند پرسش و پاسخ که در کتاب آمده است اشاره می کنم تا با یکدیگر نگاه فصیح را در این رمان بشناسیم. چرا که تحریر این کتاب تنها به علت ارادت فصیح به این دین نیست، بلکه قصد او نشان دادن برخی اشتراکات در مفاهیم همۀ ادیان است.
خلاصه داستان
داستان جاوید حکایت جوانی زرتشتی است که از یزد به تهران می آید در زیر ستم جامعه استبدادی آن دوران کمر خم می کند . کتاب در دوران زوال سلطنت قاجار و ابتدای حکومت رضاخان تراژدی دردناک این پسر زرتشتی را بازگو می نماید . گویا این کتاب بر اساس سرگذشت واقعی فردی به همین نام نوشته شده است . فصیح در آلمان با جاوید آشنا می شود و حکایت و قصه رنج وی را می شنود و در بازگشت به ایران این داستان را به رشته تحریر در می آورد .
جاوید به همراه عموی پیرش که موبدی در یزد است به دنبال پدرش - که تاجر خشکبار است – و هفت ماه پیش برای معامله به یک شاهزاده قاجار به تهران آمده و هنوز بازنگشته راهی پایتخت می شود . عمو در راه فوت می کند . جاوید به تنهایی به خانه اربابی ملک آرا - شاهزاده قاجاری – می رود و از مرگ پدر با خبر می شود . همچنان در می یابد که مادر و خواهر وی که همراه پدر بوده اند در زیر زمین خانه اربابی زندانی اند . در خانه اربابی می ماند و غلامی می کند . ملک آرا قاتل پدر او مردی است در ظاهر مذهبی که هر پنج شنبه در خانه روضه برگزار می کند و شب جمعه را به مشروب خواری می گذراند . در دربار قاجار هم نفوذ بسیاری دارد . در این میان حوادث بسیاری اتفاق می افتد که ذکر همه آنها از حوصله مطلب خارج است . به او اتهام رابطه به دختر ارباب را می زنند و اخته اش می کنند . مادر و خواهرش را سر به نیست می کنند هزاران جرم ناکرده بر گردنش می اندازند ...
با دختری از خدمتکاران خانه ازدواج می کند . در این میان حکومت عوض می شود و ملک آرا تحت تعقیب قرار می گیرد و در آب انبار خانه پنهان می شود . سرانجام جاوید که از مخفیگاه او اطلاع می یابد آب را به روی او می گشاید و به این ترتیب انتقام پدر مادر خواهر کوچکش و در آخر خودش را از ملک آرا می گیرد .
سرانجام از کشور خارج می شود چرا که دیگر یارای ماندن در خاکی که عزیزانش در آن دفن شده اند را ندارد ...
درباره نویسنده
اسماعیل فصیح (۲ اسفند ۱۳۱۳ در تهران - ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در تهران) داستان نویس و مترجم ایرانی بود. وی در دهه های شصت و هفتاد جزو پرفروش ترین نویسندگان معاصر بود. رمان های شراب خام، داستان جاوید، ثریا در اغما و درد سیاوش از مهم ترین آثار او به شمار می روند.اولین رمان فصیح به نام شراب خام در سال ۱۳۴۷ در انتشارات فرانکلین و زیر نظر نجف دریابندری و ویراستاری بهمن فرسی منتشر شد. مجموعه داستان خاک آشنا در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات صفی علی شاه و رمان دل کور در سال ۱۳۵۱ توسط انتشارات رز منتشر شد. سبک ساده و طنزآلود اسماعیل فصیح سبب شده که آثاری گیرا، پرکشش و عموما پرمخاطب خلق کند. اسماعیل فصیح از نخستین نویسندگان ایرانی است که طبقه متوسط شهری و مناسبات شهری را وارد رمان فارسی کردند. او همچنین از نخستین نویسندگانی است که ( در کتاب زمستان ۶۲ ) به مسئله جنگ ایران و عراق پرداختند.آثار فصیح همواره مورد استقبال کتابخوانان ایران بوده است، اما معمولا کارهایش در بین منتقدان ادبی با استقبال جدی روبه رو نمی شد. برخی دیگر او را یکی از معدود نویسندگان ایرانی می دانند که هم در جذب مخاطبان خاص و هم مخاطبان عام موفق بوده است. بسیاری از داستان های فصیح در ارتباط مستقیم با تجربیات زندگی شخصی اوست. به گفته خودش «جلال آریان» در داستان «درد سیاوش»، شباهتی تمام با نویسنده دارد، چراکه در زندگی واقعی نویسنده هم آنابل کمبل، اولین همسر فصیح، سر زا رفت. عشق فصیح به آنابل و جوان مرگی همسرش تأثیری عمیق بر او و نوشته هایش گذاشت. آثار فصیح به گفته خودش از احمد محمود، محمدعلی جمال زاده و بزرگ علوی تأثیر پذیرفته است که خودش مستقیم به این مسئله اشاره کرده است. او همچنین علاقه زیادی به آثار صادق چوبک، فروغ فرخ زاد، و ارنست همینگوی داشت.اسماعیل فصیح در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در بیمارستان شرکت نفت تهران به دلیل مشکل عروق مغزی درگذشت.
قسمتی از کتاب
گفت: “به مردم اینجا نگفتى که… ما کى هستیم، جاوید جان؟”
پسرک گفت: “نه، کسى چیزى نپرسید. من هم چیزى نگفتم. اما من از کسى ترس و واهمه ندارم که کى هستم.”
پیرمرد سرش را رو به آسمان برگرداند. باز مدت درازى ساکت ماند. بعد گفت: “مردم اینجاها بیشترشان با زرتشتیها روى خوش ندارند. “
پسرک گفت: “باک نداشته باش.”
پیرمرد گفت: “مردم این دیار، اصل و گوهر خودشان را فراموش کرده اند. “با ناتوانى چشم هایش را بست.”
پسرک به موهاى پیرمرد دست کشید. “آسوده باش عموجان. همه چیز درست مى شود.”
“به یارى پروردگار…”یاد پوران بود. به یاد شبهایى بود که در بچگى، تابستان ها روى پشت بام، زیر ستاره هاى روشن مى نشستند و حرف مى زدند. هر کس ستاره اى در آسمان داشت و با نور و فروهر جداگانه اى از سوى اهورامزدا به این دنیا آمده بود. او و پوران به ستاره هاى بیکران نگاه مى کردند، کوشش مى کردند ستاره هاى خودشان را آنجاها پیدا کنند، و همیشه با دو ستاره ى روشن نزدیک به هم، با یکدیگر موافقت مى کردند.
شناسنامه کتاب
نویسنده: اسماعیل فصیح
ناشر: البرز
تعداد صفحات: 406