درباره کتاب
جای خالی سلوچ یکی از رمان های رئالیستی است. رمان های رئالیستی، داستان هایی واقع گرایانه هستند؛ یعنی همه چیز را به همان شکلی که در زندگی روزانه جریان دارند، برای مخاطب به تصویر می کشند. برای آشکار کردن ماهیت زیبای یک پدیده یا چهره واقعی زشتی و پلیدی اتفاقات جاری در زندگی از این سبک داستان نویسی استفاده می شود. سبک رئالیستی در رمان نویسی، یعنی مشاهده دقیق واقعیت های زندگی، شرح دادن و تفسیر صحیح و واضح رویدادهای زندگی اشخاص، که محمود دولت آبادی در رمان «جای خالی سلوچ» به خوبی به آن پرداخته است.
دولت آبادی این کتاب را به زبان شیرین محلی مردم سبزوار نوشته است. از این رو ممکن است خواندن آن برای همه مخاطبان (به ویژه آنهایی که عادت به روان خوانی و سریع خوانی دارند) آسان نباشد و نیاز به تأمل دارد. نویسنده در جای خالی سلوچ، چهره زشت فقر را بی پرده به تصویر می کشد. توصیف و تصویرسازی ها به حدی قوی و با ذکر جزئیات هستند که حس وحال پرسه زدن در روستا و لمس خاک و خاشاک و فقر مطلق را برای خواننده القا می کنند.
در این کتاب با زندگی واقعی مردم یک روستا با همه کم و کاستی ها و سختی هایی که متحمل می شوند، با همه تلاش هایی که برای گذراندن زندگی روزمره می کنند و زحمت های بی مثالی که می کشند، مواجه می شویم.محمود دولت آبادی این کتاب را در طول 3 سالی که در زندان حبس بود، در ذهن پروراند و به محض آزادی از زندان نوشتن کتاب را شروع کرد و طی 70 روز نگارش این کتاب خواندنی را به پایان رساند.
آیا این کتاب برای شماست؟
اگر به خواندن کتاب هایی با حال وهوای زندگی روستایی علاقه مند هستید، پیشنهاد می کنیم جای خالی سلوچ را در لیست کتاب هایی که انتظار می کشند تا به سراغ شان بروید و آنها را بخوانید و لذت ببرید، قرار دهید.
خلاصه داستان
این اثر درباره ی زنی است به نام مِرگان که یک روز صبح مَردش را از دست می دهد. همسر او سلوچ که شغلش گچ کاری و مقنی گری است یک روز صبح از خانه می رود و ناپدید می شود. مرگان که شخصیت محوری داستان است سعی می کند در نبود سلوچ، امور خانه و سه فرزندش عباس، ابراو و هاجر را اداره کند.
آن ها در یک روستای بیابانی و مهجور (زمینچ) زندگی می کنند و به معنای واقعی کلمه محتاج یک لقمه نان خشک هستند. داستان در طی سال های انقلاب سفید و اصلاح اراضی روایت می شود که این نیز خودش برای مردم فقیر آن ناحیه پدیدآور نداریِ مضاعف است.
در این اثر محمود دولت آبادی از یک طرف نگاهی به سیاست های دولتی روز انداخته است؛ تیره روزی مردمی که به حال خود رها شده اند. دومی چگونگی از هم پاشیدن خانواده های پدرسالار (مردسالار) که از بین رفتن یک نفر، چگونه می تواند زندگی دیگرانِ وابسته به او را برای همیشه دچار تزلزل کند، همان طور که مرگان هر چه تلاش می کند نمی تواند از فرزندانش محافظت کند. پسرانش جلوی چشمش به خاطر یک تکه نان گوش یکدیگر را می درند، او مجبور می شود هاجر دختر نوجوانش را به عقد مردی میان سال (کسی که مادرش را از خانه بیرون کرده و همسرش را تا پای مرگ کتک زده و علیل کرده است) در آورد.
یکی از اتفاقات مهم داستانی، که قدرت تصویرگری و قلم محمود دولت آبادی را نشان می دهد، فصلی است که به چاه افتادن و به یکباره پیر شدن، عباس را نشان می دهد. عباس فرزند بزرگ خانواده است که سر به راه نیست، عاصی ست و شر درونش بزرگ تر از برادرش اَبراو است. او که در طی داستان دستیار ساربان شترها می شود، مورد حمله ی شترهای بهارمست قرار می گیرد. چیزی که از آن به عنوان کینه ی شتری تعبیر می شود. شترها او را دنبال می کنند و او برای فرار خودش را به درون چاهی می افکند که دو مار افعی در آنجا سکونت دارند. او مجبور است چند ساعت آنجا بماند و وقتی نجات پیدا می کند تبدیل به مردی فرتوت و سالخورده می شود.
پایان داستان نیز یکی از پایان های باز رمان های فارسی است. مرگان در روزی که سرانجام تصمیم به مهاجرت می گیرد فردی را می بیند که شبیه سلوچ است، آیا این توهم اوست، آیا جسد سلوچ در چاه پیدا شده است یا سلوچ واقعاً برگشته است؟
درباره نویسنده
محمود دولت آبادی به سال ۱۳۱۹ در زادگاهش، روستای دولت آباد از توابع شهر سبزوار، به دنیا آمد که فامیلی او نیز از اسم همین روستا گرفته شده است. کودکی و نوجوانی او با تحصیل و البته کارهایی مانند کفاشی، سلمانی و کارگری در روستا سپری شد.
او که نوشتن را از خیلی قبل تر شروع کرده بود، در بیست سالگی به تهران رفت تا علاقه های شخصی اش یعنی تئاتر و نوشتن را به صورت جدی تر پیگیری کند. در همین حال برای گذران زندگی به کار در چاپ خانه مشغول شد. پس از مدتی کار هنری، تئاتر را برای همیشه کنار گذاشت و به عشق اولش یعنی نویسندگی پرداخت و آثارش را از سال ۱۳۴۱ در مجلات و یا به صورت کتاب منتشر کرد. او علاوه بر داستان نویسی، دستی هم در نمایش نامه نویسی و فیلم نامه نویسی دارد.آثار محمود دولت آبادی تاکنون به زبان های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی، چینی و عربی ترجمه شده است. از دیگر آثار او می توان به «روزگار سپری شده مردم سالخورده»، «تنگنا (نمایشنامه)»، «هجرت سلیمان»، «ازخم چنبر»، «مرد» ، «آهوی بخت من گزل»، «روز و شب یوسف»، «ما نیز مردمی هستیم»، «سلوک»، «لایه های بیابانی»، «عقیل،عقیل»، «گاواره بان»، «ناگریزی و گزینش هنرمند (مجموعه مقاله)»، «سفر»، «اتوبوس»، «آن مادیان سرخ یال»، «کارنامه سپنج (مجموعه داستان و نمایشنامه)»، «ققنوس»، «باشبیرو (نمایشنامه)»، «دیدار بلوچ (سفرنامه)»، «آوسنه بابا سبحان»، «موقعیت کلی هنر و ادبیات کنونی»، «رد، گفت و گزار سپنج»، «صحرای مشر (طنز)» اشاره کرد.
قسمتی از کتاب
داستان در روستایی تقریبا بیابانی به نام زمیج روی می دهد و قصه از آنجایی شروع می شود که سلوچ (پدر خانواده) یک روز صبح زود از خانه رفته و دیگر برنمی گردد. همسر او، مرگان نیز هر چه به دنبال شوهرش جستجو می کند نشانی از او نمی یابد؛ شخصیت محوری داستان نیز همین مرگان است. سلوچ سه فرزند به نام های عباس، ابراو و هاجر دارد؛ عباس از بقیه بچه ها بزرگتر است و پس از او ابراو و درنهایت دختر آن ها هاجر، از همه کوچکتر است. شغل سلوچ مغنی گری، گچ کاری و تنورسازی است که هیچکدام ار آنها دلخواه پسر بزرگ او، عباس نیست و او علاقه ای زیادی به قماربازی دارد. پسر کوچکتر (ابراو) کاری تر است و نسبت به بقیه دلبستگی زیادتری به پدر دارد. مرگان در نبود سلوچ، سعی بر مدیریت خانواده دارد و سعی می کند در نبود همسر با فرستادن پسرانش به کارهایی مانند جمع آوری هیزم و فروش آن، برای خانواده نان و غذا تهیه کند. خود مرگان، زنی سخت کوش است و یک لحظه از پای نمی نشیند و با انجام کارهای مختلف و حتی پیشه ی سلوچ مانند گچ کاری سعی در کسب درآمد و مقابله با فقر دارد.