درباره کتاب مرگ قسطی
کتاب مرگ قسطی، رمانی نوشته ی لویی فردینان سلین است که اولین بار در سال 1936 انتشار یافت. اولین رمان سلین، «سفر به انتهای شب» و دنباله ی آن، یعنی همین کتاب، نوعی جدید از داستان نویسی را به وجود آوردند و صداقتی را نسبت به افکار و کارهای نویسنده ارائه کردند که مخاطبین تا به حال در هیچ اثری ندیده بودند. در رمان مرگ قسطی، کاراکتری به نام فردینان باردمو که به نوعی، تداعی کننده ی شخصیت و زندگی خود سلین است، بیماران فقیری را در پاریس معالجه می کند که معمولاً پولی به او نمی دهند اما از وجود او کمال استفاده را می کنند. روایت داستان به صورت خطی دنبال نمی شود و گهگاه به دنیای خاطرات گذشته و حتی رویا و فانتزی سرک می کشد. این رمان شگفت انگیز از یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، تجربه ای فراموش نشدنی و منحصر به فرد برای مخاطبین است.
خلاصه داستان مرگ قسطی
در رمان مرگ قسطی، کاراکتری به نام فردینان باردمو که به نوعی، تداعی کننده ی شخصیت و زندگی خود سلین است، بیماران فقیری را در پاریس معالجه می کند که معمولاً پولی به او نمی دهند اما از وجود او کمال استفاده را می کنند. روایت داستان به صورت خطی دنبال نمی شود و گهگاه به دنیای خاطرات گذشته و حتی رویا و فانتزی سرک می کشد. این رمان شگفت انگیز از یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، تجربه ای فراموش نشدنی و منحصر به فرد برای مخاطبین است.
درباره نویسنده کتاب مرگ قسطی
لویی فردینان سلین، با نام واقعی لویی فردینان آگوست دستوشه، زاده ی 27 می 1894 و درگذشته ی 1 جولای 1961، رمان نویس، رساله نویس و پزشک فرانسوی بود.لویی در شهر پاریس و در خانواده ای فقیر بزرگ شد. او پس از گذراندن دوران تحصیل خود که شامل سفرهایی به آلمان و انگلیس نیز بود، شغل های گوناگونی را امتحان کرد و دو سال مانده به شروع جنگ جهانی اول، به نیروهای ارتش فرانسه پیوست. سلین در زمان خدمت در جبهه ای غربی جنگ، آسیب های جدی زیادی دید که تا آخر عمر همراه او بودند اما در همین دوران، موفق به کسب مدال شجاعت نیز شد. او پس از پایان دوران خدمت در ارتش، به تحصیل در رشته ی پزشکی مشغول شد و به آمریکا مهاجرت کرد. سلین پس از بازگشت به فرانسه، به مداوای مردم فقیر پاریس پرداخت و از تجربیات این افراد، بسیار در نوشته ها و رمان های خود استفاده کرد.
او در ۱۹۳۲ اولین رمانش «سفر به انتهای شب» را منتشر کرد و بسیار مورد تحسین جامعهٔ ادبی قرار گرفت. اما قرار نبود سلین همچنان مورد ستایش باقی بماند. همهٔ این ستایش ها پیش از این بود که کسی نوشته های او را بخواند؛ نوشته هایی که ضد یهود بودن او را نشان می داد و احتمال اینکه او طرف آلمان هاست. بعد از افشای این نوشته ها او خائن شناخته شد و در همین موقع بود که فرانسه را ترک کرد و ابتدا به آلمان و بعد هم به دانمارک رفت؛ و نوشته و کتاب هایش از فرانسه جمع شد. سلین یک سال را در زندان کپنهاگ گذراند و بعد ار آزادی نیز به عنوان ننگ ملی شناخته شده و تبعید شد. بعد از آن در پاریس به اتهام قیام علیه حکومت به صورت غیابی و بدون اجازه اینکه حق دفاع داشته باشد و حتی بدون حضور وکیل محاکمه و راهی زندان شد. بعد از اتمام دورهٔ محکومیتش در سال ۱۹۵۱ به فرانسه بازگشت؛ و از تمام مردم فرانسه عذر خواست؛ و ارزش بقیهٔ آثار او، «مرگ قسطی»، «جنگ»، «شمال»، «افسانه های پریان برای زمانی دیگر» و بسیاری شاهکارهای دیگر در زمان خود او نادیده گرفته شد. اگرچه در حقیقت او قربانی مناسبات سیاسی شده بود. وی سرانجام در اول ژوئیه ۱۹۶۱ در منطقه ای دور افتاده در فرانسه بدرود حیات گفت.
قسمتی از کتاب مرگ قسطی
کار ما، طبابت، کار پدر درآری ست. شب که می شود او هم رُسش کشیده ست. تقریبا همه سوالهایی می کنند که آدم را خسته می کند. چه فایده که تر و فرز کار کنی، چون باید بیست بار همه جزئیات نسخه را شرح بدهی. لذت می برند از این که آدم را به حرف بکشند، جان آدم را به لبش برسانند… هر توصیه و سفارشی که به اشان بکنی گوش نمی دهند، عین خیالشان نیست. اما می ترسند که مبادا به اندازه کافی براشان زحمت نکشی، برای اطمینان بیشتر پافشاری می کنند؛ بله بادکش، رادیولوژی، آزمایش خون… دست مالی و معاینه از بالا تا پائین… اندازه گیری همه چیز… فشار خون و از این مزخرف ها… گوستن سی سال است که در «ژونکسیون» کارش طبابت است. من، حالا که فکرش را می کنم، یک روز صبح باید همه این مریض هام را بفرستم کشتارگاه «ویلت» که بروند و خون گرم بخورند. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۲۱)
خاطره های قدیمی سمج اند… اما شکننده هم هستند، ظریفند. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۶۱)
چیزی که باید خیلی مواظبش بودی دزدی و شکستن جنس ها بود، خنزرپنزر خیلی شکننده ست. بدون این که خودم خواسته باشم خروار خروار جنس خراب کرده م. هنوز هم از عتیقه حالم به هم می خورد، در حالی که نان و روزی مان از همین بود. فرسایش گذشتِ زمان غم انگیزست، گه است، زشت است. جنس ها را با روی خوش یا با زور می فروختیم. با خر کردن مشتری. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۷۲)
بابا خودش لوبیا را پاک می کرد… می گفت که می توانیم درِ اجاق را باز بگذاریم و خودکشی کنیم. مادرم دیگر حتی جواب این جور چیزها را هم نمی داد… بابا می گفت این ها همه ش تقصیر «فراماسون»هاست… تقصیر دریفوس!… همه جنایتکارهای دیگری که افتاده اند به جان سرنوشت ما! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۱۳۰)
نفرت واقعی از اعماق می آید، از جوانی ای که کارِ مظلومانه بیدفاع تباهش کرده. این نفرتی ست که آدم را می کشد. نفرتِ چنان عمیقی که در هر حال ازش چیزی همه جا باقی می ماند. مثل شیره ای آن قدر روی زمین پخش می شود که همه چیز را زهرآگین می کند، آن قدر که دیگر چیزی نمی روید غیر از رذالت، میان مرده ها، میان آدم ها. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۱۸۳)
جان ما با ترس عجین بود. توی هر اتاقی ترس از کم آوردن انگار از دیوارها هم می تراوید… به خاطر همین ترس بود که غذا را نجویده قورت می دادیم، شام و ناهار را سَمبَل می کردیم، خریدهامان را تندتند انجام می دادیم، از این سر تا آن سر پاریس، از میدان «موبر» تا «اتوال» را سگ دو می زدیم از وحشت مأمورهای اجرا، ترس اجاره، مأمور گاز، اضطراب مالیات… هیچ وقت فرصت نکردم ماتحتم را خوب تمیز کنم از بس که باید عجله می کردم. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۱۹۴)
پدر من اینجوری بود، همیشه به شکنجه های روحی خیلی بیشتر از شکنجه های بدنی اهمیت داده بود… در نظرش خیلی بیشتر احترام داشتند! اساسی تر بودند! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۲۳۷)
من توی خیال های خودم سیر می کردم… نورا با همه زیبایی اش… از بیقراری سرم را به متکا می کوبیدم… اما باز به خودم می گفتم که ترجیح می دادم با رختخوابم کلنجار بروم، همه ملافه ها را بجوم و بخورم تا این که گرفتار نورا یا هر زن دیگری بشوم! من دیگر فهمیده بودم، بله قربان، فهیمده بودم که هوس زن مایه معطلی است! فهمیده بودم تمناشان آدم را اسیر می کند! از راه بدر می برد! ورطه… گودال، همین!… برای همین می افتادم به جان خودم، خودم را سرکوب می کردم… تنهایی از همه بهتر بود… بله… احساسات بازی و حرف های قشنگ قشنگ را بریز دور!… آه! اعتراف و دوستت دارم!… آه! عاشقت ام! وای! آن هم به کسی که پدرت را درمی آرد… آخ! اوخ! نه، من که نیستم! همین طوری خوشم، راحت! تنهایی، بی دردسر!… این را من از بچگی فهمیده بودم! احساسات بی احساسات! ولِلِش!… بزن به چاک!… خودت را بچسب و بقیه ش را بی خیال! خلاص! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۲۹۵)
قصه و رمان حتی بدتر از الکل محرک جنایت می شود. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۳۵۷)
باور کنید، فردینان! ترجیح می دهم با یک میمون واقعی زندگی کنم تا با این!… میمون را می توانم درک کنم!… او هم حتماً من را درک می کند! دستکم تکلیف خودم را می فهمم! در حالی که با این دیوانه، بزودی سی و پنج سال می شود، نمی دانم یک دقیقه دیگر، روم را که برگردانم، این چکار می کند! مردکه بدمست! دروغگو! خانم باز! دزد! هرچه بگویی هست!… نمی دانید هم چقدر از این پست فطرت متنفرم! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۴۹۵)
توی زندگی همین که وضعمان یک خرده بهتر می شد همه فکرمان می رود دنبال کثافت کاری. (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۵۳۴)
آه! چیزی که آدم هیچ وقت کم نمی آرد فرصت و امکان اشتباه و گه کاری ست! (کتاب مرگ قسطی اثر سلین – صفحه ۷۱۶)
شناسنامه کتاب مرگ قسطی
نویسنده: لوئی فردینان سلین
مترجم: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
تعداد صفحات: 724