درباره کتاب مرشد و مارگاریتا
روسیه در قرن نوزدهم و بیستم، در گذر از بورژوازی تا کمونیسم نویسندگانی را به ادبیات جهان معرفی کرد که آثارشان خواننده را به وجد می آورد. مرشد و مارگریتا بولگاکف یکی از همان رمان های جذاب و پیچیده ی روسی است که عناصر فلسفی، عاشقانه، فانتزی و کمی طنز را همزمان با هم در بستر داستانی پرکشش و خواندنی در اختیار خواننده می گذارد. کتابی که می توان به آن لقب یکی از شاهکارهای ادبی قرن بیستم را داد.
سبک نوشتاری بولگاکف در مرشد و مارگاریتا
بولگاکف، مرشد و مارگریتا را به سبک رئالیسم جادویی نوشته است. سبکی ادبی که در آن، همه ی رویدادها در یک قصه واقعی به نظر می رسند اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی بین این واقع گرایی وجود دارد. انگار افسانه واقعیت باهم ترکیب شده اند.
بولگاکف هم با سفر به زمان های مختلف در بخش های مختلف مرشد و مارگریتا و استفاده از عناصر فانتزی کتاب مرشد و مارگاریتا را به یکی از نمونه های مثال زدنی سبک رئالیسم جادویی تبدیل کرده است.
مرشد و مارگریتا از سه مسیر داستانی مختلف تشکیل شده است: سفر شیطان به مسکو، به صلیب کشیده شدن مسیح در «اورشلیم» در زمان فروانرمایی پونتیوس پیلات و داستان عشق مرشد و مارگریتا. منتقدان می گویند او همه این مسیرها را هنرمندانه کنار هم قرار داده تا بتواند دور از تیغ سانسورچی های نظام استالینی حرفش را بزند.
در ابتدا شاید مسائل به هم بی ربط به نظر برسند اما کم کم در روند کتاب خواننده متوجه ارتباط میان وقایع خطوط داستانی مختلف می شود. مرشد در داستان مرشد و مارگریتا که به عقیده ی منتقدان خود بولگاکف است در موازات شخصیت مسیح قرار گرفته است. او در مرشد و مارگریتا با بیان موازی اتفاقات در «مسکو» و«اورشلیم» هدف مهمی را دنبال می کند. بولگاکف سعی دارد به خواننده بگوید «اورشلیم» آشوبناک و به هم ریخته ی زمان مسیح همان «مسکو»ی زمانه ی خودش است و این گونه نگرانی هایش را برای سرزمینش بیان می کند.
ترجمه مرشد و مارگریتا در ایران؛ از میلانی تا شهدی
مرشد و مارگریتا هم مانند بسیاری از آثار ادبی معروف، چندین بار در ایران به فارسی ترجمه شده است. اولین و معروف ترین ترجمه ی فارسی مرشد و مارگریتا متعلق به عباس میلانی، پژوهشگر و نویسنده ی ایرانی است. عباس میلانی در پیش گفتاری که برای ترجمه اش نوشته به بهترین شکل داستان مرشد و مارگاریتا را معرفی کرده است.
هرچند بیشتر افراد معتقدند بهترین ترجمه ی مرشد و مارگریتا برگردان عباس میلانی است، اما عده ای هم خرید ترجمه ی بهمن فرزانه از این کتاب را توصیه کرده اند. بهمن فرزانه نام کتاب را «استاد و مارگریتا» ترجمه کرده است. نشر «شیرمحمدی» هم ترجمه ی «سوفیا جهان» از این کتاب را روانه ی بازار کتاب کرد.
سال 1394 پرویز شهدی، مترجم پرکار ایرانی مجددا مرشد و مارگریتا را ترجمه کرد. انتشارات مجید (به سخن) این ترجمه را منتشر کرده است
مرشد و مارگریتا در سینما
رمان مرشد و مارگریتا در سینما هم توجه های زیادی را به خود جلب کرد و کارگردان های زیادی نسخه های اقتباسی از آن ساختند. اولین بار «الکساندر پتروویچ» سال 1972 فیلم مرشد و مرگاریتا را با اقتباس از این رمان و دقیقا به همین نام و به سبک فانتزی ساخت. نسخه ی دیگر مرشد و مارگریتا به کارگردانی «یوری کارا» سال 1994 ساخته شد. این فیلم تا سال 2011 منتشر نشد و تنها در روسیه به شکل خصوصی نمایش داده می شد.
شبکه تلویزیونی راسیا-1 هم سال 2005 مجموعه ی تلویزیونی ای در 10 قسمت 52 دقیقه ای بر اساس این رمان ساخت که با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد. «حادثه در یهودیه» هم فیلمی انگلیسی است که سال 1991 بر اساس مرشد و مارگریتا ساخته شد. در این فیلم تنها به قسمت هایی از رمان که مربوط به تاریخ مسیحیت است پرداخته شده است.
خلاصه داستان مرشد و مارگاریتا
داستان این کتاب از جایی آغاز می شود که شاعر و سردبیر یکی از مجلات مشهور مسکو در پارکی مشغول صحبت هستند و طبق عادت کمونیست های آن زمان به باورهای خداپرستانه و وجود خداوند خرده می گیرند که ناگهان "شیطان" در شکل و هئیت یک خارجی که به مسکو آمده با آنها وارد بحث می شود و می گوید: "خدا هست"
در ادامه طبق پیش بینی شیطان، شاعران روس کشته می شوند و ماجراهای کتاب از همین جا آغاز می شود.
کتاب "مرشد و مارگریتا" سه خط داستانی را همزمان به پیش می برد که در انتهای کتاب هر سه داستان به یک داستان تبدیل می شوند و به طرز شگفت آوری با هم پیوند می یابند!
خط اول داستان با ورود شیطان به مسکو آغاز می شود، خط دوم ماجرای مرشد و مارگریتاست که در آن نهایت از خودگذشتگی و فداکاریِ مارگریتا برای عشق و مرشد را می بینیم و خط سوم ماجرای به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح به فرمان حاکم شهر اورشلیم، پیلاتس، را روایت می کند که البته از مسیح با "یسوعا" نام برده می شود و ماجرای مصلوب شدنش با انجیل ها قدری متفاوت و به روایات اسلامی شباهت دارد.
هر سه این داستان جداگانه پیش می روند اما خیلی ظریف و ماهرانه به هم پیوند می یابند.
دو شخصیت فرعی در داستان حضور دارند که همکار و دستیار شیطان یا ولند هستند: کروویف و بهیموت.
حضور این دو و شیطنت های آنها باعث می شود تا هر از گاهی خنده ای تلخ بر لبان خواننده کتاب بنشیند و بسیاری از طعنه ها و کنایه های سیاسی و اجتماعی از سوی نویسنده از زبان همین شخصیت های فرعی روایت می شود!
"مرشد و مارگریتا" در تلاش است تا چهره منفور ایدئولوژی های مارکسیستی، مافیاهای ادبی، منتقدان شیاد، سرکوبگران آزادی فکر و اندیشه را در زمانی از تاریخ روسیه نشان دهد که شخصیت "مرشد" شباهت عجیبی با خودِ بولگاکف یعنی نویسنده کتاب دارد چرا که کتاب "مرشد" از نظر منتقدان فاقد صلاحیت چاپ بود و در زندگیِ واقعی نویسنده نیز رنج و سختی بسیاری برای چاپ کتاب هایش دیده می شود.
به طوری که گفته شده حدود 25 سال طول کشید تا "مرشد و مارگریتا" اجازه انتشار یافت اما پس از چاپ، به پرفروش ترین کتاب تبدیل شد و حتی در بازارهای سیاه با قیمت های سرسام آوری فروخته می شد!
این کتاب در ایران نیز همواره جزء پرفروش ها بوده است.
کتاب، داستانی رویاگونه دارد و به سبک سوررئالیسم و رئالیسم جادویی نوشته شده که با متن و اندیشه هایی آرام و زیرپوستی از اختناق و وحشتِ حاکم بر روسیه انتقاد می کند و اوضاع آشفته روسیه پس از انقلاب را به چالش می کشد که مردم در ظاهر متمدن هستند اما در باطن عقب مانده و گرفتار حکومتی ظالمانه.
"مرشد و مارگریتا" سال ها از طرف حکومت استالین تحت فشار بود به طوری که بولگاکف در نامه ای از استالینِ دیکتاتور خواستار شد یا به او اجازه کار و چاپ آثارش را بدهند و یا اجازه دهند از کشور خارج شود با این حال کتاب پس از مرگ نویسنده اش با همکاری همسر بولگاکف و چند تن از دوستانش توانست چاپ شود.
"مرشد و مارگریتا" متنی کلاسیک و سخت خوان اما در عین حال شیرین دارد باید آن را با حوصله بخوانید تا به قدرت نویسندگی بولگاکف پی ببرید و مفهوم یک "شاهکار" را کاملا متوجه شوید.
در آغاز داستان ممکن است خواننده احساس کند با یک متن متافیزیکی روبروست که قرار است او را دچار فضاهای عجیب و غریب کند باید گفت چنین چیزی هم هست هم نیست! یعنی فضاهای فراواقعیت به خدمت نویسنده آمده اند تا او بتواند ماهرانه پرده از زشتی های واقعیت جامعه روسیه در برهه ای از تاریخ بردارد!
نکته دیگر تصویری است که نویسنده از "ابلیس" ترسیم کرده است که نه تنها شر مطلق نیست بلکه گاه چهره ای قهرمانانه نیز می یابد به نظر می رسد قصد نویسنده این بوده تا ابلیس وسیله ای باشد برای نشان دادن و یادآوریِ مردمانی که فکر می کردند هیچ گونه نقص و عیبی در رفتار و کردار و شیوه حکومتداری آنان نیست.
کتاب "مرشد و مارگریتا" یکی از بهترین هایی است که می توان از ادبیات کشوری سفید و پوشیده از برف خواند و لذت برد.
درباره نویسنده کتاب مرشد و مارگاریتا
میخائیل بولگاکف زاده ۱۵ مه ۱۸۹۱ در (اوکراین کنونی) متولد شد.
وی در یک خانواده فرهیخته در شهر کی یف اوکراین به دنیا آمد، پدرش «آفاناسی ایوانویچ» دانشیار آکادمی علوم الهی بود و مادرش «واروارا میخائیلونا» دبیر دبیرستان بود.
در سال ۱۹۰۱ او به دبیرستانی در شهر کی یف فرستاده شد و در سال ۱۹۰۹ بعد از پایان تحصیلات دبیرستان وارد دانشکده پزشکی شد و در سال ۱۹۱۶ آن را به پایان رساند. و کمی بعد به سربازی فرستاده شد.
علاقه ی او به زبان ها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند.
وی در طول زندگی خود سه بار ازدواج کرد، در سال ۱۹۱۰ با «تایتانا نیکلویانا لاپا» ازدواج کرد که به شکست انجامید، در سال ۱۹۲۴ با «لوبوف بلوزسکی» ازدواج کرد که این ازدواج هم به جدایی انجامید و سپس با «یلنا شیلو فسکی» ازدواج کرد.
سرانجام در ۱۰ مارس ۱۹۴۰ بر اثر بیماری کبدی در گذشت.
از آثارش می توان ( مرشد و مارگاریتا، دل سگ، برف سیاه، تخم مرغ های شوم، گارد سفید، دست نوشته ها نمی سوزند، یادداشت های روزانه یک پزشک جوان ) را نام ببریم.
قسمتی از کتاب مرشد و مارگاریتا
بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا می گذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۵۰)
ایوان روی تختش نشسته بود و به رودخانۀ گل آلود که پرحباب می جوشید، نگاه می کرد و آرام اشک می ریخت. با هر رعدوبرق فریادی جگرسوز برمی کشید و صورتش را در دستها پنهان می کرد. چند برگ کاغذ که پشت و رو پر از نوشته های ایوان بود، روی زمین پخش بود؛ بادِ پیش از حملۀ توفان آنها را پخش وپلا کرده بود. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۱۷۶)
بالای سرشان برقی زد و یکباره از زیر گنبد سالن تئاترِ واریته رشته های سفید کاغذ بر سالن بارید. رشته ها در هوا می چرخید، همه طرف تاب می خورد و حتی بر سر اعضای ارکستر و روی صحنه هم نشست. چندثانیه بعد باران اسکناس که هرآن شدیدتر می شد به صندلیها و جایگاهها رسید و تماشاگران شروع کردند به چنگ اندازی به باران پول. صدها دست رو به سقف بلند شده بود. تماشاگران اسکناسها را رو به نور صحنه گرفتند و خیلی واضح اثر مهر اصل را روی آنها دیدند. البته بوی اسکناسها هم جای شک باقی نمی گذاشت، بوی خوش اسکناس تازه چاپ. کل سالن اول غرق خوشی و بعد غرق حیرت شد. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۱۹۰)
پشت میز بزرگ ریئس با آن دوات بزرگ روی آن، یک کت وشلوار خالی نشسته بود و قلمی خشک خودبه خود داشت بر کاغذی حرکت می کرد. کت وشلوار با کراوات بود و خودنویسی هم در جیبش آویزان بود، اما دور یقۀ پیراهنش نه گردنی بود و نه سری، درست مثل سرآستینها که دستی از آن بیرون نمی زد. کت وشلوار بدون کمترین توجهی به هیاهوی اطرافش سرگرم کار بود. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۲۷۶)
چیزی به نیمه شب نمانده بود و باید دست می جنباندند. مارگاریتا به سختی در اطرافش چیزی را می دید. تنها چند شمع و حوضی رنگی و شفاف به خاطرش ماند. مارگاریتا که در حوض ایساد، هِلا با کمک ناتاشا تنش را با مایع سرخ داغ و غلیظی شستند. مارگاریتا بر لبش مزۀ شوری را حس کرد و دانست که دارند او را با خون می شورند. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۳۷۷)
هیچ وقت نباید از کسی چیزی بخواهید! تحت هیچ شرایطی از کسانی که قوی تر از شما هستند چیزی نخواهید. خودشان به وقتش پیشنهاد می کنند و خودشان می دهند. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۰۸)
می دانم که باید با شما روراست باشم، این است که روراست می گویم: من آدم ساده لوحی ام. درباره آن فریدا ازتان خواهش کردم، چون بی احتیاطی کرده بودم و بهش قول دادم کمکش کنم. او هم منتظر است و باور کرد که کمکش می کنم، آقا! خودم را می شناسم، اگر بفهمد حقیقت نداشته، حال خودم بد می شود و آرامش از زندگیم می رود. اتفاق است دیگر، پیش آمده. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۱۰)
شناسنامه کتاب مرشد و مارگاریتا
نویسنده: میخائیل بولگاکف
ناشر: نو
تعداد صفحات: 443
معرفی رمان همه می میرند اثر سیمون دوبوار









































