درباره کتاب
شکوفه های عناب داستانی پیچیده از مرگ فجیع روزنامه نگار آزادی خواه، میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل است که از زبان نزدیکان او روایت می شود. رضا جولایی با خلق شخصیت های فرضی آنها را در بزنگاه های تاریخی و نقاط بحرانی دور یکدیگر جمع کرده است تا شاهد قتل این روزنامه نگار باشند. او فردی است که دغدغه های تاریخی دارد و می توان آن را به خوبی در این کتاب مشاهده کرد شکوفه های عناب بیانگر استبداد و تلاش های آزادی خواهان مشروطه است. به توپ بسته شدن مجلس بخش مهمی از ماجرا تشکیل می دهد.
خلق شخصیت های تخیلی و جایگذاری آنها در کنار شخصیت های واقعی یکی از استعدادهای بی نظیر رضا جولایی است. داستان شکوفه های عناب روایتی از قتل میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ماجراهای سیاست در دوران مشروطه است.
زمان در این در این رمان غیر خطی و مدام در حال حرکت است. این رفت و آمد وقایع تاریخی کتاب را از یکنواختی نجات داده و این ماجرای تاریخی را جذاب تر کرده است. داستان از طریق 4 راوی به جلو می رود. راوی اول زرین تاج همسر میرزا جهانگیرخان، داوودخان، عکاس ودستیار جهانگیرخان، بوریس نیکولایف افسر مخصوص لیاخوف و طیفورخان یک قزاق ایرانی است. هریک از راویان با زبان خاص خود ماجرا را تعریف می کنند و به این ترتیب زوایای مختلفی از یک حادثه به تصویر کشیده می شود که می توان دروغ ها، تناقض ها و بحران های آن را به خوبی دید.
داستان های جولایی نقطه ی مقابل قضاوت و صدور حکم های قطعی تاریخی است. او به کمک تخیل قوی و رو کردن حقایق دوران، مخاطب را با تمام جنبه های یک واقعه ی تاریخی آشنا می کند و به او کمک می کند تا درک بهتر و تحلیلی عمیق تر از تاریخ به دست آورد. داستان جولایی پر از حس میهن دوستی است و در اوج پختگی نوشته شده است.
چرا باید کتاب شکوفه های عناب را خواند؟
کتاب شکوفه های عناب در دسته ی کتاب های داستان و ادبیات فارسی قرار دارد. این کتاب برای گروه سنی بزرگ سال مناسب است. تعداد صفحات نسخه ی چاپی کتاب 324 صفحه است که با مطالعه ی روزانه 20 دقیقه می توانید این کتاب را در 16 روز بخوانید.
کتاب شکوفه های عناب جزو کتاب های حجیم و بلند با موضوع داستان و ادبیات فارسی است. این کتاب برای افرادی که وقت بیشتری برای مطالعه دارند و می خواهند در زمینه ی داستان و ادبیات فارسی زمان بیشتری را به مطالعه اختصاص دهند انتخاب مناسبی است.
خلاصه داستان
داستان شکوفه های عناب روایتی از قتل میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ماجراهای سیاست در دوران مشروطه است. زمان در این رمان غیر خطی و مدام در حال حرکت است. این رفت و آمد وقایع تاریخی کتاب را از یکنواختی نجات داده و این ماجرای تاریخی را جذاب تر کرده است. داستان از طریق 4 راوی به جلو می رود. راوی اول زرین تاج همسر میرزا جهانگیرخان، داوودخان، عکاس ودستیار جهانگیرخان، بوریس نیکولایف افسر مخصوص لیاخوف و طیفورخان یک قزاق ایرانی است. هریک از راویان با زبان خاص خود ماجرا را تعریف می کنند و به این ترتیب زوایای مختلفی از یک حادثه به تصویر کشیده می شود که می توان دروغ ها، تناقض ها و بحران های آن را به خوبی دید.
داستان های جولایی نقطه ی مقابل قضاوت و صدور حکم های قطعی تاریخی است. او به کمک تخیل قوی و رو کردن حقایق دوران، مخاطب را با تمام جنبه های یک واقعه ی تاریخی آشنا می کند و به او کمک می کند تا درک بهتر و تحلیلی عمیق تر از تاریخ به دست آورد. داستان جولایی پر از حس میهن دوستی است و در اوج پختگی نوشته شده است.
درباره نویسنده
رضا جولایی نویسنده ای است که کارش را از ۱۳۶۲ و با انتشار «حکایت سلسله پشت کمانان» آغاز کرده و در طول این سال ها گاه پررنگ و گاه کمرنگ در فضای ادبیات داستانی مان حضور داشته است. در میان همه آثار داستانی او یک چیز مشترک است که مانند نخ تسبیحی کلیه قصه ها و داستان هایش را به هم مرتبط نگاه می دارد
رضا جولایی در سوءقصد به ذات همایونی (۱۳۷۲) به سراغ ترور محمدعلی شاه در دوران اول مشروطه رفته است و در شب ظلمانی یلدا جنگ های ایران و روسیه را در مرکز اثر قرار داده است. قصه های سیماب و کیمیای جان (۱۳۸۲) و یک پرونده کهنه (۱۳۹۵) هم هردو در بستری تاریخی اتفاق می افتند. جولایی آدم ها را در معرض اتفاق های تاریخی قرار می دهد و به آن ها نگاه می کند. کاراکترهایی تخیلی در کنار شخصیت هایی تاریخی، در کوران حوادثی که در گذشته پرماجرای این سرزمین اتفاق افتاده قرار می گیرند.
قسمتی از کتاب
شت پنجره های عمارت ییلاقی بانو ایستاده ام و به بارانی نگاه می کنم که بر روی درختان پاییزی می ریزد. کسی پیانو می نوازد. بانوی اعظم با دستان چاق پوشیده از انگشترش روی دسته های مبل ضرب گرفته. پیانو با میزان سنتور کوک شده و به گوشم صدایی ناآشنا دارد. به یاد پدرم می افتم که می خواست ما نواختن پیانو را یاد بگیریم. هیچ کدام یاد نگرفتیم. پدر می گفت همهٔ ما عازم سفری طولانی هستیم. خیال می کنیم که ساعت ها و روزها و ماه ها بر ما می گذرند، اما این ماییم که در حال عبور از کنار جهان هستیم، از کنار ساعت ها و روزها... و حالا در بالای این عمارت، پشت این پنجرهٔ خیس از باران، احساس می کنم آدم ها و وقایع یکایک بر من می گذرند.
بانو شاهزاده خانمی والامقام است، یکی از دخترانِ شاه مرحوم. به آداب فرنگی زندگی می کند، فرانسه می داند، خود پیانو می نوازد و نقاشی می کند، با هنرمندان نشست وبرخاست دارد. این ها را گاسپادین واسیلیف وابستهٔ سفارت به من گفته. واسیلیف طرف مشاورهٔ شاپشال، ولی فرمانده فوج ما پالکونیک لیاخوف است. این لیاخوف جانوری است نشان دار که شاه و وزیر را هم قبول ندارد و برای خود حکومت می کند ــ البته بنابر راهنمایی های شاپشال، مشاور شاه. شاپشال به توصیه های خیرخواهانهٔ واسیلیف عمل می کند که می گوید روزنامه نگار است و همه کاره است به جز آن چه مدعی آن است یعنی روزنامه نگاری. و همهٔ این ها قماربازهایی هستند قهار. هم شاهزاده خانم، هم لیاخوف، هم گاسپادین واسیلیف. قهار اما نه ماهر. من از همهٔ آن ها ماهرترم. هر وقت بخواهم می برم و از آن ها انتقامم را می گیرم اما نه همیشه. گاه لازم است که به آن ها ببازم.
واسیلیف یکی از آشنایان قدیم خانوادهٔ ماست. با عموهای من آشنا بوده و حتی پدرم را هم می شناسد. او همه را می شناسد و در زندگی همه سر می کشد، حتی در زندگی شاپشال و لیاخوف. به گمانم هر ماه می باید گزارش مفصلی به سرفرماندهی ارتش روس در قفقاز بفرستد. این روزها که همه چیز آرام گرفته، واسیلیف پُرجنب وجوش و شاد است: یاغیان را سرکوب کرده اند، درودیوار و پنجره های مسجد و مجلس را از جا کنده اند، مخالفان را طناب انداخته اند و شهر در سکوت فرورفته است. اعیان پیاپی میهمانی می دهند و گرچه از مخالفت با شاه دم می زنند، ته دل شان خوشحال اند که همه چیز دوباره سرجای خود قرار گرفته است.
من هم نفس راحتی کشیدم. دلم خنک شد.
شناسنامه کتاب
نویسنده: رضا جولایی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: 324
معرفی رمان ملکوت اثر بهرام صادقی










































