درباره کتاب سور بز
کتاب سور بز، رمانی نوشته ی ماریو بارگاس یوسا است که داستان پایان یک حکومت و تولد یک دموکراسی تحریف شده را روایت می کند. اورانیا کابرال که در تمام عمرش با احساسی از ترس و پوچی رو به رو بوده، به محل تولد خود، جمهوری دومینیکن بازمی گردد خود را دوباره در دل اتفاقات سال 1961 می یابد؛ زمانی که پایتخت هنوز شهر تروخیو نام داشت و یک پیرمرد، افسار زندگی سه میلیون انسان را در دست گرفته بود. رافائل تروخیو، دیکتاتوری فاسد که مردم کشورش به او لقب بز داده بودند، کشور را با باج گیری و خشونت اداره می کند. اما اوضاع دارد از کنترل تروخیو خارج می شود چرا که توطئه ای علیه او در حال شکل گیری است و نیروهایی انقلابی نیز شورش خود را بر علیه او آغاز کرده اند.
خلاصه داستان سور بز
این رمان شرح دوران دیکتاتوری ژنرال تروخیو است که درسال ۱۹۳۰ در دومینیکنن، به قدرت رسید و به مدت ۳۱ سال حکومت کرد. با خواندن این رمان می توان به ماهیت تمام نظامهای سرکوب گر و خودکامه پی برد، چرا که همه از یک الگو پیروی می کنند الگوی زور، سرکوب و خشونت.
یوسا با زبانی شیوا و بیانی هنرمندانه و زیبا یکی از خشن ترین و سرکوب گر ترین دیکتاتوری های قرن بیستم را با جادوی قلم خود به تصویر می کشد. به واقع سبک نوشتاری و زبان یوسا آنقدر نیرومند و تاثیرگذار است که در هنگام خواندن رمان گویی انسان به تماشای صحنه های زنده ی یک فیلم مستند سیاسی نشسته است.
یوسا به خوبی پشت پرده سیاست را در یک نظام خودکامه با سرکوب گر و خون آشام و اسارت یک کشور و ملت را که در چنگال چنین نظامی نشان می دهد.
ژنرال رافائل لئونیداس تروخیو مولینا که خود را ولی نعمت و پدر ملت جدید دومینیکن می دانست (ملتی که او به وجود آورده بود.) و مردم با احترامی آمیخته به ترس او را ژنرالیسیمو و گاه رئیس خطاب می کردند. حکومتی خوفناک بر اساس سرکوب شدید و ترس و وحشت بنا کرده بود.
روایت داستان از نظرگاه دانای کل و دست اپیزود و به موازات هم پیش می رود. راوی به ترتیب هر بار به یکی از این اپیزودها می پردازد و به صورت چرخشی باز می گردد به اپیزود نخست و باز دومی و سومی و به همین ترتیب به پیش می رود. گویی ما با سه داستان جداگانه و با محورهای مشترک روبرو هستیم که در پایان به یک نقطه می رسند و رمان بزرگ سور بز را کامل می کند.
به این ترتیب که ماجرای که در یکی از اپیزودها دنبال می شود آینده ی ماجرای اپیزود دیگر را فاش می کند و زمان روایت داستان را به هم می ریزد. اینگونه است که ما با آگاهی از ماجرایی که در یک اپیزود قرار است اتفاق بیفتد از زمان پیش می افتیم و حسی ورای زمان و مکان به ما دست می دهد. یعنی همان مقامی که دانای کل دارد.
درباره نویسنده سور بز
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (زادهٔ ۲۸ مارس ۱۹۳۶) داستان نویس، مقاله نویس، سیاست مدار و روزنامه نگار پرو-اسپانیایی است. یوسا یکی از مهمترین رمان نویسان و مقاله نویسان معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. بارگاس یوسا در رشته هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغ التحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشته ادبیات درجه دکترا گرفت. یوسا در سال ۱۹۵۹ به پاریس مهاجرت کرد و به عنوان معلم و روزنامه نگار خبرگزاری فرانسه و همچنین تلویزیون ملی فرانسه مشغول به کار شد. وی سال ها در اروپا، به ویژه در پاریس و لندن و مادرید زیست و به کارهای گوناگون پرداخت. مترجمی، روزنامه نگاری و استادی زبان از آن جمله اند. یوسا هفتم اکتبر سال ۲۰۱۰ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. حدود ۲۰ سال نام او به عنوان یکی از کاندیداهای این جایزه پرافتخار بود. این نخستین بار از سال ۱۹۸۲ است که یک نویسنده از آمریکای لاتین توانسته است برنده جایزه نوبل ادبی شود.
شهرت یوسا با نخستین رمانش، زندگی سگی آغاز شد. رمانی که در آن به تجربه های سختش در خدمت نظامی می پردازد. بدین ترتیب جهان خیلی زود با دورهٔ طلایی ادبیات امریکای لاتین، که Boom نام دارد آشنا شد.
مضمون عمده رمان های یوسا جدال بر سر قدرت و اعمال این قدرت در آمریکای لاتین است. قهر و خشونت مردانی که سودای سالاری را در سر دارند (خواه در ارتش، در گروه های چریکی و یا در احزاب سیاسی) در بسیاری از کتاب های او مضمون عمده است، خاصه در شاهکار به یادماندنی اش جنگ آخر زمان(۱۹۸۱). بارگاس یوسا به نسلی از از نویسندگان جدید تعلق دارد که بیش تر بر واقعیت های بیرونی توجه نشان می دهند.
قسمتی از کتاب سور بز
مرض هرچه سخت تر، درمانش هم سخت تر! (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۱۴)
تو، اورانیا، سر در نمی آری، هرچند خیلی چیزها از آن دوران فهمیده ای. در آغاز بعضی از چیزها رخنه ناپذیر به نظر می آمد، اما بعد از خواندن، گوش دادن، تحقیق کردن، فکر کردن بالاخره توانستی سر دربیاوری که چطور میلیون ها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خود کرده به توحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتی از کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند تروخیو را پرستش کنند. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۸۹)
تروخیو بعد از مکث کوتاهی گفت: «من وقتی باید بکشم دستم نمی لرزد. گاهی اوقات حکومت کردن وادارت می کند دستت را به خون آلوده کنی. من خیلی اوقات برای این مملکت دستم را آلوده کرده ام. اما آدم باشرفی هستم. قدر آدم های وفادار را می دانم، نمی دهم بکشندشان.» (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۱۴۴)
یعنی می شد که جمهوری دومینیکن بالاخره یک کشور عادی بشود، مملکتی با مطبوعات آزاد، حکومت منتخب مردم، و دستگاه عدالتی که واقعا لایق این اسم باشد؟ آنتونیو آهی کشید، برای رسیدن به این آرزو کلی جان کنده بود و هنوز نمی توانست به خودش امید بدهد. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۱۵۱)
تنها راه رهایی از این جباریت کشتن جبار است. بقیه کارها بی فایده است. می بایست کسی را نابود می کردی که تمام رشته های این تار عنکبوت هول انگیز به او ختم می شد. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۲۱۰)
باور نمی کردم که او به دوست قدیمی خودش نارو بزند. خب دیگر، سیاست یعنی همین، آدم روی جنازه دیگران جلو می رود. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۳۱۶)
بدترین چیز آشکار کردن ناامیدی جلو زیردست هاست. با دل خونین باید لب خندان داشته باشی. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۳۱۷)
چشم کابرال به کلامی از تاگور افتاد که در قابی چهارگوش و کوچک در فاصله قفسه ها به دیوار کوبیده بودند: «کتاب وقتی باز است ذهنی است که حرف می زند، وقتی بسته است دوستی است به انتظار، وقتی فراموش می شود جانی است که می بخشاید، وقتی نابود شود، دلی است که می گرید.» (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۳۲۴)
برای آن که نگذارند بخوابد پلک هایش را با نوار چسب به ابروهاش چسبانده بودند. وقتی به رغم باز بودن چشم هاش به حال نیمه بیهوشی می افتاد با چماق بیس بال به جانش می افتادند. بارها موادی غیرخوارکی را توی دهانش تپاندند، گاه متوجه می شد که آنچه به خوردش می دهند مدفوع است و بالا می آورد. اما بعد از مدتی چنان سریع به موجودی غیرانسان بدل شد که هرچه را به دهانش می کردند فرو می داد. در مراحل اول که شکنجه با برق بود، رامفیس ازش بازجویی می کرد. یکسر پرسشی مشابه را تکرار می کرد تا ببیند به تناقض گویی می افتد یا نه. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۵۱۲)
این هم آن خانه مشهور، در کیلومتر نه، دورتادورش دیوار بتونی بلند. از باغی گذشتند و او ملک ییلاقی آبادی را دید با یک خانه اربابی قدیمی و در دو طرفش چند بنای ساده روستایی. از فولکس واگن بیرونش کشیدند. از راهروی تاریکی گذشت که هر دو طرفش سلول هایی بود پر از مردان عریان، و بعد از پله هایی طولانی پایین بردندش. از بوی تند مدفوع و استفراغ و گوشت سوخته چیزی نمانده بود از حال برود. به یاد جهنم افتاد. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۵۱۸)
حق ناشناسی مردم از همان زمان خیانت یهودا به مسیح ثابت شده بود. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۵۴۸)
سیاستمدار واقعی را وقت بحران می شناسند. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۵۸۰)
شعری از پابلو نرودا خواند. سرش را بیخ گوشم گذشته بود، لب هاش و سبیل کوچکش به لاله گوشم به موهایم می سایید. «سکوتت را دوست دارم، چنان که گویی تو اینجا نیستی، چنان که گویی چشمانت پریده اند و رفته اند، چنان که گویی بوسه ای دهانت را بسته است.» وقتی به کلمه «دهان» رسید دستی به صورتم کشید و لب هایم را بوسید. (کتاب سور بز اثر یوسا – صفحه ۶۰۶)
شناسنامه کتاب سور بز
نویسنده: ماریو بارگاس یوسا
ناشر: علم
تعداد صفحات: 624