درباره کتاب خداحافظ گاری کوپر
لنی، جوان آمریکایی بيست ويك ساله ای است که از ترس فراخوانده شدن براي خدمت در ارتش آمریکا در جنگ با ویتنام، کشورش آمریکا را ترک مي كند و به خانه ی دوست روشن فکرش باگ مورن، در سويیس مي رود. به غیر از لنی جوانان دیگری هم به خانه ي باگ آمدند که در داستان درباره ی آن ها مختصر توضیحي داده شده است. آن ها هم درست مانند لني از يك واقعیت در زندگي خود فرار مي كنند.
کتاب خداحافظ گاری کوپر دو راوی دارد. در بخش هایی از داستان راوی یکی از ساکنان خانه ي باگ است. نکته ی جالب اين شخصيت، هویت پنهان آن است. او به غیر از لنی، تنها كسي كه در طول داستان درباره ی افراد دیگر خانه صحبت می کند. بخش های دیگر داستان هم به شکل روایت سوم شخص و از زبان نویسنده تعریف می شوند. لنی به دنبال رهایی و آزادی است و بیش ترین چیزی که در این جهان باعث آرامش و رهایی او می شود اسكي روی ارتفاعات آلپ است. او از هر وابستگی بیزار است و می خواهد تعلقی به هيچ چیز نداشته باشد، حتی به وطنش که حالا از آن فرار کرده است. اما لني او در اين فرار چندان هم موفق نيست. او عکسی از گاری کوپر دارد که سال ها پیش آن را باهم انداخته اند. دیدن این عکس لني را به یاد وطنش آمریکا می اندازد. گاری کوپر برای او سمبل انسانی آزاد و رها است. او این عکس را پيش خود نگه داشته، اما دوستانش به لني می گویند: «می دونی چیه لني؟ بگذار برایت بگویم. از گاری کوپر دیگه خبری نیست. هیچ وقت هم دیگه پیداش نمی شه. آمریکایی خونسردی که محکم روی پاهاش وایساده بود و با ناکسا می جنگید و از حق دفاع می کرد و آخر سر هم پوزه ی اشرار رو توی خاک می مالید. آمریکای حق و درستی، خداحافظ! حالا دوره ی ویتنامه. دوره ی شورش دانشگاه ها است، دوره ی دیوار کشیدن دور سیاه محله ها است. چاو، خداحافظ گری کوپر!» ولی او با وجود این که از تاریکی دنیا خسته و آزرده است، درونش هنوز امیدی وجود دارد که با دیدن عکس گاری کوپر روشن می شود. آن چه در نهایت باعث نقطه ی عطف داستان خداحافظ گاری کوپر مي شود، آمدن عشقی است که ناگهان به زندگی لنی وارد می شود و در عین امیدبخشی می تواند تهدیدی برای آزادی او باشد.
خداحافظ گاری کوپر؛ کتابی از سمبل ها و نمادها
در داستان خداحافظ گاری کوپر دلیل سفر لنی به ارتفاعات آلپ و فرار از شرکت در جنگ با ویتنام است. اما آن چه رومن گاری در این قصه برای خواننده ترسیم می کند، فرار لنی از تعلقات زمینی و جامعه ی پرتناقض آن زمان است. همه ی لذت لنی در زندگی اسکی بازی کردن است. ارتفاعات و بلندی ها برای لنی مفهومی از پاکی و روشنایی دارد. همان طور که جلد کتاب تصویر مردی را نشان می دهد که می خواهد از بند زندگی مدرن و عصر چرخ دنده های تمدن امروزی فرار کند. لنی با تفکر رهایی و آزادی به روی قله های آزادی، عشق و رهایی پناه می برد و در نهایت آن چیزی که رومن گاری آن را در کتاب، وابستگی درست و گوهر اصلی وجود هستی معرفی می کند «عشق» است.
تاثیر رومن گاری از دو نویسنده ی مشهور
کتاب خداحافظ گاری کوپر با عنوان انگلیسی The Ski Bum سيزده فصل دارد. فصل اول كه جزو طولاني ترين فصل هاي اين كتاب به حساب مي آيد را مي توان در دسته ي يكي از زيباترين فصل هاي رمان در ادبیات داستانی برشمرد. اگر کتاب «کوه جادو» شاهكار نویسنده ی انگلیسی «توماس مان» را خوانده باشید، متوجه ي تاثیر رومن گاری از فلسفه ی این کتاب در نوشتن کتاب خداحافظ گاری کوپر می شوید. در کتاب «کوه جادو» شخصیت اصلی داستان «هانس کاستروپ» برای دیدن پسرخاله ی خود که در آسایشگاه کوهستاني زندگي مي كند، به «یواخیم» می رود و از آن جا ماجراهایی برای او شروع می شوند.
دهه ی شصت؛ دوره ي رسوایی آمریکا
در دهه ی شصت میلادی آمریکا در جنگ با ویتنام بود. دوره ای که به رسوایی آمریکا در جهان معروف شد و سر و صدای زیادی را از طرف گروه های مختلف اجتماعی، جوانان و روشن فکران در داخل آمریکا به راه انداخت. به همین دلیل این دوره از نظر سیاسی و اجتماعی دوره ی حساسی در جامعه ي آن زمان است. در گفت وگوهای شخصیت های کتاب هم می توان اشاره هايي دید که دیدگاه های افراد روشن فکری مثل باگ دوست لنی را بیان می کند. براي مثلال باگ در جایی می گوید: «مردم عموما آمریکایی ها را دوست ندارند» و اين جمله نشان دهنده ی تاثیر این نابه سامانی نسبت به رویدادهای آن دوره از تاریخ آمریکا است.
خلاصه داستان خداحافظ گاری کوپر
لنی بیست و یک ساله یک جوان زیبا و خوشتیپ آمریکاییست، که علاقه ی زیادی به اسکی دارد. او برای فرار از خدمت و اعزام به ارتش ویتنام از زادگاهش به سویس و خانه باگ دوستش، که در ارتفاعات آلپ است، پناه می برد. می توان گفت خانه باگ جایگاهی برای تمام کسانی است که از قید و بندها خودشان را رها می دانند و فکر می کنند اسکی در ارتفاعات، بهترین راه تسکین خود است.
همه افرادی که در خانه باگ بودند می دانستند که باید اصول اخلاقی را حتی در ارتفاع نیز رعایت کنند و این را نیز می دانستند که برای تامین مخارج خود باید از ارتفاعات آلپ پایین بروند و در شهر و میان مردم درآمدی برای خودشان دست و پا کنند.
لنی برای امرار معاش اسکی، آموزش می داد و بیشتر افرادی که در کلاس هایش ثبت نام می کردند، بخاطر جذابیت خود او بود. اما اگر این کار برایش فراهم نمی شد هر کار دیگری را نیز انجام می داد.
فلسفه زندگی لنی به گونه ایست که افکارات مخصوص خودش را دارد و خود را از هر قید و بندی رها می داند. از دلبستگی خوشش نمی آید و هرگز دلش نمی خواست که ازدواج کند. حتی سعی کرده بود محل زندگی خود یعنی آمریکا را هم فراموش کند و تنها چیزی که خاطرات خوش زندگی در کشورش را برایش یادآور می شد، یک عکس از گاری کوپر (بازیگرآمریکایی) که در زمان نوجوانی از طرف خود گاری کوپر و امضایش دریافت کرده بود، است. لنی با دیدن این عکس بود که گاهی یاد روزگاران شاید، خوشش در آمریکا می افتاد. اما شرایط کشورش اصلا خوب نبود و درگیر جنگ بود...
همان طور که لنیِ جذاب از وابستگی دوری می کرد، وقتی برای کار به شهر می رود با شخصی به نام جس آشنا می شود و برخلاف عقایدش به نوعی به او علاقمند می شود. او سعی می کند از جس دوری کند اما امکان پذیر نیست. جس هم مانند او عقاید و فلسفه خاص خودش را دارد و داستان آشنایی این دو مسیر تازه ای را در این داستان بوجود می آورد...
درباره نویسنده خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری (رومن کاتسف)، نویسنده و فیلم نامه نویس فرانسوی، متولد ۱۹۱۴ بود. این نویسنده باهوش و فریبکار به شش زبان تسلط داشت. او دررخانواده ای یهودی متولد شد. یازده ساله بود که پدرش، برای ازدواج مجدد خانواده را رها کرد. پس از آن او و مادرش با هم زندگی کردند.
(کتاب میعاد در سپیده دم) سرگذشت سی سال اول زندگی او است. او علاوه بر تحصیل در رشته حقوق، در پایگاه هوایی آوورد، خلبانی در نیروی هوایی فرانسه را نیز آموخت. وی در زمان جنگ جهانی دوم و پس از فرار از فرانسه به انگلیس بدلیل اشغال کشورش، به نیروهای آزاد فرانسه پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی،جنگید. و پس از جنگ او به عنوان دیپلمات، در شهرهای مختلف کار کرد.
او به دلیل زندگی سیاسی اش، تمامی دوازده رمانی که در آن دوران نوشته بود، با نام های مستعار انتشار می داد. زمانی که با نام امیل آژار می نوشت، با نام رومن گاری نیز به نوشتن می پرداخت.
رومن اولین نویسنده ای است که دو مرتبه برنده جایزه گنکور شد. یک بار با نوشتن کتاب (ریشه های آسمان) و دومین بار برای (زندگی در پیش رو) ناگفته نماند که جایزه گنکور فقط یک بار به هر نویسنده تعلق می گیرد اما چون او کتاب زندگی در پیش رو را با نام مستعار امیل آژار نوشته بود برای دومین بار برنده شد و پسر عمویش برای دریافت جایزه رفت. اما بعدها با انتشار کتابی به نام (زندگی و مرگ امیل آژار) حقیقت را فاش کرد.
وی در سال ۱۹۸۰، و در سن ۶۶ سالگی، یک سال بعد از مرگ همسرش، با شلیک یک گلوله، خودش را کشت. او بعد از جدایی از همسر اولش با جین سیبرگ (هنرپیشه) ازدواج کرد و تنها هفت سال با هم زندگی کردند. رومن داستان زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام سگ سفید، نوشت. در قسمتی از آخرین یادداشتی که از او به جا ماند نوشته شده بود:(واقعا به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ)
قسمتی از کتاب خداحافظ گاری کوپر
لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه دوستیشان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم را بفهمند. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۸)
آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر، ارزشش کمتر. امروز چیزی که هیچ ارزش ندارد جوان بیست ساله است، جمعیت جوانهای بیست ساله در دنیا از حد گذشته است. دنیا گرفتار تورم جوانان است. بحث بر سر جمعیت فایده ندارد. احمقانه است. جمعیت کور است. مثل موج می شکند و آدم را زیر خود له می کند. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۱۳)
باگ مورن خیلی پول داشت. ولی از حق نباید گذشت که بار پولداری را با شجاعت تحمل می کرد و هم به ابرو نمی آورد. وقتی آدم یک میلیونر را می بیند که هند را با قحطی هایش راحت می گذارد و در باب آن داد سخن نمی دهد احساس سلامت و آرامی می کند. البته خیلی ها هستند که کاری به قحطی در هند ندارند ولی خوب، آنها جیبشان از شکمشان هم خالی تر است. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۷)
قدرت چیز کثیفی بود، یک آلت مصنوعی، یک دست خر کثیف برای کسانی که هیچ هنری ندارند و فقط می توانند چماق دست بگیرند و فرمان بدهند. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۶۵)
با این دنیایی که ما داریم نمی شه دنیایی غیر از همین که هست ساخت. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۱۲۱)
عاقبت منم یه روزی وارد سیاست می شم. با چند تا از دوستام. اما نه سر ویتنام یا کره. اینها برای من زیادی گُندن. دستبرد به یک بانک راحت تره. کار را اول باید با این چیزها شروع کرد. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۱۳۲)
من درسی ندارم به شما بدم اما این رو از من داشته باشید: عشق دروغ نیست. چیز وحشت آوری نیست. به خلاف آنچه می گویند به فیلمهای ترسناک هم شباهت ندارد. حقیقت داره. قشنگ غرقتون می کنه. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۰۳)
دنیا برای بچه دار شدن اصلا آمادگی نداره. من دوست ندارم آزارم به کسی برسد، آن وقت چطور بچه خودم رو اذیت کنم؟ امروز دیگه نمی شه بچه دار شد. فقط جمعیت دنیا رو زیاد می کنی. آمار بالا می بره. حالا ساده است، بچه دار می شی. اما بعد یه روز بچه ات می آد راست توی چشمت نگاه می کنه. چیزی نمی گه، فقط نگاهت می کنه. همین. اون وقت چه کار می کنی؟ (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۱۸)
من عرضه آدمکشی ندارم. اگه داشتم قهرمان جنگ می شدم. (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۴۱)
در دلش آتش لازم نبود. همت زد و خورد نداشت. هیچ چیز در دنیا نبود که ارزش این کار رو داشته باشه. حتی عشق. حاضر نبود حتی علیه عشق مبارزه کند. البته عشق به هیچ دردش نمی خورد. ولی خوب، وقتی عشق آمد آمده دیگه. انگار آدم زیر بهمن رفته باشه. چه کار می شد کرد؟ (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۸۱)
از همین می ترسم. به یه چیزی یا کسی عادت می کنی، اون وقت اون چیز یا اون کس قالت می گذاره. اون وقت دیگه هیچ چیز برات باقی نمی مونه. می فهمی چی میخوام بگم؟ (کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری – صفحه ۲۸۵)
شناسنامه کتاب خداحافظ گاری کوپر
نویسنده: رومن گاری
ترجمه: سروش حبیبی
انتشارات: نیلوفر
تعداد صفحات: ۲۸۸