"کتاب" در کلام بسیاری از بزرگان به قوت روح و روان آدمی تعبیر شده است. "کتاب" به مانند "غذا" و "هوا" یکی از نیازهای اساسی بشر است. "کتاب" اصلی ترین منبع رشد و تعالی فرهنگی و تمدنی یک ملت است. بسیاری از استعمارگران در طول تاریخ با عنایت به این اهمیت حیاتی "کتاب"، سیاست های ضدفرهنگی و ضدتمدنی خودشان را بر علیه جامعه هدف طرح ریزی کرده اند. ایران به عنوان یکی از مراکز مهم فرهنگی و تمدنی جهان یکی از پیشگامان عرصه تولید کتاب، کتابخوانی و کتابپروری بوده است. کتاب پیام آور آگاهی و روشنایی است و ملتی که با کتاب قرین و همنشین است، هرگز در بن بست های تو در توی ظلمات جهالت گرفتار نمی آید. دین مبین اسلام بزرگترین معجزه خود را کتابی با نام "قرآن" قلمداد می کند و یک اُمّی را به "خواندن" فرامی خواند که "أقرا بسم ربک الذی خلق". به همین دلیل است که مقام معظم رهبری فرموده اند: "اسلام پرچمدار کتابخوانی است". با این حال، کتاب و کتابخوانی و نشر کتاب در کشور دوران تراژیکی را سپری می کند. بسیاری از ناشران در آستانه ورشکستگی هستند و کارهای بنیادینی در زمینه ترویج کتاب و کتابخوانی در نظام آموزشی کشور صورت نمیگیرد. سیاست های کتاب هراسانه آموزشی و مدرک گرایی بر عمق این فاجعه فرهنگی افزوده است. تأکید بر پول سازی و اجرای سیاست های نئولیبرالی دانش زدایانه و کمیت گرایی مفرط، و تأکید بر توسعه مادی و کم توجهی روزافزون به توسعه فرهنگی، "کتاب" را به یک کالای لوکس و بی محتوا تبدیل کرده است. برای بررسی آسیب شناختی وضعیت نشر کتاب، و فرهنگ کتابخوانی در کشور به سراغ یکی از فعالان حوزه نشر که سابقه سه دهه فعالیت در این حوزه را دارد رفتیم. آقای محمد رنجبر مؤسس و مدیر نشر پرسش آبادان یکی از فعالان حوزه نشر است که دغدغه اساسی او، به تعبیر خودش، "فرهنگ" و "فرهنگ سازی بوسیله انتشار کتاب خوب" است. توجه مخاطبان ساعد نیوز را به مطالعه این مصاحبه دعوت می کنیم:
ساعد نیوز: جناب آقای رنجبر لطفاً درباره نحوه ورودتان به حوزه نشر برای مخاطبان ما توضیح بدهید؟ چه شد که به سمت صنعت نشر کتاب رفتید؟
محمد رنجبر: من در سال 1359 برای ادامه تحصیل به سوئد رفتم. قصد داشتم که ابتدا در سوئد، ریاضیات بخوانم و بعد از آن برای تحصیل در رشته فلسفه به نروژ بروم. پدرم کارگر شرکت نفت آبادان بود. برادرم در حال تحصیل در خارج از کشور بود و از بورسیه وزارت نفت استفاده می کرد. من باید با حمایت مالی خانواده تحصیل می کردم و با قطع بورسیه برادرم، دیگر خانواده هم توان حمایت از من را نداشت. به هر صورت مجبور شدم که به ایران بازگردم. وقتی در مسیر بازگشت به ایران از سوئد به فرانسه رفتم، حدوداً 13 روز مانده بود که جنگ آغاز شود. وقتی در فرانسه بودم، کاملاً آن فضای ضدایرانی را مشاهده کردم که دولت فرانسه از دانشجویان عراقی حمایت میکرد در حالی که با ایرانی ها خیلی بد رفتار می کردند. به هر صورت، من بازگشتم به ایران و جنگ شروع شد و سرنوشت من به کلی تغییر کرد. مادر من اهل اصفهان بود و ما از آبادان به اصفهان نقل مکان کردیم. در اصفهان، من وارد کار صحافی شدم. در کنار کار صحافی، به یادگیری زبان آلمانی هم اقدام کردم. آن زمان، در اصفهان، کار صحافی پرتیراژ خیلی باب نبود و من با تلاش هایی که کردم در سال 1363، یک کارگار صحافی مجهز راه اندازی کردم؛ البته قبل از خریداری این ماشین آلات هم، به صورت دستی کارها را انجام میدادیم. پیشتر در سال 1361 هم یک اثری به نام "معیار الاشعار" را از خواجه نصیر که توسط استادان دانشگاه اصفهان تصحیح شده بود، منتشر کرده بودم. به کار افست علاقه داشتم. آن زمان، کتاب های آلمانی خیلی در اصفهان پیدا نمی شد. من شروع کردم، کتاب های مربوط به آموزش زبان آلمانی را افست کردم و بعد از آن هم کتاب های انگلیسی را. از سال 63 یا 64 به سراغ انتشار کتاب های فارسی رفتم. اولین کاری را که منتشر کردم، ترجمه ای بود از کتاب "نهایه" علامه طباطبایی به قلم استاد فتحعلی اکبری و بعد از آن هم، کتاب زمینه تاریخ فلسفه اسلامی را منتشر کردم و به این ترتیب کارها را پیش بردم. نام انتشارات "پرسش" را هم من از کلام دو شخصیت بزرگ فرهنگی جهان برگرفته ام. یکی مولی علی (ع) که فرموده اند: "بر در عالم قفلی است که کلید آن پرسش است" و دیگری فیلسوف و متفکر بزرگ آلمانی، مارتین هیدگر که می گوید: "پرسش، پارسایی تفکر است". اینها انگیزه ای شد برای من که نام انتشاراتی را "پرسش" بگذارم. بین سال های 70 تا 73 به دلیل اعمال سیاست های نئولیبرالی و حذف سهمیه کاغذ ناشران، من توانایی فعالیت را نداشتم و به همین دلیل کارها را معلق کردم. ولی از سال 73 و بعد از شکست این سیاست ها، من دوباره وارد بازار نشر شدم. کتاب "مکتب فرانکفورت" اثر تام باتامور را با ترجمه آقای دکتر محمود کتابی منتشر کردم که خیلی استقبال خوبی از این کتاب شد. کتاب فریتهوف برانت را درباره کیرکگور با ترجمه آقای جاوید جهانشاهی منتشر کردم و این کتاب هم خیلی مورد توجه قرار گرفت. و در ادامه، ترجمه دکتر صافیان از "متافیزیک چیست؟" که خیلی بازخورد خوبی داشت. این کتاب ها در آن زمان، یک فضای جدی ای را شکل دادند که بی نظیر بود. بعد رفتم سراغ نیچه. کتاب "شامگاه بتان" را که خوب قبل از انقلاب منتشر شده بود ولی بعد از انقلاب از آن در بازار نشر خبری نبود، منتشر ساختم با تیراژ 5000 نسخه و همه این نسخه ها فروش رفت و بعد از آن مسیر خودمان را ادامه دادیم تا به امروز.
ساعد نیوز: حضرتعالی به عنوان یک "ناشر فرهنگی" فعالیت می کنید. بفرمایید چه میزان "کتاب و کتابخوانی" در فرهنگ سازی و جریان سازی فرهنگی در ایران میتواند تأثیرگذار باشد؟
محمد رنجبر: نکته اساسی ای که ما باید در اینجا مد نظر قرار دهیم این است که اگر ناشر، مخاطب خودش را نشناسد، نتیجه نمی گیرد. البته با احترامی که به همکاران محترم دارم، لازم است این نکته را یادآوری کنم که بسیارند ناشرانی که "کتاب" را به عنوان یک کالا تولید می کنند و هیچ دغدغه ای درباره جریان سازی و فرهنگ سازی و این موضوعات ندارند. ولی ناشرانی هم وجود دارند که اصلاً در این حوزه صاحب ایده و فکر هستند و تمام تلاش شان متمرکز است بر روی جریان سازی و حرکت آفرینی فرهنگی. نکته بعدی این است که روح غالب در کشور در حوزه فرهنگی، روح سیانتیستی و علم انگارانه است. حدود 50 سال است که تفکر آنگلوآمریکن در حوزه های مختلف فکری حاکمیت دارد. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکایی ها و انگلیسی ها، نسبت به ایران در حوزه اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع احساس خطر کردند. به همین دلیل تلاش کردند تا ایران را از حوزه تأثیر فرهنگ ژرمنی خارج کنند. با قطع روابط فرهنگی ایران با حوزه ژرمنی، معادلات طور دیگری رقم خورد. اگر سیاست اعزام دانشجو به آلمان که در دوره رضا شاه پیگیری می شد، ادامه می یافت، سرنوشت دیگری شاید در انتظار ایران می بود. شما الان بیایید حضور آلمانی ها را در اصفهان بررسی کنید؛ کارهای بزرگی را در اصفهان در آن زمان صورت داده اند؛ تأسیس کارخانه های ریسندگی؛ تأسیس آموزشگاه فنی و حرفه ای. خیلی جالب است که بدانید که هنرستان فنی اصفهان در حال حاضر هم زبان آلمانی را به عنوان زبان خارجی تدریس می کند. اگر این جریان فرهنگی ادامه پیدا می کرد؛ ارتباط ما با دنیا به لحاظ فرهنگی تقویت می شد. ولی تقدیر این بود که زبان انگلیسی حاکم شود و کتاب های انگلیسی ترجمه شود و در دانشگاه ها تدریس شود. نگاه آنگلوآمریکن، یک نگاه کمیت محور است. استادان، مهندسان و متخصصان ما با کتاب هایی تربیت شده اند که از همین زبان انگلیسی ترجمه شده است. و همین نگاه کمیت گرایانه هم مسلط شده است. در حالی که هیچ سازگاری ای میان این نوع نگاه و تاریخ و فرهنگ ایران وجود ندارد. البته این طور نیست که این نوع نگاه در همه جا حاکمیت و غالبیت یافته باشد. من خودم به دنبال کارهای آلمانی رفتم. وقتی شما کتاب های برجسته آلمانی را با کتاب های انگلیسی مقایسه می کنید، می توانید به یک ارزیابی دقیقتر در خصوص ارزش و بار فرهنگی این کتاب ها دست پیدا کنید. کتاب های انگلیسی ترجمه شده نمی توانند حرکت آفرین باشند. به همین دلیل، من به دنبال کتاب هایی رفته ام که حرکت آفرین می توانند باشند. البته من به امروز یا فردا فکر نمی کنم. به اعتقاد من، یک ناشر متعهد باید فکر سی یا چهل سال یا حتی پنجاه سال بعد باشد. یک بار برای جستجوی یک کتاب به کتابخانه زبان دانشگاه اصفهان رفتم. این کتابخانه به نظرم در کشور بینظیر است. من در این کتابخانه، با کتاب هایی مواجه شدم که توسط یک شخصی به کتابخانه هدیه شده بود که در دهه 20 شمسی در آلمان به نظرم پزشکی می خوانده است؛ ولی جنس کتاب هایی که دنبال می کرده خیلی متفاوت بود. بسیاری از این کتابها را من کپی گرفتم و در کتابخانه ام دارم و قصد انتشارشان را دارم. مثلاً کتاب دو جلدی "محدودیت های علوم انسانی" به قلم دو تن از شاگردان مطرح مارتین هیدگر به نام های توره اوکسکول و ارنستو گراسی. هیدگر در کتاب "مفاهیم بنیادین متافیزیک" از این دو تن، نام برده است. من این کتاب مهم را در دست ترجمه دارم. کتاب دیگری که می خواهم از آن نام ببرم، کتاب "فراغت و فرهنگ" است که که کتاب بسیار مهمی است. مفهوم فراغت مورد تحلیل قرار میگیرد. این که فراغت در گذشته چه معنایی داشته است و در فرهنگ کنونی ما به چه چیزی معنا می شود. یوزف پیتر نویسنده این کتاب، نشان می دهد که چیزی که واقعاً در فرهنگ مدرن به آن "فراغت" اطلاق می شود اصلاً فراغت نیست. آلمانی ها اصولاً زبان ثقیلی دارند ولی هستند کسانی مثل پیتر که به زبانی ساده و قابل فهم مطالب با اهمیت را بیان می کنند. اگر ما در بستر این آثار خودمان را بازبینی کنیم، می توانیم ارزیابی دقیقتری از این مطلب ارائه دهیم که واقعاً در کجای دنیا ایستاده ایم. الان یک طوری شده است که چرخ گوشتی در حال تولید کتاب است. هیچ نتیجه ای هم ندارد. جایی که کمیت گرایی حاکم است و همه چیز را بر اساس مقیاس کمیت اندازه گیری می کنند، دیگر بحث از علوم انسانی واقعاً بیمورد است. وقتی شما می آیید، از "اقتصادی سازی علوم انسانی" صحبت می کنید و می خواهید دانشجو با علوم انسانی پول دربیاورد، دیگر جایی برای بحث باقی نمی ماند. فاجعه ای شکل می گیرد در وسعت آن چیزی که امروز شاهدش هستیم.
ساعد نیوز: چه عواملی به نظر حضرتعالی، باعث کاهش تیراژ کتاب ها شده است؟ امروز شاهد آن هستیم که مثلاً کتابی در حوزه حکمت و تفکر با تیراژ 300 عدد منتشر می شود!
محمد رنجبر: مسائل فرآوانی در ایجاد این وضعیت دخیل بوده است. تحلیل های متفاوتی از این مسأله ارائه می دهند. برخی روی مشکلات اقتصادی تأکید دارند؛ ولی من شخصاً اصلاً اعتقادی به این مسائل ندارم. روح کتابخوانی در ایران وجود ندارد. ما اصلاً نمی خواهیم مشکلاتمان را کتاب خواندن و گفتگو حل کنیم. من به جرأت می گویم که دو استاد دانشگاه شما نمی توانید در حال حاضر پیدا کنید که بیایند کتابی را بخوانند و با همدیگر بر سر مسائل متفاوت مرتبط با آن کتاب در یک جمع دانشجویی گفتگو کنند. این روح غالب وجود ندارد. روح کتابخوانی باید توسط نظام آموزش و پرورش به وجود آید. ما در این مسأله اساسی مشکل داریم. ما در گرانیگاه آموزش و پرورش مشکل داریم. 70 سال است که دنیا بر علیه حزب ناسیونال سوسیالیسم و شخص هیتلر صحبت می کند و به انحاء مختلف مورد نقد قرار می دهد. ولی کودکستانی که هیتلر طراحی کرده بود هنوز کار می کند. در آلمان به معلم کلاس اول و دوم بیشتر از استاد دانشگاه حقوق می دهند چرا که فلسفه کاری شان این است که این معلم کلاس اول و دوم است که "استاد دانشگاه" تربیت می کند. شما نظام آموزشی ما را یک نگاهی بیندازید. چه کسانی متصدی بحث آموزش و پرورش هستند؟ همان کسانی که در دانشگاه کمیت گرا تربیت شده اند. شما ببینید؛ کسی که دکترای کاغذی ندارد، حق سخنرانی در یک دانشگاه را ندارد؟! هیچ کس درباره پژوهش های بی حساب و کتاب دانشگاهی سؤال نمی کند. هیچ کس از استاد نمی پرسد که چرا دانشجو باید برای تو مقاله بنویسد و کتاب ترجمه کند تا به نام تو منتشر شود؟!! کارهای عجیبی در فضای آموزشی ایران انجام می گیرد. برایند همه این فجایع می شود چیزی که شاهدش هستیم. هدف از آموزش، تربیت نسلی است که حل مشکلاتش را از طریق مطالعه کتاب و گفتگو پیگیری می کند. ولی ما در حال حاضر یک مسابقه مدرک گیری ترتیب داده ایم. در دهه 70 و 80 باز نیاز به خرید کتاب وجود داشت ولی الان دیگر هیچ نوع احساس نیاز به "خرید کتاب" وجود ندارد. "روح کتابخوانی کشته شده است". در حوزه نشر، ما با فاجعه دیگری مواجه هستیم. کشور از درون تجزیه شده است. یک عده رانت آهن، معدن، بانک، کاغذ و غیره می برند و بقیه تماشاگر هستند. این درد را باید به چه کسی گفت که کاغذ در این مملکت دست 5، 6 نفر است. رانت خوارها حاکم هستند و اعوان و انصارشان هم در نهادهای قانونگذاری و اجرایی، حامی شان هستند. فاجعه است که یک کارخانه کاغذ قوی در این کشور وجود ندارد و دلیلش هم رانتی است که با واردات کاغذ نصیب برخی می شود. چند تا کارخانه در کشور هست که نمی تواند پاسخگوی حوزه نشر بشود. امروز کاغذ، بندی به 500 هزار تومان رسیده است! این یعنی فاجعه. وقتی آقای احمدی نژاد آمد، یک سال بعد، سهمیه کاغذ حذف شد. در ردیف بودجه، ردیف کمک به ناشران وجود داشت. ولی سؤال این است که "این ردیف بودجه کجا رفت؟" گفتند به حوزه کتابخوانی و حمایت از کتابخوانان تخصیص یافت. من این حرف را باور نمی کنم. در دولت دوم خاتمی بحث تغییر شکل کمک دولتی به ناشران با استناد به فروش کاغذ دولتی در بازار آزاد توسط برخی ناشران مطرح شد! ولی این تصمیمات به احداث یک کارخانه کاغذ قوی منجر نشد. نتیجه این طرح، رانت خواری های وسیع در تهران بود. برخی از ناشران تهرانی آمدند نامه زدند به معاون وزیر و از طرف همه ناشران صحبت کردند و گفتند ما سهمیه کاغذ نمی خواهیم! فاجعه است که این همه برای دسترسی به رانت بیشتر بود ولاغیر. این داستان، یک سر و دو سر ندارد، بلکه هزاران درد وحشتناک در اینجا وجود دارد. من فکر می کنم که امثال من، دایناسورهایی هستیم که در زمانه خودمان متولد نشدیم. من اصلاً دنبال نام، و پول نبوده ام و نیستم. من درد فرهنگ دارم. مشکل ما به صد سال اخیر و تجربه شکست مشروطیت بازنمی گردد بلکه به اعتقاد من مشکل ما یک مشکل 450 ساله است؛ زمانی که توپ های عثمانی در چالدران بر سر شاه اسماعیل و شاه طهماسب خراب شد. بحث بر سر پیشرفت فرهنگی ایران است و هر زمان حرکتی برای تحقق این مسأله شروع شده با مشکل روبرو شده است. همان طور که آقای دکتر داوری به درستی گفته اند؛ کودتای 28 مرداد بر علیه مصدق نبود؛ بلکه کل ایران و فرهنگ آن را نشانه رفته بود. انگلیسی ها و آمریکایی ها نمی خواستند ایران به فرهنگ توسعه دست یابد.
ساعد نیوز: به اعتقاد حضرتعالی، فرایند دیجیتالی شدن چه اندازه بر صنعت نشر تأثیر داشته است؟ آیا این تأثیر مثبت بوده است یا منفی؟
محمد رنجبر: فرایند دیجیتالی سازی به نظر من به ضرر ناشران است. حتی این فرایند برای سلامتی خوانندگان آثار هم مضر است. به هر صورت، صفحه کامپیوتر برای چشم بسیار مضر است خصوصاً زمانی که شما برای مطالعه یک کتاب، زمان زیادی را به این صفحه نگاه می کنید. البته باز حدود 10 الی 15 درصد می توان برای این بحث در حوزه نشر جا باز کرد. ولی نکته اساسی تر، انس با کتاب است. این فقط به ارتباط خواننده با کتاب بازنمی گردد بلکه یک تأثیر تربیتی مهم در فرایند رشد کودک دارد. وقتی کودک والدین را کتاب به دست می بینید، اهمیت کتابخوانی در وجود او نهادینه می شود. البته آن جایی که اجبار استفاده از آثار دیجیتالی هست، مسأله ای نیست ولی در کلان قضیه، کتاب باید ارج نهاده شود. دولت باید مسیر را تسهیل کند. فقط چاپ کتاب مطرح نیست، بلکه این کتاب نیاز به پشتیبانی هم دارد. منظورم پشتیبانی فکری و علمی است. یعنی این کتاب باید نقد شود؛ حتی به لحاظ شکل ظاهری. حتی به لحاظ حروفچینی. این نقدها می تواند زمینه را برای غنابخشی به محتوای کتاب و کل نشر مهیا سازد. چه کسانی با این همه مصائب می توانند این هدف مهم را پیگیری کنند؟! در دهه 70 به یکی از عزیزان که در آن زمان، وزیر آموزش پرورش بودند، گفتم که به فریاد دبیرستان ها و دبستانها و مدارس برسید؛ کتابخوانی را در وجود بچه ها نهادینه کنید. گفتند که زنگ کتابخوانی را در دستور کار داریم. ولی مسأله این است که این زنگ کتابخوانی دردی از ما دوا نمی کند. شما الان می بینید دانشجویی هزاران جلد کتاب را روی لپ تاپش دارد؛ دریغ از خواندن یک خط ... چیزهایی خوانده می شود که مد روز است.
ساعد نیوز: به نظر می رسد که اقبال به سمت تألیف بیشتر از ترجمه شده است. چه عواملی باعث شده است که این اقبال زیاد شود؟
محمد رنجبر: یک نکته اساسی باید در اینجا مد نظر قرار بگیرد. ما زمانی می توانیم به تألیف برسیم که یک فکر اساسی داشته باشیم. هستند کسانی که کار جدی می کنند و در این مطلب شکی ندارم. خود من هم کارهای تألیفی منتشر کرده ام و معتقدم که می توانند راهگشا باشند. البته نیاز داریم که بیش از اینها پیش برویم. ما نمی توانیم بگوییم که "مؤسس" هستیم. چون در تألیف مؤسس بودن شرط است. این یعنی شما صاحب ایده و فکر هستید. این که ما می رویم به سمت ترجمه، دلیلش این است که غرب، صاحب 25 قرن تاریخ تفکر منسجم است. قبل از ما، آنها بودند که همین کار را کردند یعنی یک زمانی ما ابن سینا، فارابی و دیگران را داشتیم که غرب به فکر آنها نیاز داشت و آثار این متفکران ترجمه می شد به زبان های غربی. حالا معادله معکوس شده است. البته ما باید با تلاش بیشتر باز به آن دوران درخشان بازگردیم. ولی با این حرف موافق نیستم که ترجمه تحت الشعاع تألیف قرار گرفته باشد. البته ترجمه خوب لازم داریم. ترجمه خوب چیزی است که به صورتی جانسوزانه انجام گرفته باشد. جانسوزی یعنی این که "خودت را فدای میهن کنی"! گزینه سومی نیست. باید وطن را بر خود ترجیح دهی و این معنای جانسوزی است. همان طور که پروفسور حسابی گفته اند برای "آباد کردن وطن به اقتضای مناسبات اجتماعی خاص حاکم در ایران باید خانه ات ویران شود". چاره ای جز این وجود ندارد.
ساعد نیوز: نظرتان درباره نمایشگاه مجازی کتاب چیست؟ آیا انتشارات پرسش در این نمایشگاه شرکت کرده بود؟
محمد رنجبر: من مخالف این ایده هستم. ساز و کار درستی نداشت و مشکلات عدیده ای هم برای همکارانی که شرکت کرده بودند به همراه داشت. خودم هم شخصاً با فضای مجازی مخالفم. مثل خیلی از طرح های دیگر، به صورتی انفجاری و بدون مطالعه کافی اجرا شد. فضای مجازی در حال حاضر برای ناشران فقط می تواند به عنوان مسکن عمل کند. نمایشگاه کتاب، اساس اش حضور مردم است. آنتولوژی فضای نمایشگاه، مبتنی بر حضور دیگری در کنار من است. یعنی در این نمایشگاه "حضور معی" به تعبیر هیدگر، شکل می گیرد. تعاطی افکار شکل می گیرد؛ ناشران از تجربه همدیگر استفاده می کنند. ماهیت واقعی انسان مد نظر قرار داده می شود. ولی این مطالب در نمایشگاه مجازی اصلاً جایگاهی ندارد.
ساعد نیوز: به عنوان یک ناشر با سابقه ایرانی، چه انتظاراتی از مسئولین برای رونق بخشیدن به فضای کسب و کار ناشران دارید؟
محمد رنجبر: یک روزی مرحوم دکتر شریعتی یک حرف جالبی زدند. گفتند من می توانم به یک دانش آموزی که اصلاً چیزی از دستور زبان نمی داند، در یک بازه زمانی مشخص کل دستور زبان را یاد دهم. ولی به یک دانش آموزی که دستور زبان را خوانده است، به هیچ وجه نمی توانم کلمه ای بیاموزم. مسئولین فرهنگی ما هیچ کاری نکنند از همه چیز بهتر است. هر کاری خواستند بکنند؛ آوار بیشتری سر ما ناشرین خراب شد. اینها فکر می کنند که ایران همان اتاق کارشان و میزی است که دارند. هر تصمیمی می گیرند از همان موضع است. یک مشکل دیگر هم دقیقاً خنجری است که برخی ناشران از قفا بر قلب همکاران ناشر خودشان فرو میکنند. همان طور که ناصر خسرو قبادیانی به زیبایی در شعر عقاب و سنگ گفته است:
گویند عقابی به در شهری برخاست
وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست
ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی
تیری ز قضای بد بگشاد برو راست
در بال عقاب آمد آن تیر جگردوز
وز ابر مرو را به سوی خاک فرو خواست
زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید
گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست»
سالهاست که ناشران قم، حاکم بلامنازع حوزه سیاست های فرهنگی کشور هستند. این سیاست گذاری ها همه در امتداد فعالیت های این ناشران به خصوص است و دردی را از اکثریت ناشران کشور دوا نمیکند. کرونا هم نمک شده است بر روی زخم ما. آمده اند یک سامانه ای را طراحی کرده اند برای ناشران؛ یک فضای اشباح که نه کسی هست درد تو را گوش دهد و کسی هست به درد شما رسیدگی کند. باز خوب بود وقتی می رفتیم وزارتخانه، یک نفر یک لیوان آب دستمان می داد ولی این را هم نمی توانیم گیر بیاوریم. امسال یکی از وحشتناک ترین سال های فعالیت ما است. من خودم در این سال دو برابر سال های قبل طرح و کار داشتم ولی مشکل ما نقدینگی است و واقعاً صادقانه می گویم برخی اوقات برای قوت لایموت مان می مانیم و اگر نبود، حمایت های دوستان واقعاً نمی دانم چه کار می کردیم؟ آمدند یک وامی را برای حمایت از ناشران آن هم قسمت رانت خواران شد. کسی که نه سابقه نشر دارد نه سابقه فرهنگی؛ یک بازیگر است می آید 500 میلیون تومان وام می گیرد و کافه کتاب می زند و من ناشر باید دستم زیر سنگ بماند. سیستم بانکی هم که ماشاء الله! خون خوارترین عنصر مملکت است؛ به جان مردم افتاده است و خون مردم را می مکد. وقتی می روید برای دریافت یک وام؛ کسی به سابقه فرهنگی و کارهایی که برای مملکت کردید توجهی ندارد؛ بلکه مانده حساب شما مهم است!