فیلم بره یا Lamb به نوعی در ادامه جریانی از فیلم های ترسناک سال های اخیر قرار می گیرد که داستانشان در یک جهان تک افتاده رخ می دهد. چشم اندازهایی که معمولا به دلیل موقعیت جغرافیایی یا بخاطر قوانین و اعتقاداتی خاص، دور از جامعه عادی پیرامون هستند. فانوس دریایی (The Lighthouse) رابرت اگرز و میدسامر (Midsommar) آری استر را می توان به عنوان دو نمونه ی برجسته ی این نوع فیلم ها مثال زد. شخصیت های مذهبی قدرتمند یا رهبران فرقه ای عجیب و غریب، معمولا بر مبنای قوانین اخلاقی و مذهبی سخت گیرانه خود، جهان کوچک این فیلم ها را تعریف می کنند (میدسامر، The Other Lamb و Apostle). اما در برخی دیگر از این نمونه ها، جغرافیای بکر و دورافتاده نقش اصلی را در روایت فیلم به عهده دارد. از این منظر، بره، به دسته ی دوم تعلق دارد. فقدان ارتباط های انسانی و اجتماعی در این فیلم ها معمولا بستری برای آشکار شدن شیاطین درون است. جایی که شخصیت های تنها و تک افتاده این فیلم ها، به تدریج به ورطه جنون سقوط می کنند.
داستان فیلم بره (Lamb)
داستان فیلم Lamb درباره زوجی به نام های ماریا و اینگوار است که در جایی دورافتاده در ایسلند دامداری کوچکی را می گردانند. همه چیز به نظر عادی می آید تا اینکه آنها علاقه شدیدی به یک بره کوچک که تازه به دنیا آمده پیدا می کنند…
نقد فیلم بره (Lamb)
فیلم Lamb تمام اِلمان های آشنای یک اثر ایسلندی را دارد. نماهایی از کوهستان و دشت های پهن بی انتها، خانه ای در دل ناکجاآباد و زندگی آرامِ غیرشهری؛ در واقع همه چیز آماده است تا وارد دنیای زوج کشاورز قصه شویم و جهان را از دریچه نگاه آن دو ببینیم.
شروع Lamb با همان ترفندی انجام می شود که از یک اثر فاتتزی انتظار داریم: به تصویرکشیدن وضعیتی غیرقابل توضیح! در همان سکانس ابتدایی که قرار است معرف جهان کلی Lamb باشد و حتی به نظر می رسد صرفا نماهایی از محل زندگی شخصیت های اصلی است، شوک ابتدایی وارد می شود.
همانطور که دوربین در اطراف خانه و آغل گوسفندان پرسه می زند، صداهایی عجیب و غرش مانند به گوش می رسد. طولی نمی کشد که متوجه می شویم گشت و گذارهای دوربین در واقع از دید صاحب این صدای هیولاوار اتفاق می افتد. موجودی که هیبت او را نمی بینیم اما ترس جاری در چشم ها و حرکات حیوانات را احساس می کنیم. بعد از این شروع درگیرکننده به جهانِ ظاهرا عادی خانواده کشاورز پرتاب می شویم.
در Lamb با زن و شوهری همراه می شویم که سخت درگیر وظایف سنگین مزرعه داری و مراقبت از حیوانات هستند و توجه چندانی به همدیگر ندارند. در ابتدا به نظر می رسد مشکل آن ها روزمرگی و زندگی دشوار روستایی باشد اما نشانه های خلاف این موضوع کم کم هویدا می شوند.
در همان اندک گفت و گوهای بین این زوج، مرد از مقاله ای در مورد سفر در زمان صحبت می کند. از اینکه چقدر احتمال دیدن آینده می تواند جالب باشد. زن اما دیدگاه او را ندارد و می گوید که بیشتر علاقمند بازگشت به گذشته است. اینجاست که مخاطب هوشمند متوجه می شود چیزی سرجایش نیست. در فیلمی که شخصیت ها به ندرت حرف می زنند، صحبت از رجوع به گذشته اصلا بی هدف نیست.
شاید انتظار زیادی از بیننده باشد اما اگر دنبال کننده تریلرهای روانشناسانه باشید می توانید حدس هایی در مورد علت این رجوع بزنید. آنچه شخصیت های Lamb را نسبت به هم سرد و خنثی کرده وجود یک فقدان جدی است. چیزی که در گذشته حضور داشته و حالا ترکش های عدم حضورش به جان زندگی این زوج افتاده. و خب چه عنصری مهم تر از مرگ فرزند توانایی چنین تخریبی دارد؟
در همان سکانس های ابتدایی Lamb شاهد تلاش زوج کشاورز در زایمان گوسنفدانشان و به دنیا آوردن بره های زنده هستیم. در یکی از همین تلاش ها، زمانی که نوزاد از بدن گوسفند خارج می شود متوجه واکنش های غیرعادی زوج می شویم.
در حالی که دوربین برخلاف دفعات قبل نوزاد را نشان نمی دهد، نگاه هایی که بین زوج رد و بدل می شود سرشار از تعجب و غافلگیری است. نشانه ی دیگری که حالا پررنگ تر و جدی تر بوده و ما مطمئن می شویم که این بره، تنها یک بره معمولی نیست.
با این وجود باز هم در Lamb همه چیز در هاله ای پوشالی از عادی بودن دنبال می شود. هر بار که بره را درآغوش زن می بینیم با لباس یا محلفه ای پوشیده شده و تنها سرش پیداست. شاید این مراقبت عادی به نظر برسد اما وقتی زوج بره را به خانه می آورند و در گهواره می گذارند دیگری تقریبا مشخص می شود چیزی غیرعادی در جریان است.
وجود گهواره در واقع نقش اثبات نشانه ی اول را دارد. در این خانه فرزندی وجود داشته و این بره کوچک قرار است جای او را در گهواره بگیرد. Lamb آهسته آهسته ما را به سمت علت اصلی وابستگی غیرمنتظره زوج به این موجود می کشاند.
از آنجا که Lamb ساختاری فصل بندی شده دارد، فصل اول محل خودنمایی نشانه هاست؛ چرا که در ظاهر همه چیز عادی بوده و تنها با کمک نشانه ها می توان به حقیقت مخفی شده پی برد. این حقیقت همچنین به ما اخطار می دهد که در عوض کنجکاوی برای موجودیت اصلی این نوزاد، به علت وابستگی زوج به او توجه کنیم.
این وابستگی بسیار عیان و آشکار است. با حضور این موجود کم کم کیفیت زندگی مشترک زوج رو به بهبودی می رود. آن ها به وضوح شادتر و حتی رمانتیک تر می شوند و تمامش هم به لطف وجود بره است. اینجاست که فصل دوم آغاز شده و فیلم Lamb با کنارزدن پرده ها، ماهیت واقعی نوزاد را به تصویر می کشد. او یک حیوان/انسان است!
در نیمه دوم Lamb یک شخصیت دیگر وارد داستان می شود. برادر مرد کشاورز که نماینده دنیای واقع گرای بیرونی است و با دیدن این موجود لب به اعتراض باز کرده و حقیقت تلخ را فریاد می زند. وضعیت غیرعادی و انکار عمیق زوج را به رویشان می آورد و مانند ما به دنبال پاسخی برای این شرایط غیرقابل قبول است. اما جوابی که از سوی برادرش دریافت می کند ضربه نهایی را می زند: اسم این وضع خوشبختیه.
اینجاست که چرخه شگفتی ها کامل می شود و بیننده به درک روشنی از اعمال آن ها می رسد. فقدانی که این زوج در Lamb تجربه کرده بودند عملا گذران زندگی را از آن ها سلب کرده بود. او و همسرش صرفا زنده بودند و در انکاری خفیف به سر می بردند تا اینکه با ورود این موجود شدت انکار بالاتر می رود.
در فیلم سینمایی Lamb تمرکز اصلی بر شخصیت زن است. لحظات زیادی دوربین در اختیار اوست و کوچک ترین حرکات صورت و بدنش را زیرنظر می گیرد. چهره ی منفعل و بی روح او بعد از ورود موجود رفته رفته بازتر می شود. او دوباره به زندگی فراموش شده اش برمی گردد حتی اگر بهای آن انکار موجودیت فرزند جدیدش باشد.
همان طور که در فیلم Inception 2010 شخصیت دیکاپریو آنقدر تشنه ی دیدن فرزندانش است که در نهایت به واقعی بودن حضورشان توجهی نمی کند، در Lamb هم چنین عطشی برای حضور فرزند وجود دارد. زوج کشاورز آن چنان از زندگی بُریده بودند که مهم ترین عنصر این موجود جدید یعنی انسان نبودنش را کنار می گذارند و تمام احساساتِ جمع شده و ابرازنشده ی والدگری شان را نثار موجود دوگانه می کنند.
در فیلم Lamb به خوبی نشان داده می شود که این ته نشینیِ اندوه و رسوبات مسمومی که از نپذیرفتن فقدان به وجود می آید به قدری قدرتمند و ترسناک است که می تواند منطق انسانی را زائل کند. احساسات راکدشده ای که اگر به رسمیت شناخته نشوند، همچون کوه یخی که تنها قله اش پیداست، در ظاهر آرام و در باطل نابودکننده اند.
در یک چهارم پایانی Lamb، این اثر با حضور هیولای ناپیدای اول فیلم به اوج خود می رسد و خرده داستان ها به همدیگر پیوند داده می شوند. اکنون زمانی ست که حقیقت خود را به زن تحمیل می کند و او چاره ای جز نگاه کردن به چشم های خون آلود واقعیت ندارد. او در دنیای فانتزی فیلم محکوم به تسلیم شدن در برابر واقعیت است.
فیلم Lamb از لحاظ فرمی اثری متوسط است. آنچنان که ادعا می کند بر فضای کلی تسلط ندارد، ضرباهنگش قدرتمند نیست و گاهی به بیراهه می رود. فیلمنامه می توانست از اِلمان های وحشت در این داستان فولکلور ایسلندی استفاده ی بهتری داشته باشد و کارگردان هم می توانست وجه روانشناسانه اثر را با پرداخت ماهرانه تری به نمایش بگذارد.
شاید Lamb اثر همه پسندی نباشد، ممکن است احتیاج به تماشای دوباره داشته باشد و حتی صبر غیرمعمولی از بیننده اش طلب کند. اما جای هیچ شکی نیست که فیلمی قابل احترام با درون مایه ای مهم و داستانی جذاب است. از طرفی نباید از مناظر چشم نواز طبیعت بکر ایسلند غافل شد.
قابل قبول ترین وجه Lamb شخصیت پردازی حساب شده و تیم بازیگری قوی است. شخصیت ها سیر منطقی خود را طی می کنند و بازی باورپذیر بازیگران هم به جذابیت آن اضافه می کند. هم چنان که نومی راپاس در مصاحبه ای در ارتباط با سرنوشت نهایی شخصیتش در فیلم گفته است:"او بعد از آمدن موجود دوگانه به زندگی اش دوباره تواند بخندد و نفس بکشد. در انتها، با اینکه اوضاع آزاردهنده و نابودکننده پیش می رود، اما او به نوعی می دانسته که حضور موجود موقتی بوده. در نهایت او دوباره به زندگی برمی گردد"
موجود دوگانه ی عجیبی که با ورودش به زندگی زوج کشاورز به آن ها توهم خوشبختی می دهد در واقع نقش همان قرص های رنگارنگ فیلم مرثیه ای برای یک رویا را دارد؛ مسکنی پرقدرت که در نهایت بلای جان مصرف کنندگانش می شود و عاقبتی جز نابودی ندارد.
شاید سوگواری کردن و گذراندن دورانی دردآور خوشایند هیچ کس نباشد، اما Lamb نشان می دهد که چقدر پذیرش این مرحله برای بازگشت به زندگی ضرورت دارد. برای همین هم تماشای آن به علاقمندان به سینما توصیه می شود. یک تجربه عجیب اما تاثیرگذار.