بدیهی است که مجموعه ای با قدمت جیمز باند، در طول زمان تغییرات زیادی را پشت سر بگذارد. به عنوان مثال کافی است بازیگرانی را که تاکنون نقش جیمز باند را به عهده داشته اند در ذهن مرور کنیم؛ از شان کانری به عنوان نخستین جیمز باند سینما گرفته تا تیموتی دالتون، پیرز برازنان و دنیل کریگ. هر کدام از این جیمز باندها را با شمایل و ویژگی های خاص خودشان به یاد می آوریم. اما در عین حال در همه ی این سال ها تصوری از شخصیت جیمز باند برای مخاطبان شکل گرفته است، که هرگونه دوری از آن می تواند به بهای گزافی تمام شود. عناصر اصلی و جدانشدنی این کاراکتر در طول همه ی این سال ها به ندرت تغییر کرده اند، اما فوکوناگا سعی کرده است در زمانی برای مردن نیست تغییراتی غیر معمول در آن ها ایجاد کند.
قسمت جدید جیمز باند، به علت کناره گیری دنی بویل و سپس شیوع پاندمی، با فاصله ای طولانی سرانجام امسال آماده ی نمایش شد. این فیلم با مدت زمان ۲ ساعت و ۴۳ دقیقه ای خود، لقب طولانی ترین فیلم مجموعه را در میان ۲۵ عنوان از آنِ خود می کند.
بیست و پنجمین فیلم جیمز باند در حالی شروع می شود که مدت زمان به نسبت زیادی از وقایع فیلم قبلی گذشته. اگر شما فیلم کازینو رویال (Casino Royale)، فیلم Quantum of Solace و همچنین دو فیلم Skyfall و Spectre را هنوز موفق به تماشا نشده اید، چیزی از فیلم No Time to Die درک نخواهید کرد. این که چرا جیمز باند وارد رابطه ی عاطفی شده، این که چرا چنین شخصیت مرموز و قدرتمندی، در گیر و دار اتفاقاتی می شود که می توانست تن به انجام آنها ندهد، سوالاتی است که در فیلم های گذشته باید به دنبال پاسخ جست وجو کرد. دنیل کریگ در آخرین هنرنمایی اش، نقشِ جیمز باندی را برعهده می گیرد که دیگر از جنگیدن و انجام ماموریت ها خسته شده، اما به رسمِ سایر شخصیت ها با چنین پرستیژی می خواهد آخرین ماموریتش را هم به قول خودش در «سه سوت» انجام دهد و برود پیِ کارش. هدفی که به این آسانی قرار نیست واقعا انجام شود.
از طرح داستانی قابل قبول و همیشگی جیمز باند اگر فاکتور بگیریم، قصه از لحاظ داستانی شروع خوبی ندارد؛ منظور این نیست که مقدمه ی فیلم «زمانی برای مردن نیست» هیجان کافی را ندارد، بلکه سکانس اول که به مدلین اختصاص دارد، علامت سوال هایی را در ذهن مخاطب ایجاد می کند. برای مثال این که چرا شخصیتِ مرموزِ ابتدای داستان در گذشته از جانِ مدلین می گذرد. کسی که سناریوی داستان را می نویسد، در ادامه تلاش می کند تا از همین سکانس تا جایی که می تواند برای پیشبرد حوادث و وقایع استفاده کند، اما این که چرا مدلین در آن نقطه از داستانی زنده می ماند به صورت منطقی توجیه نمی شود. زنده ماندن و به زبانِ خود مدلین «بقا» در سکانس اولیه یک اکتِ احساسی است، اما ما در طول این همه فیلم از جیمز باند چنین چیزی را پیرامون مدلین حس نکردیم. عملا تمامی انتقالِ عواطف و احساسات معطوف می شود به رابطه ی عاشقانه ی باند با مدلین و البته سایر معشوقه هایش در گذشته های دور و دراز…
داستان فیلم زمانی برای مردن نیست(No Time To Die)
پنج سال بعد از وقایع پرونده اسپکتر، جیمز باند خود را بازنشسته کرده و در جزایر جامائیکا مشغول استراحت است. درست در زمانی به نظر می رسد که باند بعد از مدت طولانی قادر به تجربه یک زندگی عادی است، دوست قدیمی وی و یکی از جاسوسان سی آی اِی به سراغش آمده و از او درخواست کمک می کند و همین مسئله پای باند را به پرونده ربوده شدن یک دانشمند باز می کند. به زودی مشخص می شود که تروریستی مرموز مسئول این کار است و دنیا در آستانه مواجهه با خطری است که پیش از این، آن را تجربه نکرده است.
نقد فیلم زمانی برای مردن نیست
«زمانی برای مردن نیست» حسن ختامی است برای سری فیلم هایی که دنیل کریگ در آن در نقش جیمزباند حضور داشته است. حسن ختامی که البته با ایرادات ریزودرشت همراه است و اجازه نمی دهد تا تجربه تماشای آخرین حضور دنیل کریگ در نقش جیمزباند ماندگار شود. «No Time To Die» عمدتاً برای خداحافظی دنیل کریگ از نقش جیمزباند ساخته شده و به عنوان اثر مستقلی که بتواند ایده ای جدید درباره این مأمور بریتانیایی مطرح کند، بیش از اندازه ناتوان است.
فیلم با یک مقدمه طولانی آغاز می شود. مقدمه ای که در آن جیمزباند فردی عاشق متصور می شود که دست از ماجراجویی برداشته و زندگی ایده آلی برای خود رقم زده است. مقدمه ای که خیلی زود به پایان می رسد و مجموعه ای از رخدادها، یکی پس از دیگری به سراغ او می آیند تا پای این مأمور بازنشسته را به آخرین ماجراجویی اش باز کند. ماجراجویی هایی که عمدتاً فاقد کشش هستند و جز بهانه ای برای خلق اکشن و افزایش مدت زمان فیلم، کارکرد دیگری نداشته اند.حضور برخی از شخصیت ها مانند پولما با بازی آنا د آرماس، یکی از نقاط ضعف فیلم به شمار می رود. شخصیتی که پتانسیل زیادی برای حضور در قصه داشته اما فیلم صرفاً دقایقی را به او اختصاص می دهد و سپس او را از فیلم خارج می کند. اتفاقی که متعاقباً برای مأمور زن 007 هم افتاده است.
اصرار سازندگان مبنی بر تغییر رویه جیمزباند در نزدیک شدن به آدم ها، آن چنان که انتظار داشته اند به خوبی پیش نرفته است. صرفاً با به نمایش گذاشتن یک مقدمه عاشقانه در ابتدای فیلم و دست مایه قراردادن آن برای تصمیمات عجیب وغریب جیمزباند در ادامه داستان، رویکردی منطقی در فیلم ایجاد نکرده است. باندِ بی اعتماد به انسان ها و مخصوصاً زن ها، به یکباره تصمیم می گیرد عشقش را رها کند و در مقابل، در انتهای فیلم به یکباره جان فشانی را به سرسختی همیشگی اش ترجیح می دهد تا احساسات تماشاگر تحریک شده و البته، بهترین پایان بندی برای جیمزباند دنیل کریگ بر روی پرده نقره ای رقم بخورد.
متأسفانه شخصیت شرور «No Time To Die» نیز پرداختی مبهم و کلیشه ای دارد. این بار نیز قصه اصلی بر سر سلاح کشتارجمعی است که کمی دانشمند روسی با آن مخلوط شده و در نهایت نیز فردی را داریم که یک روز در یک مکان و زمان اشتباه قرار گرفته و از آن روز با خودش عهد بسته تا دنیا را نابود کند! سافین که رامی مالک ایفاگر نقش آن شده، کشش لازم برای تبدیل شدن به یک شرور ترسناک را ندارد و خونسردی بی حدوحصر مالک برای بازی در این نقش نیز لزوماً وحشت و ترسی نمی آفریند.
بااین حال، «No Time To Die» در بخش های فنی اثری قابل ستایش است. سکانس های اکشن «زمانی برای مرگ نیست» محدودتر شده اما در عین حال، کارگردانی بهتری دارند و تا جایی که امکان داشته از جلوه های ویژه کامپیوتری در آن استفاده نشده تا واقعی به نظر برسند. فیلمبرداری اثر نیز قابل ستایش است و قاب بندی های دقیق، مخصوصاً در سکانس های اکشن چشم ها را به خود خیره می کند. در مجموع می توان گفت که «No Time To Die» در بخش های فنی اثری کم نقص به شمار می رود که ارزش تماشای بالایی دارد.
در بخش بازیگری، تمام نگاه ها معطوف به دنیل کریگ است. بازیگری که فارغ از انتقادات در اوایل دوران حضورش در نقش جیمزباند، خیلی زود توانست خود را اثبات کند و حالا در نقطه ای قرار گرفته که تصور جیمزباند بدون حضور او برای مخاطبین سخت خواهد بود. کریگ در آخرین تجربه بازیگری اش در نقش جیمزباند نیز درخشان ظاهر شده و می توان گفت خداحافظی باشکوهی با نقش خود داشته است. رامی مالک نیز در میان بازیگران مشهور فیلم، بهترین بازی را ارائه داده است. فارغ از شخصیت پردازی ضعیف سافین، باید گفت که بازی مالک در این نقش حداقل چند پله از شخصیت پردازی سافین جلوتر است!
همان طور که ذکر شد، «No Time To Die» بدون ایده ای جدید و صرفاً برای خداحافظی دنیل کریگ با نقش جیمزباند ساخته شده است. متأسفانه فیلمنامه «زمانی برای مردن نیست» فاقد ظرافت و پیچیدگی های روایی است و صرفاً شعارهای تکراری درباره سلاح کشتار جمعی و نابودی دنیا توسط فردی دیوانه را تکرار کرده است که موضوعی نخ نما در سال های گذشته بوده است. تنها تفاوت در این جا این است که این بار جیمزباند، هوشمندی همیشگی اش را کنار گذاشته تا تماشاگر وجه عاشقانه و شکستنی وجودش را ببیند. عاشقانه ای که سرنوشتی جز فدا شدن در راه عشق ندارد و چه چیز بهتر از اینکه ماجرای دنیل کریگ و جیمزباند اینچنین عاشقانه به پایان برسد؟