سوار بر قطار زمان
چرخیم به گرد خود در این مکان
ز ایستگاه کودک
به ایستگاه نوجوان و جوان
تا رسیم به ایستگاهی
که شویم پیر و ناتوان
گویند: بی شک
همانجاست پایان
غافل از وجود آن جهان
***
دریغا از جوانی ، صد دریغا
که آن هم روزگاری بود و بگذشت
***
سحرگه به راهی یکی پیـــــر دیــدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم : چه گم کرده ای اندرین راه؟
بگفتا: جــوانی، جـوانی، جــوانی
***
با عبورت ترانه خوان بشوند
تاک های تکیده و مرده
با نگاه شما جوان بشوند
***
آمدی تا دوباره شب بوها
با عبورت ترانه خوان بشوند
تاک های تکیده و مرده
با نگاه شما جوان بشوند
***
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
***
جوانی ام
گوشه ی آغوش تو بود
لحظه ای صبر اگر می کردی
پیدایش می کردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتن ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
***
افسوس که ایّام جوانـــــــی بگذشت
هنگام نشاط و شادمانی بگذشت
تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل
هفتاد و دو سال زندگانی
***
ای جوانی
رفتی ز دستم، در خون نشستم
جوانی، کجایی؟
چرا رفتی که من با تو عهدی نبستم
غم پیری، نبود دیری، که در هم شکستم
جوانی را ز کف داده ام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که چه هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفا کن که بودم دردا که دیدم از مهربانان، نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
چو این دل به نشا دادم
که چون جویم از رهابم
امیدم کجایی، کجایی؟
اگر در برم نیایی، بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
***
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی
به وقت جوانی بکن عیش؛ زیرا
که هنگام پیری بُوَد ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردن
چه باشد ندانی، به جز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغ است ازو روزگار جوانی
***
جوانی در درون دل نهفته است
جوانی در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همانا شام پیری گشته آغاز
***
بر ساحل دریای جوانی چو نشینم
هر دم گذرد از سر من موج خیالی
آمد بهار و تازه و تر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذری هست
از آن طرف هر چند دور مانده ما را خبر نداد
***
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار
شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من
وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
***
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
***
جوانی ام
گوشه ی آغوش تو بود
لحظه ای صبر اگر می کردی
پیدایش می کردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتن ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
***
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
***
عیش خوش و ایّام جوانی همه گوئی
چون بوی گلی بود که همراه صبا بود
***
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
***
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
***
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
***
جوانی ام
گوشه ی آغوش تو بود
لحظه ای صبر اگر می کردی
پیدایش می کردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتن ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
***
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
به دین شتاب خدایا شباب می گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب می گذرد
***
بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
***
فسانه بود جوانی، فریب بود امید
درون دام حقیقت قرار و تابم نیست
***
نشسته ام به پنجره نگاه میکنم
دریچه آه میکشد..
تو از کدام راه میرسی ؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود..
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد….
***
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیری ات زندگانی
بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو بِهْ کز توانایی خویش گویی
چه می پرسی از دوره ناتوانی؟
جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا
نمانَد در این خانه استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر می توانی، مَدِه رایگانی
چو سرمایه ام سوخت، از کار ماندم
که بازی است بی مایه بازارگانی
از آن بُرد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گهِ پاسبانی
***