متن آهنگ مقدمه ای همه هستی از محمد اصفهانی
تـو مگـو مـا را بـدان شـه بـــار نیست بــا کــریمـان کــارهـادشوار نیست چون در این دل برق مهر دوست جست اندر آن دل دوستیمی دان که هست هیــچ عــاشق خود نبــاشد وصـل جـو کــه نــه معشوقش بــود جـویـای او در دل تــو مهــر حـق چونگشته نـو هست حــق را بی گمان مهـری به تو ای همـه هستـی زتــو پـیــــدا شده خــاک ضعیف از تـــو تــوانـــا شده آنـچــه تغیــــر نپـذیـــرد تـویـــی متن اهنگ مقدمه اي همه هستي محمداصفهاني وانکـــــه نـمردست ونمیــرد تــویی تــا کــرمـت راه جـهــان بــرگرفت پشت زمیــن بــار گــران بــرگـرفت هــرکــه نــه گـویای تو خاموش بـه هــرچـــه نــه یـــاد تــو فراموش به غنچــه کمــر بستـه کـه مـا بنده ایم گــل همه تـن جـان که به تو زنده ایم دست از این پیـش کـه دارد کــه مـا زاری از ایــن بیش کــه دارد کـه مــا چــاره مــا ســاز کــه بــی یـاوریـم گـــر تـــو بـرانــی بـه که روی آوریم