متن آهنگ پرنده مرغ نیست از علی زند وکیلی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار آلود و دود یا خزانی یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روزی پوچی همچو روزان دگر سایه ز امروزها دیروز ها دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمر های سرد دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمر های سرد ناگهان ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد میخزن ارام روی دفترم دستهایم فارق از افسون شعر میخزند آرام روی دفترم دستهایم فارق از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر دلم گرفته ست دلم گرفته ست به ایوان میرومو انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم دلم گرفته ست دلم گرفته ست به ایوان میرومو انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد دلم گرفته ست دلم گرفته ست کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنیست پرنده مردنیست