یادداشتهای روزانه مسعود: پیش خانواده بودم که گفتم فال شب چله را هم بگیرم
به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری ساعدنیوز، کانال پارودی یادداشت روزانه رئیس جمهور مربوط به جمعه 30 آذر را اینگونه نوشت:
این یادداشت را جدی نگیرید:
جمعه، 30 آذر
ان شاء الله که از این به بعد راه مصر باز میشود و زیاد میرویم و میآییم
صبح زود [از سفر مصر] رسیدیم تهران. حالا ما خودمان میخواستیم زودتر برگردیم ایران و به کارهایمان برسیم، اما این مصریها هم یک تعارف نکردند که شب را بمانیم. در راه برگشت، چند تلاوت از قرای مصری را گوش کردم. واقعا چقدر این کشور قاری درجهیک داشته. ای کاش فرصت میشد در یکی از مجالس تلاوت [قرآن] مصر شرکت میکردم. تعریفش را زیاد شنیدهام. ان شاء الله که از این به بعد راه مصر باز میشود و زیاد میرویم و میآییم.
اوضاع مملکت کلا ناتراز است، دعوای ما سر این عکس و آن عکس شده
از [فرودگاه] مهرآباد که رسیدم خانه، کمی خوابیدم. سفر سریعالسیری رفته بودیم و واقعا خستگیاش به تنمان ماند. امیدوارم فایدهاش به مردم برسد. از خواب که بیدار شدم، از بچههای هلدینگ [رسانهای] پرسیدم بازتاب سفر [مصر] چطور بوده است؟ گفتند به عکس من در مقابل اردوغان زیاد پرداختهاند. گفتم شما [در واکنش به آن] چه کردید؟ گفتند سعی کردیم عکسهای دیگری منتشر کنیم که نشان میدهند اردوغان به شما احترام میگذارد. خندیدم. گفتم اوضاع مملکت کلا ناتراز است، دعوای ما سر این عکس و آن عکس شده. سیاستمان عکسی است. همین است که هرچه هم میخواهیم پیاده کنیم، نتیجه عکس میدهد.
در آن سن و سال، پیرمرد امیدش آبادی و آزادی ایران بود
بعدازظهر خبردار شدم پیرمرد 120ساله خوزستانی که روی دوش پسرش به صندوق رأی [انتخابات ریاستجمهوری] رفته و فیلمش خیلی پخش شده بود، دار فانی را وداع گفته است. خیلی غصهام شد. در آن سن و سال، پیرمرد امیدش آبادی و آزادی ایران بود. خدایش رحمت کناد. به هلدینگ [رسانهای] سپردم تسلیت بگویند و به خانوادهاش هم تسلیت بگویند. ای کاش فرصت دست میداد میتوانستم در مراسم [ختم و …] او شرکت کنم.
پیش خانواده بودم که گفتم فال شب چله را هم بگیرم
شب استانداری تهران خبر داده که فردا تهران تعطیل نیست. یک زمانی، تعطیل شدن [شهر و کشور] خبر به حساب میآمد، حالا برعکس شده است. ببینیم این هفته را با سرما و آلودگی و کمبود گاز و برق و قیمت دلار و … چه خواهیم کرد. پیش خانواده بودم که گفتم فال شب چله را هم بگیرم. البته تصمیم گرفتم دیگر بلند نخوانم [فالم را]. دفعه قبلی [موقع ورود به پاستور] یک تفأل زدیم به قرآن و آیهاش را خواندیم، بعدش هر اتفاقی افتاد به آن نسبت دادند. گفتم با حافظ یک شوخی هم بکنم و بداهه این شعر به ذهنم رسید:
با خوف و رجا گویم، آن چیز که میدانم
چون «خواجه» نظر دارد بر دغدغه مسعود
سایر اخبار سیاسی را اینجا دنبال کنید