شعر درباره فقر گاهی در حیطه شعر اجتماعی می گنجد؛ فقر و نداری نشان از بی اعتنایی ثروتمندان به ضعیفان جامعه است. در ادبیات عرفانی فقر مفهوم مثبت دارد و مایه افتخار است. فقر در اشعار عرفانی به معنای فناء فی الله است و اصطلاحاتی مانند «مقام فقر» و «وادی فقر» نشان از مراحل سیر و سلوک دارد. در اشعار عاشقانه، شاعر از فقر شرمسار است، چرا که کالای قابل عرضه برای تقدیم به محبوب خویش ندارد. اشعار متنوع با مضمون فقر را درساعد نیوز بخوانید.فقر ریشه ی بیشتر و قابل توجه فساد در جوامع است که برای بهتر شدن سطح فرهنگی و .... ابتدا باید وضع اقتصادی بهبود یابد. در ادامه ساعد نیوز بهتریت متن های ادبی با مضمون فقر برای شما کاربران گرامی گردآوری کرده است. امیدواریم لذت بخش باشد همراه ساعد نیوز باشید.
زیباترین متن های ادبی با مضمون فقر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند..
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیر خط فقر با فقر تفکر ساختی
زیر دست قلدران زندگی ات را باختی؟
چشم امید ز یاری خلایق بسته ای؟
حس نمودی از تضاد طبقاتی خسته ای؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ثروت حقیقی چیست؟
آفتابی که بر گدا و توانگر یکسان می تابد.
تو ای توانگر، دل رنجه مکن
که چرا گدا نیز در دنیای خویش
خوشبخت است.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چقد طول میکشه
تا این فقر تموم شه بابا؟
چهل روز پسرم
یعنی بعد چهل روز
پولدار میشیم بابا؟
نه پسرم نه …
بهش عادت می کنیم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقتی منِ شاعر ،
این مدعی درد شناسی،
بی حس و پوشالی
از دست های پینه بسته ی تهیدستی
سخن می گویم
چه انتظاری ست از ناشاعرانِ
کوچه های بی عاطفگی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ﻅﺮﻑ ﻏﺬﺍی ﻧﺬﺭی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ…
ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ: ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩی ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ
ﺣﺘﻤﺎً ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺰﺭگ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺎﻭﺩ، ﺑﺮﺍی ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﺍی ﻧﺎﻥ
ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﯾﺘﻴﻢ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﯽ
ﯾﮏ ﻣﺤﻞ ﺭﺍ ﻧﺬﺭی ﻣﯽ ﺩﻫﻴﺪ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺯﻭﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ
ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مردمان زیادی هستند
که تلاش می کنند
فقر اندیشه شان را
زیر انبوهی از کلمات بی مصرف
پنهان کنند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر در جایی از شهر،
تهیدست یافت شود،
در همان نزدیکی، دزد و جیب بُر
و دشمن مقدسات
و هر گونه بدکار دیگر هم
پنهان خواهند بود.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مشکلات راه مدرسه
در روزهای بارانی مجبورم کرد
به خاطر پاها و کفش هایم
به باران با همه ی
عظمتش بدبین شوم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آرزوی ما
شبیه بیچاره ی تنگدستی است
که فکر می کند
در آسمان، زمین وجود دارد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این مرد که شب به خانه برمی گردد
با زخم تبر به شانه برمی گردد
هرچند که اشک پینه هایش جاری ست
با خنده ی عاشقانه برمی گردد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان می دهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان می کند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیر خط فقر تو نان و پنیری خورده ای؟
کودکت را دست خالی سوی دکتر برده ای؟
زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده ای؟
دست پینه بسته یک کارگر را دیده ای؟
زیر خط فقر از درماندگی خندیده ای؟
با شکست عزت نفست، مدام جنگیده ای؟
زیر خط فقر در سطل زباله گشته ای؟
با خجالت و نداری سوی خانه رفته ای؟
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کسی که ثروتش را از دست می دهد،
چیز زیادی را از دست می دهد؛
کسی که دوستش را از دست می دهد،
چیز بیشتری را از دست می دهد؛
ولی کسی که شهامت خود را از دست می دهد،
همه چیز را از دست می دهد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع
« علم بهتر است یاثروت » را بخواند …
پسرک با صدای لرزان گفت ننوشته ام !
معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد
و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت
پسرک در حالی که دستهای قرمز و باد کرده اش را به هم می مالید
زیر لب گفت: آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم
دفتری میخریدم و انشایم را می نوشتم …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آهای فلانی قهوه ات را که سر کشیدی
برای فالش سر چهار راه بیا
این جا کودک هایی هستند
که تقدیرشان را خیلی وقت است فروخته اند….
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقت خود را
صرف پرسش های اجتماعی به هدر نده.
مشکل فقرا، فقر است؛
مشکل ثروتمندان، بی فایدگی است.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نیکو مثلی شنو
ز ” پیر بسطام”
از دانه طمع ببر
که رستی از دام …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔0
بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
لنگی و کری و بیهوشی بود
صد هزاران سایه جاوید تو
گم شده بینی ز یک خورشید تو
بحر کلی چون بجنبش کرد رای
نقش ها بر بحر کی ماند بجای
هر دو عالم نقش آن دریاست بس
هرک گوید نیست این سوداست بس
هرک در دریای کل گم بوده شد
دایما گم بوده آسوده شد
دل درین دریای پر آسودگی
می نیابد هیچ جز گم بودگی
گر ازین گم بودگی بازش دهند
صنع بین گردد، بسی رازش دهند
سالکان پخته و مردان مرد
چون فرو رفتند در میدان درد
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود
لاجرم دیگر قدم را کس نبود
چون همه در گام اول گم شدند
تو جمادی گیر اگر مردم شدند
عود و هیزم چون به آتش در شوند
هر دو بر یک جای خاکستر شوند
این به صورت هر دو یکسان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت
گر پلیدی گم شود در بحر کل
در صفات خود فروماند بذل
لیک اگر پاکی درین دریا بود
او چون بود در میان زیبا بود
نبود او و او بود، چون باشد این
از خیال عقل بیرون باشد این
(منطق الطیر، وادی فقر)
عطار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست
وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست…
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند
حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد
بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست
بر سر کوی قناعت حجره ای باید گرفت
نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تنست
گر ز گلشن ها براند ما به گلخن ها رویم
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنست
ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن
فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فقر نبود باد را از خاک خفتان دوختن
فقر چبود؟ بود را از بود عریان داشتن
از برای زاد راه اندر چراگاه صفا
پیش جانان جان بی جان خوان بی نان داشتن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از فقر نشان نگر که در عود آمد
بر تن هنرش سیاهی دود آمد
بگداختنش نگر چه مقصود آمد
بودش همه از برای نابود آمد
(رباعی)
سنایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زانک در فقرست عز ذوالجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرق بحر انگبین
صد هزاران جان تلخی کش نگر
همچو گل آغشته اندر گلشکر
ای دریغا مر ترا گنجا بدی
تا ز جانم شرح دل پیدا شدی…
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
پی طاعت و زیارت به نجف مقیم گشتن
به مضاجع و مراقد سفر دراز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
منسوب به شیخ بهایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را
در این دیده در آیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگانست بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
گدایان در فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش سر و افسر سلطان بقا را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دوائیم
به جایی که بود درد فرستیم دوا را
مبندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
حجاب رخ مقصود من و ما شمایید
شمایید مبینید من و ما و شما را
صفا را نتوان دید که در خانه فقرست
در این خانه بیایید و ببینید صفا را
صفای اصفهانی
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان می دهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان می کند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار
تا بنگری که چشم همه عذرخواه تست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه تست
فریدون مشیری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیدم تو را کنار خیابان که خسته ای
در انتظار دست ترحم نشسته ای
دیدم به زیر چادر خود آب می شوی
وقتی اسیر خسته مرداب می شوی
مرداب فقرِ حاشیه از مرگ بدتر است
این یک تراژدیست غم از جنس دیگر است
شیطان بریده نان شبت را نشسته است
گویا به روی غمت چشم بسته است
مدیون دست خالی سردت نمی شوم
مجذوب چشم خیره عادت نمی شوم
مغرور از کنار تو هی رد نمی شوم
مانند گرگ گله منم بد نمی شوم
احساس می کنم که وجودم شکسته است
در چارچوب قاب دلم غم نشسته است…
سیدمهدی نژادهاشمی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من تو را می بینم
استخوانی و پوست
به گدایی رفته ای
بر در دشمن و دوست
من تو را می بینم
تشنه لب در باران
آنکه نان می دهدت
نان تو در کف اوست
خاک تو سفره تو
سفره تو از کیست
سفره دنیا پر
سفره تو خالیست
همه جا منتظرند
همه کس می پرسد
ناجی شرق کجاست
آنکه جنس خود ماست
ناجی شرق تویی
ناجی شرق منم
من که با دیدن تو
همه جا می شکنم…
اردلان سرفراز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند…
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
فریبا شش بلوکی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیر خط فقر تو نان و پنیری خورده ای؟
کودکت را دست خالی سوی دکتر برده ای؟
زیر خط فقر در سرما شبی خوابیده ای؟
دست پینه بسته یک کارگر را دیده ای؟
زیر خط فقر از درماندگی خندیده ای؟
با شکست عزت نفست، مدام جنگیده ای؟
زیر خط فقر در سطل زباله گشته ای؟
با خجالت و نداری سوی خانه رفته ای؟
زیر خط فقر رخت کهنه ای پوشیده ای؟
جای خوابی بهتر از زاغه تو پیدا کرده ای؟
زیر خط فقر با فقر تفکر ساختی؟
زیر دست قلدرانت زندگی را باختی؟
چشم امید ز یاری خلایق بسته ای؟
حس نمودی از تضاد طبقاتی خسته ای؟
زیر خط فقر از پل خودکشی تو کرده ای؟
زیر دست کارفرما حس نمودی بَرده ای؟…
چه خبر داری تو از احوال بچه های کار
کودکی که جای تحصیل می برد هر سوی بار
زیر خط فقر حسرت می خورند این بچه ها
نه غذایی و نه آبی و نه خوابی است ای خدا!…
زیر خط فقر هر شب یک نفر باید گریست
ای خدا این همه نعمت های تو از آن کیست؟
آن کسی که پول را پارو کند در خانه اش؟
یا کسی که درد را یک دو کند در زاغه اش؟
زیر خط فقر اینجا صف کشیدند مردمان
هی اضافه می شود جمعیت محتاج نان
زیر خط فقر امشب یک نفر جان می دهد
زندگی نکبتش را سوت پایان می زند
احمدرضا محمدی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دست اگر بدهد قرصه نانی
اندرین فاقه می رهد جانی
زود شد مأیوس، لیک بیچاره
شد امید از دل، زود آواره
جای این نان پول داده بد مقروض
بود نان مفروض
فرض هر چیزی بی شک آسان ست
فرض بس دشوار، فرض یک نان ست
اشتها زین فرض هر دم افزاید
نیست نان، با چه چاره بنماید
آن دهان باز، تا که بدبختی ست
فرض هم سختی ست
دور کرد از ذهن فرض نان را هم
روی گهواره سر نهاد آن دم
گشت این حالت هم بر او دشوار
راه کی می یافت غفلت اندر کار؟
تا دهان بازست، تا شکم خالی ست
وقت بد حالی ست
نیما یوشیج
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
امیدوارم از مطالب ارائه شده لذت ببرید و در شبکه های مجازی با دوستان خود به اشتراک بگذارید. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی (اس ام اس) مراجعه نمایید.