زندگی شیرین زوج دهه شصتی با ۹ فرزند + فیلم
به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از مهر، با جمعی از دوستانم در رثای فرزندهای مان درد دل می کردیم. یکی از مصائب بارداری می گفت و دیگری از سختی های زایمان و بیمارستان و… آن یکی از شیرینی های دوران تربیتش می گفت و خلاصه همه درد مشترک شیرینی داشتیم به نام فرزند. در آن جمع همه مادر بودیم. همه تجربه های قشنگ و سخت داشتیم. بخشی از تجربه ها دقیقاً مثل هم بود. تنها، اختلاف بر سر تعداد فرزندان مان و جنسیت آن ها بود. بین ما دهه شصتی ها اگر کسی سه یا چهار فرزند داشته باشد به عنوان قهرمان فرزندآوری و جسارت شناخته می شود. حال اگر بشنوید که یکی از همین دهه شصتی ها در همین پایتخت خودمان از این جسارت عبور کرده و دل شیر داشته و الان که دی ماه ۱۴۰۰ است نهمین فرزندش را در آغوش گرفته است، مفهوم قهرمان تعداد فرزند برایتان عوض خواهد شد.
زهرا صادقی، متواد ۶۴ دختری از خانواده ای سه فرزنده که در منطقه قیطریه تهران بزرگ شده است. کلاس سوم راهنمایی بوده که پسرعمه اش به خواستگاری می آید و عقد می کنند و بعد از یک سال هم به خانه خودشان می روند تا مانند تمام زوج های خوشبخت زندگی شیرین شان را آغاز کنند.
تمام کردن تحصیلات دیپلم زهرا (که در خانواده فاطمه خطابش می کنند) برای همسر خیلی مهم بود. پس تا اتمام سال پیش دانشگاهی زندگی را با اولویت تحصیلات فاطمه خانم ادامه دادند. تا اینکه در پایان سال تحصیلی و نزدیک ایام کنکور، متوجه می شوند که اولین ثمره زندگی شان در راه است.
اصلاً برنامه ای برای تعداد زیاد فرزند نداشتیم
«فرزند سومم را هم به دنیا آوردم و خداوند یک زندگی پر از شور و نشاط و خیلی روتین را به ما داده بود. دو پسر داشتم و یک دختر. همه می گفتند: «خب دیگه! جنس تون هم جور شد. بچه کافیه براتون» دانشگاه قبول شده بودم و ترم ۳ رشته علوم تربیتی را می خواندم که متوجه بارداری چهارم شدم. انگار شهاب سنگی افتاده بود وسط زندگی ام. تمام برنامه هایم بهم ریخته بود. من تا آن روز برای فرزندانم و زندگی ام چیزی کم نمی گذاشتم ولی حضور فرزند چهارم روتین های ذهن مان را به هم می ریخت. نه می خواستم از مهدکودک و پرستار استفاده کنم و نه منزلم نزدیک مادرم بود که بتوانم روی کمک ایشان حساب باز کنم. خیلی چیزها در ذهنم مرور شد. گزینه های مختلف. ذهن فعال و معترض من سوالات فراوانی را به میان می آورد که آرامش را از من گرفته بود.
«حالا که من بچه نمی خواهم، چرا خدا برای من این برنامه را ریخته؟»
«خواست من با خواست خدا در تعارض بوده؟»
«یعنی خدا من را دوست نداشته که این تقدیر را برایم خواسته است؟»
و...
از آن جایی که هرگز خودم را انسان آرامی نمی دیدم و سازگاری با چشم و گوش بسته در توانم نبود، نمی توانستم آرام بنشینم. من با سه فرزندم تمام نیازهای مادرانه و تجربیات شیرینش را گذرانده بودم و اکنون برای زندگی ای باید آماده می شدم که اولین مخاطب متعجبش خودم بودم. ۴ فرزند؟ خیلی زیاد است! دوستان من اگر یک فرزند نداشته باشند به دوتا بسنده کرده اند! باید پاسخ سوالاتم را پیدا می کردم تا شاید به آرامش برسم. به در و دیوار می زدم و بالا و پایین را می گشتم و با علمای مختلف و انسان های دانا در رشته های دینی و علمی و… به گفت و گو می نشستم. من باید به پاسخ سوالم می رسیدم.
وقتی تصمیم به فرزندآوری گرفتیم وضعیت مالی خوبی نداشتیم
به پاسخ سوالم رسیدم؛ امروز با ۹ فرزند با سن های ۱۶، ۱۴، ۱۱، ۹، ۷، ۶، ۴، ۲ سال و ۵ ماه به عنوان یکی از خوشحال ترین آدم های روی زمینم و هر شب قبل از خوابم خدا را شکر می کنم. خدا را شکر می کنم که همسرم را دارم و فرزندانی سالم و صالح خدا به من عطا کرده است. در دورانی که دنبال پاسخ سوالاتم بودم به خیلی چیزها رسیدم و برایم مسجل شد که حضور فرزند برای زندگی من بسیار خوب و پربرکت است. الان که در یک خانه ۱۲۰ متری دوخوابه در استان البرز زندگی می کنم و یک خودروی سمند داریم می توانم بگویم که یکی از خانواده های متوسط جامعه هستیم. اما واقعیت این است که زمانی که تصمیم به زیاد شدن تعداد فرزندان مان گرفتیم اصلاً وضعیت مالی خوبی نداشتیم. همین قدر بگویم که زمانی که من ۶ فرزند داشتم، خانه بسیار کوچک یک خوابه داشتیم و تنها یک موتور وسیله نقلیه مان بود.»
در تمام طول گفت و گو نگاه و منش صبورانه خانم صادقی مرا مبهوت کرده بود. به جز دو پسر بزرگ شان که خارج از منزل بودند، من و ایشان همراه ۷ فرزند در خانه بودیم و هم زمان با مصاحبه، پاسخ به نیازهای بچه ها هم از طرف ایشان انجام می شد. من چون مادر سه فرزندم، سر و صدا و رفت و آمد بچه ها اصلاً خسته ام نمی کند، اما می دانم که برای یک شخص دیگر احتمالاً این هیاهو به چشم می آید. صبوری این مادر، روی خوش و لحن آرام و با عطوفت شان نکته جالب دیگر از شخصیت شان بود.
مصاحبه ما حدود چهار ساعت طول کشید. کاری که اغلب با یک ساعت تمام می شود. دلیلش هم تنها یک چیز بود. حضور بچه ها! بچه ها دائم در رفت و آمد بودند که سر و صداها هم در زمینه فیلم ضمیمه، کاملاً شرایط را بازگو می کند. خالی از لطف نیست اگر بگویم که در نیم ساعت اول، خانه ای تمیز و مرتب و ساکت را دیدم. بچه ها در اتاق بودند و انگار شرایط رسمی و برای حضور مهمان فراهم بود. زمانی که سراغ بچه ها را گرفتم تازه جرقه حضور زده شد، انفجار رخ داد! شور و نشاط و هیاهو در خانه آغاز شد. از اسباب بازی هایی که شبیه رودخانه ای خروشان از اتاق به منتها الیه مرکز پذیرایی سرازیر شد گرفته، تا دوچرخه و سه چرخه هایی که در کنج و زوایای خانه از پارک درآمده بود و در این میدان تک چرخ می زد. این جا زندگی در جریان است. مادر فاطمه هم برای کمک فرزند کوچک را در آغوش گرفته و مدیریت بچه ها را انجام می دهد. بچه ها هم بازی هم اند وتوامان پشتیبان هم. مجتبی (فرزند چهارم) برادرش را برای رفتن به دستشویی یاری می کند و نادیا، سارا را در خوردن بستنی کمک می کند.
همیشه هم زندگی بر وفق مراد نیست
«خیلی ها به من می گویند بعد از ۹ زایمان هنوز بدنت سالم مانده؟ اغلب این سوال در شرایطی پرسیده می شود که خود شخص تصورش از زایمان، تحلیل رفتن بدن فرد است. باید بگویم از آن جا که همسر من سال هاست در زمینه طب سنتی مشغول تحقیق و مطالعه است، هم تغذیه در منزل ما و هم درمان بیماری ها و حتی تقویت بنیه بدن همه افراد را با همین روش پیش بردیم. الحمدلله تا الان نه بیماری های سنگین گرفته ایم و این که اگر بیمار شده ایم سریع و راحت درمان شده ایم. کرونا، سرماخوردگی و آبله مرغان از بیماری های مسری بود که درِ خانه ما را هم زد. یادم هست که ابراهیم (فرزند ارشد) کلاس دوم بود که از مدرسه آبله مرغان را سوغات آورد برایمان. آن موقع چهار فرزند در خانه داشتم. به همین دلایل که ذکر کردم، بچه های من در این بیماری ها خیلی اذیت نشدند. در کرونا و سرماخوردگی ها هم همین طور. ما در خانه اغلب سعی داریم از خوردن سردی ها و گرمی ها در کنار مصلح (اصطلاحی در طب سنتی با مفهوم: نوعی مکمل غذاها برای هضم و آسیب کمتر) استفاده کنیم. از حبوبات و لبنیات و مواد غذایی ای که سلامت بیشتر را ارمغان دارند و کم تر عوارض بد روی بدن دارند در طبخ غذاها استفاده می کنیم. این که برای هر وعده، غذایی مصرف کنیم که حتماً شامل برنج و گوشت باشد در خانه ما دیده نمی شود.
در مورد روابط بچه ها هم بعضی اوقات بین خودشان اختلافاتی پیش می آید. طبیعی است. اما این که همیشه در خانه ما دعوا و کشتی و درگیری بین بچه ها باشد، نه این نیست. چالش های پسر بزرگم کمی در این روزها مرا درگیر کرده که آن هم در همه خانه ها هست. پسر بزرگ من در سن نوجوانی و ورود به جوانی است و طبیعی است که سوالات هویتی داشته باشد و در دورانی است که می خواهد جایگاه خودش در جامعه و اطراف را پیدا کند.
از نظر اقتصادی الحمدلله مشکل ویژه ای نداریم و برای گذران روزمره و نیارهای اساسی زندگی دست مان به دهان مان می رسد. در دوران کرونا و آموزش مجازی، همه بچه ها در ابتدا با یک گوشی سر می کردند. اما دیدیم تداخل ساعات درسی زیاد شد. برای دو پسر بزرگ تر هر کدام یک گوشی گرفتیم و برای ۴ فرزند کلاس ششمی، چهارمی، دومی و اولی هم با هم یک گوشی داریم.
قوانین خانه ما!
وجود قانون در هر اجتماعی لازم است. هم برای حفظ نظم و هم برای حفظ حقوق افراد. این جا هم قوانین خودش را دارد. چون با وضع قانون هم تکلیف من در خانه مشخص است و هم تکلیف فرزندم.
-اگر سفره پهن باشد، تمام افراد خانه باید دور سفره جمع شوند. حتی اگر گرسنه نباشند و یا غذا خورده باشند.
- استفاده از گوشی برای هر فرد تنها دو ساعت مجاز است.
-تمام افراد هر جایی که رفته باشند تا قبل از غروب آفتاب باید خودشان را به منزل برسانند.
-برای ساعت خواب هم قانون داشتیم که در دوران کرونا این موضوع به شدت نقض شد و احترام به قانون کم رنگ شد.
راستی! اینجا خانه ای بدون تلویزیون است. بله درست خواندید. در این خانه تلویزیونی وجود ندارد.
از ابتدای ازدواج ما تلویزیون تهیه نکردیم، چون من و همسرم (دکتر داوود) خیلی اهل دیدن تلویزیون نبودیم. تا چند سال بعد از ازدواج و زمانی که اولین فرزندمان را داشتیم. یکی از اقوام به عنوان سوغات از یک سفر به ما یک تلویزیون هدیه داد. چند سالی هم در خانه مان بود اما چون اهل استفاده از تلویزیون نبودیم اغلب کنجی از خانه خاموش مانده بود. چون بعد از فرزند سومم دیگر برای ما جایی نداشت، به کسی هدیه اش دادیم که از آن استفاده می کرد.
سرگرمی در این خانه فقط با بازی بین خواهرها و برادرهاست. حتی استفاده از گوشی و بازی های دیجیتال هم خیلی مرسوم نیست.
تفریح های ویژه
مسافرت مهم ترین تفریح خانواده ماست. این که اغلب به خاطر شغل همسرم به شهرهای مختلف دعوت می شویم باعث شده مسافرت های ویژه ای را تجربه کنیم. آخرین مسافرت ما بندرعباس بود که دو روز آنجا و دو روز قشم و… همین طور می گردیم در شهرها. این مدل سفر باعث شده با شرایط زندگی و رسم ورسوم و عادات درست و غلط شهرهای مختلف خیلی خوب آشنا شویم و سفر ما تنها به بازدید از مراکز تفریحی و زیارتی و سیاحتی نمی شود. برکت را در همین ها هم می شود دید. برکت فقط مشاهده کردن پول و مسکن و ماشین و… نیست. ما انسان ها عادت کردیم، اغلب فقط برکت مادی را می بینیم. من در زندگی خودم برکات معنوی و برکات نوع دیگر زیادی را دیدم که همین نوع سفر و ارتباط با آدم ها هم دسته ای از آن هاست. باید برکات را در زندگی پیدا کرد! و از دیدن آن ها حال خوب یافت. رمز خوش گذشتن در این سفرها هم این است که من اهل سخت گرفتن مسائل نیستم. همیشه کارها را ساده و راحت می گیرم. البته کلاً در زندگی این منش را دارم.
2 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش
3 سال پیش