داستان‌های کوتاه ولی آموزنده و جذاب مولانا/ آهویی در طویله خرها؛ حکایت بسیار زیبا و پندآموز مثنوی و معنوی مولوی

  یکشنبه، 31 فروردین 1404
داستان‌های کوتاه ولی آموزنده و جذاب مولانا/  آهویی در طویله خرها؛ حکایت بسیار زیبا و پندآموز مثنوی و معنوی مولوی
ساعد نیوز: عاقبت همنشینی با نا اهل همین است که مولانا در این حکایت کوتاه ولی بسیار شنیدنی به آن اشاره داشته.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است.

این کتاب حدوداً از 26٬000 بیت و 6 دفتر تشکیل شده اما در چاپ حاضر تعداد ابیات آن که برابر با ابیات تصحیح و طبع نیکلسون است، از این قرار است.

داستانی که شنیدید به نثر روان و داستان گونه شعری از مثنوی و معنوی بود.

در این شعر، آهویی زیبا و با وقار به نام نر در حالی که در یک اصطبل گرفتار است، از زندگی آزاد و خوش گذرانی‌اش دور شده و به شدت نگران و مضطرب است. یک خر در اصطبل به او می‌گوید که با این حال و احوال، او مثل شاهان است و باید بر تخت پادشاهی بنشیند. اما آهو در پاسخ می‌گوید که او دیگر توان پادشاهی ندارد و تنها دچار رنج شده است. او به یاد روزهای خوشش در دشت و طبیعت می‌افتد و می‌گوید که حتی اگر حالش بد شده است، هنوز هم درونش عطر و زیبایی وجود دارد. با این حال، او متوجه می‌شود که دیگران آن زیبایی و حقیقت را نمی‌بینند و فقط ظاهر او را قضاوت می‌کنند. در پایان، او به این حقیقت اشاره می‌کند که گرچه ظاهری زیبا دارد، اما درونش دچار مشکلات و چالش‌هاست و نمی‌تواند از این وضعیت فرار کند. در اصل، شعر به مسأله بی‌وفایی و سطحی‌نگری انسان‌ها اشاره دارد.

متن اصلی داستان در مثنوی و معنوی

روزها آن آهوی خوش‌ناف نر

در شکنجه بود در اصطبل خر

مضطرب در نزع چون ماهی ز خشک

در یکی حقه معذب پشک و مشک

یک خرش گفتی که ها این بوالوحوش

طبع شاهان دارد و میران خموش

وآن دگر تسخر زدی کز جزر و مد

گوهر آوردست کی ارزان دهد

وآن خری گفتی که با این نازکی

بر سریر شاه شو گو متکی

آن خری شد تخمه وز خوردن بماند

پس برسم دعوت آهو را بخواند

سر چنین کرد او که نه رو ای فلان

اشتهاام نیست هستم ناتوان

گفت می‌دانم که نازی می‌کنی

یا ز ناموس احترازی می‌کنی

گفت او با خود که آن طعمهٔ توست

که از آن اجزای تو زنده و نوست

من الیف مرغزاری بوده‌ام

در زلال و روضه‌ها آسوده‌ام

گر قضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مستطاب

گر گدا گشتم گدارو کی شوم

ور لباسم کهنه گردد من نوم

سنبل و لاله و سپرغم نیز هم

با هزاران ناز و نفرت خورده‌ام

گفت آری لاف می‌زن لاف‌لاف

در غریبی بس توان گفتن گزاف

گفت نافم خود گواهی می‌دهد

منتی بر عود و عنبر می‌نهد

لیک آن را کی شنود صاحب‌مشام

بر خر سرگین‌پرست آن شد حرام

خر کمیز خر ببوید بر طریق

مشک چون عرضه کنم با این فریق

بهر این گفت آن نبی مستجیب

رمز الاسلام فی‌الدنیا غریب

زانک خویشانش هم از وی می‌رمند

گرچه با ذاتش ملایک هم‌دمند

صورتش را جنس می‌بینند انام

لیک از وی می‌نیابند آن مشام

هم‌چو شیری در میان نقش گاو

دور می‌بینش ولی او را مکاو

ور بکاوی ترک گاو تن بگو

که بدرد گاو را آن شیرخو

طبع گاوی از سرت بیرون کند

خوی حیوانی ز حیوان بر کند

گاو باشی شیر گردی نزد او

گر تو با گاوی خوشی شیری مجو


برای خواندن و شنیدن اشعار و حکایت های بیشتر با گروه جامعه ساعد نیوز همراه باشید.

2 دیدگاه


  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها