حکایت‌های بوستان سعدی؛ حکایت ترور حاتم طائی با شعری از مولانا و تفسیر زیبای عبدالجبار کاکایی+ ویدئو

  یکشنبه، 12 مرداد 1404
حکایت‌های بوستان سعدی؛ حکایت ترور حاتم طائی با شعری از مولانا و تفسیر زیبای عبدالجبار کاکایی+ ویدئو
ساعدنیوز: در این بخش از ساعدنیوز یکی از زیباترین و پند آموزترین حکایت های سعدی شیرازی "هر تخمی بکاری همان را درو میکنی" را مطالعه می کنید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، بوستان سعدی یا سعدی‌نامه، نخستین اثر سعدی است که به‌صورت نظم تألیف شده‌است. او این اثر را زمانی که در سفر بوده‌است، سروده و هنگام بازگشت به شیراز، آن را به دوستانش عرضه کرده‌است. این اثر در قالب مثنوی و در بحر متقارب (فعولن) سروده شده و از نظر قالب و وزن شعری «حماسی» است، هر چند که از نظر محتوا به اخلاق و تربیت و سیاست و اجتماعیات پرداخته‌است

بوستان ده باب دارد و هر باب به موضوعی ربط دارد. این کتاب به انتخاب نشریه گاردین جزو 100 کتاب برتر تاریخ بشریت برگزیده شده ‌است. این کتاب در ده باب نوشته که عبارت‌اند از عدل،احسان، عشق، تواضع، رضا، قناعت، تربیت، شکر، توبه، مناجات.

بوستان سعدی باب دوم در احسان بخش 20

ندانم که گفت این حکایت به من

که بوده‌ست فرماندهی در یمن

ز نام‌آور‌ان گوی دولت ربود

که در گنج‌بخشی نظیر‌ش نبود

توان گفت او را سحاب کرم

که دستش چو باران فشاندی درم

کسی نام حاتم نبردی برش

که سودا نرفتی از او بر سرش

که چند از مقالات آن بادسنج

که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج

شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت

چو چنگ اندر آن بزم‌، خلقی نواخت

در‌ِ ذکر حاتم کسی باز کرد

دگر کس ثنا گفتن آغاز کرد

حسد مرد را بر سر کینه داشت

یکی را به خون خوردنش بر گماشت

که تا هست حاتم در ایام من

نخواهد به نیکی شدن نام من

بلا جوی راه بنی طی گرفت

به کشتن جوانمرد را پی گرفت

جوانی به ره پیشباز آمدش

کز او بوی انسی فراز آمدش

نکو‌روی و دانا و شیرین‌زبان

بر خویش برد آن شبش میهمان

کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود

بد‌اندیش را دل به نیکی ربود

نهادش سحَر بوسه بر دست و پای

که نزدیک ما چند روزی بپای

بگفتا نیارم شد اینجا مقیم

که در پیش دارم مهمی عظیم

بگفت ار نهی با من اندر میان

چو یاران یکدل بکوشم به جان

به من دار گفت، ای جوانمرد، گوش

که دانم جوانمرد را پرده‌پوش

در این بوم حاتم شناسی مگر

که فرخنده‌رای است و نیکو‌سیَر‌؟

سرش پادشاه یمن خواسته‌ست

ندانم چه کین در میان خاسته‌ست!

گرَم ره نمایی بدان‌جا که اوست

همین چشم دارم ز لطف تو دوست

بخندید برنا که حاتم منم

سر اینک جدا کن به تیغ از تنم

نباید که چون صبح گردد سفید

گزندت رسد یا شوی ناامید

چو حاتم به آزادگی سر نهاد

جوان را برآمد خروش از نهاد

به خاک اندر افتاد و بر پای جست

گهش خاک بوسید و گه پای و دست

بینداخت شمشیر و ترکِش نهاد

چو بیچارگان دست بر کش نهاد

که من گر گلی بر وجودت زنم

به نزدیک مردان نه مردم، زنم

دو چشمش ببوسید و در بر گرفت

وز آنجا طریق یمن بر گرفت

ملک در میان دو ابروی مرد

بدانست حالی که کاری نکرد

بگفتا بیا تا چه داری خبر

چرا سر نبستی به فتراک بر؟

مگر بر تو نام‌آوری حمله کرد‌

نیاوردی از ضعف تاب نبرد؟

جوانمرد شاطر زمین بوسه‌داد

ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد

که دریافتم حاتم نامجوی

هنرمند و خوش‌منظر و خوبروی

جوانمرد و صاحب‌خرد دیدمش

به مردانگی فوق خود دیدمش

مرا بار لطفش دو تا کرد پشت

به شمشیر احسان و فضلم بکشت

بگفت آنچه دید از کرم‌های وی

شهنشه ثنا گفت بر آل طی

فرستاده را داد مهری درم

که مهر است بر نام حاتم کرم

مر او را سزد گر گواهی دهند

که معنی و آوازه‌اش همرهند

منبع: یوتیوب


برای دیدن سایر حکایت‌های آموزنده با سرویس جامعه ساعدنیوز همراه باشید.

دیدگاه ها


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها