(ویدئو) حکایت هزار و یک شب، شروع افسانه‌های هزار و یک شب با حکایت ترسناک و جذاب «بازرگان و عفریت»

  یکشنبه، 23 شهریور 1404
(ویدئو) حکایت هزار و یک شب، شروع افسانه‌های هزار و یک شب با حکایت ترسناک و جذاب «بازرگان و عفریت»
ساعدنیوز: آغاز سفری به دل قصه‌های شهرزاد در شب‌های اول تا سوم هزار و یک شب. جایی که یک وزیرزاده‌ی دانا با روایت داستان شگفت‌انگیز «بازرگان و عفریت»، پادشاهی خون‌ریز را مجذوب خود می‌کند و تیغ مرگ را از گردن خویش و دختران سرزمینش دور می‌سازد. نبردی میان زندگی و مرگ با سلاح کلمات.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری ساعدنیوز، داستان هزار و یک شب با روایت سیاهی و امید آغاز می‌شود. شهریار، پادشاهی بزرگ، پس از خیانت همسرش، به جنونی کینه‌توزانه دچار می‌شود. او هر شب دختری را به همسری برمی‌گزیند و بامداد روز بعد، جانش را می‌ستاند. این فرمان خونین، ترس و ماتم را بر سراسر سرزمین حاکم می‌کند تا جایی که دیگر دختری برای ازدواج باقی نمی‌ماند، مگر شهرزاد و دنیازاد، دختران وزیر خردمند پادشاه.

شب اول: طلوع یک نقشه

شهرزاد، دختری دانا، آگاه به تاریخ و استاد قصه‌گویی، با شجاعتی بی‌نظیر تصمیم می‌گیرد به این چرخه وحشت پایان دهد. او برخلاف میل پدرش، داوطلب می‌شود تا همسر بعدی شهریار باشد. نقشه او ساده و در عین حال هوشمندانه است: با قدرت داستان، مرگ را به تعویق بیندازد. در شب اول، پس از وصال، شهرزاد از پادشاه اجازه می‌خواهد تا برای خواهر کوچکترش، دنیازاد، که به همراه او به قصر آمده، برای آخرین بار قصه‌ای بگوید. شهریار موافقت می‌کند و شهرزاد داستان «بازرگان و عفریت» را آغاز می‌کند.

او قصه تاجری را روایت می‌کند که در سفری، هسته خرمایی را پرتاب می‌کند و نادانسته فرزند یک عفریت قدرتمند را می‌کشد. عفریت خشمگین ظاهر می‌شود و سوگند می‌خورد که جان بازرگان را بگیرد. بازرگان با التماس، یک سال مهلت می‌گیرد تا با خانواده‌اش وداع کرده و امورش را سامان دهد. شهرزاد درست در همین نقطه حساس، با دمیدن سپیده‌دم، قصه را ناتمام رها می‌کند.

شب دوم: معامله بر سر زندگی

شهریار که شیفته داستان شده و بی‌صبرانه مشتاق شنیدن سرنوشت بازرگان است، اعدام شهرزاد را برای یک روز به تعویق می‌اندازد. در شب دوم، شهرزاد قصه را از سر می‌گیرد. بازرگان پس از یک سال، به پیمان خود وفا کرده و به میعادگاه مرگ بازمی‌گردد. در آنجا، سه پیرمرد (شیخ) را ملاقات می‌کند که هر یک داستانی عجیب دارند. شیخ اول با شنیدن قصه بازرگان، به عفریت پیشنهادی می‌دهد: «اگر داستانی شگفت‌انگیزتر از سرگذشت این بازرگان برایت بگویم، آیا یک‌سوم از خون او را به من می‌بخشی؟» عفریت می‌پذیرد و شیخ اول داستان خود و آهو را آغاز می‌کند.

شب سوم: تعلیق در سپیده‌دم

شیخ اول داستان مسحورکننده خود را به پایان می‌رساند. عفریت تحت تأثیر قرار گرفته و یک‌سوم از جان بازرگان را می‌بخشد. سپس شیخ دوم پیش قدم می‌شود و همان معامله را با عفریت می‌کند تا با روایت داستان خود، یک‌سوم دیگر از جان بازرگان را نجات دهد. او شروع به تعریف «داستان دو سگ سیاه» می‌کند. اما درست در لحظه‌ای که کنجکاوی پادشاه به اوج رسیده، شهرزاد با مشاهده طلوع خورشید، دوباره سکوت می‌کند.

به این ترتیب، شهرزاد با نبوغ خود، نه تنها جان خویش را برای یک روز دیگر حفظ می‌کند، بلکه بذر کنجکاوی را در دل شهریار می‌کارد و او را وادار می‌سازد تا برای شنیدن ادامه این قصه‌های تودرتو، شمشیر جلاد را در غلاف نگه دارد. این سه شب، سنگ بنای روایتی هزار شبه است که در آن، یک زن با سلاح خرد و کلام، بر بی‌رحم‌ترین پادشاهان پیروز می‌شود.

این حکایت ادامه دارد...

برای مشاهده مطالب مرتبط با فرهنگ و هنر اینجا کلیک کنید


3 دیدگاه


  دیدگاه ها
شرین اسماعیلی
3 ماه پیش

داستانهای بسیار جالبی بود ولی متاسفانه گوینده قصه اینقدر تند تند می گفت که اون حس داستانو از بین می برد
بازدیدکننده
3 ماه پیش

دمت گرم حق نگهدارت
فری،،❤️
3 ماه پیش

❤️
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها