به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، شازده کوچولو یا شاهزاده کوچولو (Le Petit Prince) داستانی اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که نخستین بار در سپتامبر سال 1943 در نیویورک منتشر شد. در این داستان سنت اگزوپری به شیوهای سوررئالیستی به بیان فلسفه خود از دوست داشتن و عشق و هستی میپردازد. طی این داستان سنت اگزوپری از دیدگاه یک کودک، که از سیارکی به نام «ب612» آمده، پرسشگر سؤالهای بسیاری از آدمها و کارهایشان است.
که در آن شخصیت قهرمان داستان، خلبانی بینام، پس از فرود در کویر با پسر کوچکی آشنا میشود. پسرک به خلبان میگوید که از سیارکی دوردست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیارههای دیگر، دیار خود را ترک کند. او همچنین برای خلبان از گل رز محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد، از دیگر اخترکها تعریف میکند و از روباهی که او را اینجا، روی زمین ملاقات کرده است، میگوید. خلبان و شازده چاهی را مییابند که آنها را از تشنگی نجات میدهد. او در طی داستان با ماری برخورد میکند که زبان رازآلودی دارد. در نهایت شازده کوچولو تصمیم میگیرد به سیارک خود بازگردد. در طول داستان، شازده کوچولو با شخصیتهای عجیب و غریبی مانند پادشاه، مغرور، مست، تاجر، روشناییبان و جغرافیدان روبرو میشود. هر کدام از این شخصیتها نمادی از جنبههای مختلف دنیای بزرگسالان هستند و رفتارها و طرز تفکر آنها به طعنه و کنایه مورد نقد قرار میگیرد. شازده کوچولو در سیاره زمین با گل سرخ مغروری آشنا میشود و دلباخته او میشود. اما غرور گل سرخ، شازده کوچولو را ناامید میکنند و او را به سفری پرفراز و نشیب در سیارات دیگر سوق میدهند. در نهایت، شازده کوچولو با روباهی دانا و پیر آشنا میشود که او را به راز مهمی در زندگی رهنمون میشود: «تنها با قلب میتوان دید. آنچه به چشم دیده میشود، پوچ و ناچیز است.» شازده کوچولو با درک این راز، تصمیم میگیرد با ماری در صحرا ملاقات کند تا از طریق نیش مار به سیارهاش برگردد. پایان داستان شازده کوچولو مرگ نیست بلکه بازگشتی به خویشتن و به روح کودکانهاش است.